روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

مه جبینان

چی؟ برم گم شم؟؟


برم همون گوری که تا الان بودم؟؟

نفرمایید تو رو خدا. دنبال الواتی و علافی که نبودم. به کسب علم و دانش مشغول بودم. نیشتو ببند! مشغول بودم دیگه. اگه شما هم بلانسبت مثل... ۸ تا تحقیق و کنفرانس قبول می کردید حالا حالا اینورا آفتابی نمی شدید.

اینقدر اکتیو شدیم که خدا می دونه! دیگه از هر هنرمون هزار تا انگشت می ریزه! بسیار خوشحالیم که بالاخره  یک قدم کوچکی برای تعالی این مملکت ورداشتیم! جان من داری ادبیاتو! (هم مملکت منتظره تا من واسش قدم وردارم! )

۱) آقایان! برادران! نکنید این کار هارو. این مسیجای بدبخت رو به کلمه سبز حساس نکنید! اس می فرستیم چون توش کلمه سبزه سند نمی شه! پدرمون دراومد تا به ابوی گرام گفتیم نیم کیلو سبزی بخر!

۲) دوست عزیز! الان تو اون پرده رو زدی جلو بالکُنت واسه اینکه آلت لهو و لعبت معلوم نباشه؟(منظور همون دیش ماهواره) چرا لنگ حموم آویزون کردی؟ از همسایه بالاییت یاد بگیر که هنوز نیومده راه و رسمو یاد گرفته یه چیز شکیل تر زده!

۳) فدای اون چشمای کشمشیت! بیوتیفول! خاک قهوه ایه گِل هم همینطور و طبیعتا کتیبه ای که ازش ساخته میشه یه چیزی تو مایه های همون رنگه. با چه ایدوئولوژیه ای می گی بنفش؟؟؟ نکنه کوروش همخامنشی به کتیبه هاش عصاره کلم بنفش میزده تا رنگ بگیره و ما نمی دونستیم.

۴)ای زیبا رویان! ای دلبران! شما که کلا حد و مرز فراست و دانایی را با زانتیا در نورده اید و اصلا احتیاجی به سخن دوانی های من نیست(خطاب به عده ای از دوستان یونی خودمون)

۵) و در آخر...هیچی دیگه.

اگر بار گران بودیم...

وقتی آدم بیکار باشه هرچیزی ممکنه به اون کلّش خطور کنه. یه روزی که منم بیکار بودم به کلّم زد همین جوری الکی تو نت بچرخم ببینم چی گیرم میاد، که رسیدم به یه سایت فرنگی که محاسبه می کرد طرف چقدر دیگه عمر می کنه! یعنی تا چند سال دیگه زنده ست. خلاصه این طراح عقل کل نشسته بود واسه خودش فرم درست کرده بود و چند تا سوال و جواب بعدش هم... فاتحم صلوات!!!! 


از اونجایی که ما هم کنجکاو تشریف داریم و باید ته دیگ هرچیزی رو در بیاریم یه چند تا بسم الله گفتیم و به خودمون فوت کردیمو رفتیم فرمو پر کردیم ببینیم تا کی در خدمتتونیم!

عارضم به خدمتتون که طبق محاسبات جنتلمنان گرامی، اگه من از این بیماری های ژوگول مثل HIV و تومور و اینا نداشته باشم و نگیرم، با توپولوف سقوط نکنم، تو جاده تصادف نکنم، آمریکا بمب رو سرم نریزه، محمود جون دقم نده و از بی یارانگی نمیرم و نرخ تورم زندم بذاره خلاصه به مرگ طبیعی بخوام رفع زحمت کنم سال 2065 با اجازتون فلنگو می بندیم می ریم اونور! به عبارتی میشه سال 1445 خودمون!

اول که همچینی باورمون شد پریدم پیش خانوم والده داد زدم:من سال2065 می میرم!

اونم چند ثانیه نگام کرد بعد هم جیغ و داد و اینا که همه دختر دارن منم دختر دارم. یه حرف درست و حسابی تو دهنت نیست. خبر مرگت!!bring it on

گفتم خبر مرگمه دیگه!  تا اینو گفتم سیل دمپایی و ملاقه بود که نثارم شد! feeling beat up

دوستان! همینجا جا داره که بگم غلط کردم.

نتیجه گیری اخلاقی: هیچوقت سال 2065 نمیرید!!