روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

چه غلطا؟!

سلام بر همگی.

یوم الله «ولنتاین» رو به همه هم وطنان عزیز و ولایتمدار ایران و همچنین کبوتران عاشق و نوگلان تازه شکفته تبریک نمی گم. شما خجالت نمی کشید؟ نه ... واقعا حیا نمی کنید؟؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ چه غلطا؟ مگه نمی دونید دستان پلید استکبار و استعمار و استثمار (اگه می تونی سه بار پشت سر هم بگو: استکبار، استعمار، استثمار!!!)  پشت این قضیه است؟؟ مگه نمی دونید این ممالک غرب دنبال این هستند که جوونای غیور این مرز و بوم رو اغفال کنن؟؟ نه... واقعا نمی دونید؟  یه ذره متحول بشید. متحول شدید؟ آره؟ خوب خدا رو هزار مرتبه شکر همه سر به راه شدن!

 



دیروز من با یکی از همین دوستان غافل(!) رفتیم مغازه،  ایشون خرید کنن! همین جوری که تو مغازه بودیم یه خانومی اومد تو مغازه. خیلی هم عصبانی بود. گفت: ببینید من معلم دین و زندگی هستم. اومدم ریشه ولنتاین رو بسوزنم!  (وای مامانم اینا!!) شما بودید چه عکس العملی نشون می دادید؟ ما خو عین چی خندمون گرفت.

 

خانوم معلم دین و زندگی این حرکات مضحک از شما بعیده. نا سلامتی قشر فرهنگی جامعه هستید ها! بقیه باید از شما یاد بگیرن.

شما پیش خودتون فکر نکردید که اگه ولنتاین رو بسوزونی کی جواب زن و بچه بی پناه اون مغاز دار رو میده که  واسه روزیه زن و بچش حتی روز ولنتاین داره عرق می ریزه و کار می منه؟!

شما فکر نکردید اگه ولنتاین سوزونده بشه پلیسای بیچاره از کار بیکار میشن؟؟ اونوقت کی بیاد سر چهار راه وایسه به من و شما گیر بده؟؟؟ ها؟

شما فکر نکردید تعداد مجنون ها و فرهادها چند برابر میشه؟ حالا تو این هاگیر واگیر صحرا از کجا پیدا کنیم بدیم مجنونا که سر بذارن اونجا؟ کوه از کجا پیدا کنیم بدیم فرهادا برن بکنن؟ ها؟ 

خانوم عزیز اول فکر کن بعد حرف بزن. اگر یه بار دیگه راجع به سوخت و سوز حرف بزنی شخصا میام می سوزنمت! فهمیدی؟؟

 




باز تو همون مغازه بودیم که یه خانواده 4 نفره، صمیمی و گرم اودمدن تو. بذارید واستون توصیف کنم چه شکلی بودن. آقای خانواده ریش تا کجا. اووووووو. تسبیح به دست. ذکر استغفرالله از زبون مبارک نمی افتاد.  بقیشو خودتون حدس بزنید دیگه.

خانوم والده از کل سیستمشون فقط بینی شون از زیر چادر معلوم بود!!

پسر کوچیک 4 الی 5 ساله. نق نقو به حد فجیع!!!

پسر بزرگ 20 الی 21 ساله. فشن در حد مرگ!!! گویا اسمش هم امید بود.

آدم نمی دونست ریش پدر رو باور کنه یا موهای سیخ سیخی پسر رو!

حاج آقا: ببخشید آقا پازل 1500 تیکه دارین؟

فروشنده: بله. واسه چه کاری می خوایین؟

حاج آقا: والانتاین!!!

پسر کوچیکه: مامان؟

حاج خانوم: یامان! چی می گی؟

پسر کوچیکه: منم پازل می خوام. از اون 32 هزار تومنیا. چرا واسه امید می خرید واسه من نه؟

حاج خانوم: امید واسه دوست دخترش می خواد تو واست چیت می خوای؟؟ واسه دوست دخترت؟؟

حاج آقا: استغفرالله! خانوم چیز یادش می دی؟؟؟

 

از اونجایی که ما دیگه نمی تونستیم خودمون رو به خاطر خنده کنترل کنیم، اومدیم بیرون.  دیگه نفهمیدیم بقیه مکالمات چی شد!! شمرنده.

