روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

مامانم اینا

بیکاری هم معضلیه. از وقتی که واسه عید دانشگاه رو دودر کردم نمی دونم این فعالیت های آزار و اذیتمو  کجا بروز بدم؟ در نتیجه یک عدد فرد بیکار شدم و پیش وجدانم  شرم دارم سرمو بالا بگیرم! نگران اصلا تمام انگیزه من برای دانشگاه رفتن سر کار گذاشتن و اذیت هم کلاسی هام بود. به خصوص این آخریا که برادر حزب الله مون تشریفشو برد مکه. سر کلاس نمی دونستم چه کار کنم؟ من فارغ التحصیل بشم تحقیقا ریق رحمت رو سر می کشم.افسوس خب مجبورم متوسل بشم به کانون گرم خانواده و ابتکاراتمو، رو اونا امتحان کنم و چه کسی بهتر از خانوم والده؟

یه روز گفتم: مامان تصور کن من یه روزی در آینده بهت زنگ بزنم بگم: مامان! از دستت خیلی دلخورم چرا عروسیم نیومدی؟ تو هم بگی: وا؟ مگه تو عروسی کردی؟ منم بگم: ای وای!! دیدی چی شد مامان؟ یادم رفت عروسیم دعوتت کنم!

الان انتظار دارید مامانم چه عکس العملی داشته باشه؟ قطعا به هر چیزی که فکر کنید خیلی خوش بینید! قهر

همکار مامانم تازه بچه دار شده مامانم از من می پرسه بگو اسمشو چی بذارن؟ ای بابا. دوره زمونه ایه والا! من چه می دونم. اسم دختراش ندا و نسیمه. بهش گفتم بگو بذارن نصرالله! ندا و نسیم و نصرالله! خیلی هم به هم میان. خوب گفتم؟ whistling

 الان انتظار دارید مامانم چه عکس العملی داشته باشه؟ قطعا به هر چیزی که فکر کنید خیلی خوش بینید! قهر

پ.ن: دوستم می گفت روزایی که تو کلاس تو پشت سر من می شینی احساس می کنم موش پشت سرم نشسته! بس که خش خش و فیش فیش می کنی!  یه چند دقیقه عین آدمیزاد، ساکت، بتمرگ سرجات!  (نمی دونه که وقتی آروم بشینم و وول نخورم انگار دارن شکنجم می کنن. نمی دونه که.) دیگه بهم میگن موش. شما شاهد باشید.

***

ج.ن: امسال هم داره تموم میشه چیزی نمونده. عادت دارم وقتی سال تموم میشه به کل سالَم فکر کنم. به کسایی که تو زندگیم اومدن. به اونایی که از زندگیم رفتم. قطعا بدی هایی کردم قطعا بدی هایی دیدم. اگه بدی کردم خدا کنه طرف ببخشه. معمولا حلالیت رو می گیرم. اگه بدی دیده باشم همیشه بخشیدم. آدم کینه ای نیستم اصلا. امسال هم همه رو بخشیدم جز یه نفر؛ که اون یه نفر رو نمی تونم ببخشم. کارش برام قابل بخشش نبود. نبود دیگه. نمی دونم والا شایدم اینجا رو بخونه. نمی گذرم.

***

این آخرین آپ سال ۸۹ بود. عید قراره بریم استان خوزستان. قبل از سال تحویل راه میفتیم. فکر نکنم تو عید بتونم آپ کنم. کسی هست خوزستانی باشه؟ یه مختصر اطلاعات برام بگه؟ می خوام برم کلاس بذارم واسه مامانم اینا بگم خودم اینا رو از قبل بلد بودم! نیشخند

فرزندانم! دلبندانم! دیگه این شما و این خونه زندگی ما. کلید رو میدم دست همساده صبحا بیاد گلدونا رو آب بده! نیام ببینم اینجا رو کردین مرکز فساد و فحشا؟ نشنوم که هر شب اینجا پارتی راه انداختین؛ دختر و پسر دارین زهرماری میدین بالا؟ من حوصله ندارم بیام کلانتری جمعتون کنم ها! قشنگ بیاین راجع به پیک های شادیتون تبادل اطلاعات کنید. باریکلا! ماچ (آبغوره نگیرید. تا ۲۶ اسفند هستم جواب کامنت بدم حالا! ای بابا!)

 



ب.ن 89/12/26: خداحافظ تا سال بعد... سال نو همگی پیشاپیش مبارک!

بوس

دیروز با یه طرفی تو یونی قرار داشتم. ایشون نمی دونم راجع به ما چی فکر کرده که کلا ما رو با تمام سیستم و هیکل و هیبت اسکل فرض کرده بود و کلا مچل شدیم و نیومد! * منتظر(ر. ک پاورقی. توضیح از بنده نگارنده)


دیگه دیدم که سرکار تشریف نمیارن و ما رسما سر کاریم! اومدم که بیام خونه یه دفعه یه جیغ جیغ شنیدم دیدم  یکی از دوستان اراذل داره خودشو کرک و پر می کنه و منو صدا می کنه:

ژاله: ندا ندا.

من: ها؟

ژاله: مگه ظهر نمی مونی دانشگاه؟

من: نه.

ژاله: ناهار بمون دیگه. (انگار خونه عمشه که دعوت می کنه! اونم چی؟ناهار دانشگاه!! )

من: نه باید برم واسه خان داداش جان (!) غذا درست کنم. (تو خونه ما برادر سالاریه.not worthy توضیح از بنده نگارنده) 

ژاله: مگه تو داداش داری؟ چند سالشه؟ (انحراف به چپو داری؟ فوری سنو می پرسه! یاد بگیر!)

من: دو سال...

یکدفعه حرفمو قطع کرد شیرجه زد وسط حرفم:

ژاله: الهییییییییی. دو سالشه؟ ندا رفتی خونه از طرف من بغلش کنو و محکم بوسش کن. خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادت نره. از اون بوسای آبدار.

من: چی چیو بوسش کن؟! چرا می پری وسط حرفم؟ کی گفت دو سالشه؟ داشتم می گفتم دو سال از خودم کوچیکتره.خنده

خودتون قیافه ژاله رو تو ذهنتون تصور کنید. هیج آیکونی واسش پیدا نکردم!

تا رسیدم خونه. خان داداش رو صدا کردم. گفتم: بیا. ژاله گفته  بغلت کنمو محکم بوست کنم!!!! از اون بوسای آبدار!!!

بیچاره اول اینجوری شد:Ruminate  بعد اینجوری: بعد اینجوری:  آخرم این شکلی: ابله




پ.ن: امروز تا مرز س ت ا ر ه د ا ر شدن رفتم! امیداورم به خیر بگذره!

پ.ن: خدایا یه عقلی به این همکلاسی خل و چل ما عطا کن.

پ.ن: اگه من یه چراغ جادو هم داشته باشم بازم نمی تونم گندامو آب بگیرم. افسوس

پ.ن: از گهواره تا گور پارتی بجوی.

و در آخر ما یه استادی داریم، آرتیست. همون که خطشو یه روزی واستون گذاشتم دیدید. این بشر وقتی میاد سر کلاس اینقدر قشنگ شلنگ و تخته می ندازه که من با این همه سابقه و کمالات تو ورجه وورجه انگشت کوچیکشم نمی شم!! هرچقدر که خواستم تو خونه اداشو دربیارم نشد و همون جا لنگمو انداختم! غلامیم اوسا عمرا به گرد پات برسیم! not worthy



* پاورقی: این نکته رو گفتم که این طرفم بفهمه ما گاگول نیستیم. عزیزم!  فردا پس فردا، روز حساب، کتاب که خواستی از روی اون پل کذایی رد شی عمرا بذارم قدم از قدم ورداری! فهمیدی الان؟ همچین با کف گرگی پرتت کنم تو آتیش!!! شیطان حالا از ما گفتن بود.shame on you

هیهات من ذله

یه دو روز  از طرف دانشگاه رفته بودیم به یه شهری پی یللی تللی (استعاره از فعالیت های دانشجویی)کلا اون جا رو آباد کردیم و برگشتیم الان احساس خوبی داریم چون مملکت به آینده سازانی مثل ما واقعا افتخار می کنه. نیشخند  تو هتلی مستقر شدیم که مثلا ۵ ستاره بود که یکی از ستاره هاشو من نابود کردم یکیشو هم دوستم ژاله. ازش فقط سقف موند که اونم آوردیم پایین! سر جمع فکر نکنم دیگه اون جا رو طویله هم حساب کنن! whistling


۴۰ تا بچه مثبت هم که با ما راهی کرده بودن تا عقلمون رو بیارن سرجاش، از راه به در کردیم و الان خیلی خوشحالیم که هنوز یه بخاری ازمون بلند میشه. عینک

آخی. الهی بمیرم واسه خانوم سوارآبادی بغدادی دارقوزآبادی و خانوم رضایی خانه خرابیان و آقای فانوس چرخان و آقای ارجمندیان بیژن پور رنجبر (کارکنان هتل!!)