 



حرکات جلف بسه دیگه. حالا بی شوخی. شما که قراره فردا برید خوش گذرونی و کادو ببرید و کادو بگیرید و از این حرفا ده روز دیگه هم صبر کنید که بشه 5 اسفند. یعنی روز سپندارمزگان. روز عشق ایرانی ها. اون موقع حالشو ببرید. هر چند یه سری ها میگن سپندارمز 29 بهمنه.  اما اصلش 5 اسفنده. به خاطر تغییرات گاهشماریه که امروزه سپندارمزگان افتاده 29 بهمن. اما شما با همون 5 اسفند حال کنید!

 

اینم بگه که به اطلاع عمومیتون افزوده بشه:

* کلمه سپندارمزگان از کلمه اسپندگان یا اسفندگان میاد.

* سپندارمز لقب ملی زمینه به معنی گستراننده، مقدس، فروتن.

* زمین هم نماد عشقه، چون با فروتنی به همه عشق می ورزه.

* پنجم هر ماه تو گاهشماری ایران باستان اسمش سپندارمز بوده.

* این روز مخصوص همه کساییکه بهشون عشق می ورزیم. پدر و مادر و... هم شامل میشه. به اونا هم تبریک بگید.

اینا گفته های یه استاد تاریخه. بازم اگه اطلاعات بیشتری می خواید در خدمتم. می رم ازش می پرسم.

اینم تبریک من: پیشاپیش «سپندارمزگان» روز عشق ایرانیان بر همگی مبارک!  

قربون همگی. فعلا با اجازه!!!

 

کاشف!

 اینقدر تو کارامون گیر و گره هست که وقتی یه کاری سریع انجام میشه دهن آدم وا می مونه. مثل همین انتخاب واحدای ما! اصلا ولش کن.

 



من فهمیدم که چادر یک وسیله بسیار بسیار مفیدی ست. به طوری که دیروز خودم دیدم سه بانوی محترم چادر پوشیده بودن و راه می رفتن و به طرز خیلی قشنگی با دنباله های چادرشون که رو زمین کشیده می شد پشت سرشون رو جارو می کردن! شما نمی دونید این پیاده رو چقدر تمییز شد!!

بانوان محترم، مادران گرامی!

اگه به پاکیزگی شهرتون اهمیت می دید، اگر دوست دارید بچه هاتون در محیطی پاک و زیبا زندگی کنن، اگر دوست ندارید که شهر کثیف و زشت باشه، از این پس با پوشیدن یک عدد چادر به حل این مشکل کمک کنید.

هم اکنون نیازمند یاری سیاهتان هستیم! (اگه چادرا سبز بودن همون سبز رو می نوشتم!!)

 



 تاززززززززه. من فهمیدم ما و اکبر اینا (اکبر هاشمی رفسنجانی) از نظر ثروت در یه سطحیم. هم ما خوشه سه هستیم هم اونا!!!!!!!!  ایولللل دست درد نکنه محمود جون (احمدی نژاد) کارت خیلی درسته.  تا حالا اینقدر احساس افتخار نکرده بودم با این که بابام نه کارخونه داره و نه زمینای بزرگ و... بازم خوشه سه ایم!  حتما قیافمون به مایه دارا می خوره!  هر چی هست از این به بعد ما شدیم بچه مایه دار!  خدایا شکرت!

 



حالا که همه چی بر وفق مراده، یه چیز دیگه هم بگم بخندیم. دیشب خواب دیدم ویکتور هوگو بهم زنگ زده تا با هم بریم کتاب بینوایان 2 رو بنویسیم!!!   

صبح تا چشمامو باز کردم فقط بلند بلند می خندیدم!

 صدای مامانم اومد که دخترم رسما دیوونه شد!!!

یادمه یه بار یکی از روزنامه نگارای معروف از یکی از کارگردانای سریالای معروف تر انتقاد کرده بود که شما توی طنزتون ادای خانوم «لیلی گلستان» (مترجم مشهور و محبوب) رو در آورده اید و مسخره اش کردید. کلی هم از آقای کارگردان و سریالش انتقاد کرده بود. وقتی از خود خانوم گلستان پرسیدن نظرش رو، ایشون گفتن من علاقه ای به دیدن سریال و تلویزیون ندارم و از قضیه بی خبرم. تا حالا کسی بهم چیزی در این مورد نگفته. یعنی خانوم گلستان کلا از جریان ها و انتقادا و احیانا توهین ها و حاشیه ها دور بودن چون خودشون نخواسته بودن که باشن. فکر می کنم چه کار خوبیه. چقدر توی حفظ آرامش زندگیش می تونه کمک کنه. چقدر خوبه  ما هم از خیلی هیجانا دور باشیم. چه فایده داره آخه هی مردم صبح تا شب، شب تا صبح توی اینستاگرام و فیس بوک و... میزنن توی سر و کله همدیگه تا حرفشونو به کرسی بنشونن. کاش سازنده بود، کاش آموزنده بود، کاش فایده داشت اقلا. از دیشب که این برنامه استیج رو نشون دادن همّه دارن یه جور نظر میدن. کلا زدن پیجا رو آباد کردن. هر کس یه لودگی کرده اون وسط بقیه هم مسخره بازی. یا گاهی حرفا و توهینا و فحش هایی که خود شخص شیطان رجیم هم الان چشاش 4 تا شده اینا رو از کجا آوردن؟! بابا بیخیال... بعضی برنامه ها فقط سرگرمی هستن. به خدا آخرش هیچی به ما نمی رسه!

یکی از وبلاگ نویسای قدیمی و محبوب هم مدتیه نیومده اینستا مردم ریختن توش فحش و توهین! خیلی جالبه که کمین هم نشستن ببین کی چی میگه نظر بدن! اگه بدت میاد آن فالو کن برو. چرا انقدر حرص می خوری؟

پ.ن: واقعا بدم میاد از این تنشا. هر جا میریم همین بساطه. آدم نمیدونم شبکه ها ی اجتماعی رو لعنت کنه یا فرهنگ نداشته خودشو؟!


خدایش رحمت کناد!

و علیکم!

اعصاب ندارم!

 

اگر یه روز دیدید که یه برادر حزب الله ادعا کرد موسیقی هنر نیست،

اگر یه روز دیدید که همون برادر حزب الله گفت این عکس صُور قبیحه ست:

 

اگر یه روز دیدید که یه آخوند عمامه یاسی رنگ گذاشته بود رو سرش،

اگر یه روز از یه نفر موضوع تحقیقی که کنفرانس داده رو ازش پرسیدید و گفت نمی دونم موضوع تحقیقم چیه،

اگر یه روز دیدید که یه خواهر محترم حزب الله گفت در حال حاضر ایران قدرته اوله،

اگر یه روز دیدید که یه نفر محسوب رو با این «ص» نوشته و فضا رو با این «ز»، 

اگر یه روز دیدید که یه نفر گفت سیستان غرب ایرانه،

اگر یه روز این بیت رو: « به سمرقند اگر می گذری ای باد سحر       نامه اهل خراسان به بر خاقان بر» 20 بار واسه یه نفر معنی کردید و معنیشو نفهمید،

 

باید برید بمـــــــــــــــــــــــــــــــــیرد!!!!

 و من همه اینا رو در عرض یک هفته هم دیدم هم شنیدم و بسیار از زندگی در میان همچین آدمایی ناامیدم، پس دارم می رم بمـــــــــــــــیرم. انا لله و انا الیه راجعون! خدایش رحمت کناد!!!