القصه وقتی اتاق رو از همین عزیزان تحویل گرفتیم هی بگرد و بجور دنبال کنترل تلویزیون. پیداش نمی کردیم بیخیال شدیم. موقع تحویل دادن اتاق خانوم سوارآبادی بغدادی دارقوزآبادی اومد گفت چرا کنترل تلویزیون نیست؟ ما هم گفتیم از اول نبوده. باور کرد و از حقوق مستخدم بدبخت هتل که مسئولیت نظافت اتاق رو داشت کم کرد. (خانوم سوارآبادی بغدادی دارقوزآبادی! تو که اینقدر بی رحم نبودی؟! می خوای بگی بودی؟!)حالا فکر کن، آخر عمری و انگ دزدی!!!! نگران الان کی باورش میشه به ندا، همین ندا که اینجا نشسته بگن دزد؟!! ها؟ گریه

تا خانوم سوارآبادی بغدادی دارقوزآبادی بیاد به آقای ارجمندیان بیژن پور رنجبر ثابت کنه که دزدی کنترل کار ما نبوده و کارتای شناسایی ما رو بدن چه چیزها که نشنیدیم! نیشخند

من به ژاله: خاک تو سرمون کنترل اینقدر ارزش داشت که خودمونو آلوده کردیم به این کار پلید؟ من پشیمونم بیا برگردیم بذاریم سرجاش!

ژاله: ندا حالا که دستمون کج شده، حالا که انگ دزدی خورده بهمون، یبا حداقل سر اون ال سی دی رو بگیر، اینو بلند کنیم بی حساب شیم!

ژاله: ندا! دلم درد میکنه. نکنه تو خواب رفتم کنترل رو خوردم حالیم نیست؟!!

من: آرررره همینه. پاشو برو دست شویی درش بیار با آب و صابون تمیز بشورش بیار تا بیشتر از این بهمون تهمت نزدن!!

 من: حاضرم پول کنترل رو  حساب کنم ولی کیفمو نگردن! چون  هرچی لواشک و آلوچه و دیش دیش و ترشک و اینا از کیفم می ریزن بیرون آبروم جلوی آقای ارجمندیان بیژن پور رنجبر میره. آخه از نگاهش خوندم قصد ازدواج داره با من! اونوقت دیگه باهام ازدواج نمی کنه!

ژاله: ندااااااا اون میزه بدجور چشمک میزنه. ورش داریم؟؟!!

من: ولم کن ژاله. صد دفعه بهت گفتم اون کنترل تلویزیونه بذار سرجاش. گفتی نه موبایله!

خلاصه دیگه آماده شده بودیم بریم زندان که آقای ارجمندیان بیژن پور اومد کارتامون رو داد و برگشتیم. ولی به جون شما نباشه به جون آقای ارجمندیان بیژن پور موقع برگشت از هر ایست بازرسی ای که می گذشتیم با خودم میگفتم الان میان کیفامونو می گردن! نیشخند پلیس که می بینم دست و دلم می لرزه!

الان کی باورش میشه به ندا، همین ندا که اینجا نشسته بگن دزد؟!! ها؟ گریه (خودم میدونم جملم تکراریه واسه عبرت گیری بیشتر آیندگان آوردم) 

پ.ن: عزیزم ما اگه فعالیت دانشجویی نخوایم چه خاکی باید بر سر بریزیم؟؟؟ ما رو می برید که بهمون تهمت دزدی بزنید آیا؟؟ ما رو می برید که آدم متشخصی مثل ما رو ضایع کنن آیا؟؟ هیهات من ذله. قهر

پ.ن: در محدوده های رسمی و عمومی از آوردن همراه و همسفر جلف جدا خودداری فرمایید. با تشکر  از طرف سوارآبادی بغدادی دارقوزآبادی، رضایی خانه خرابیان، فانوس چرخان، ارجمندیان بیژن پور رنجبر و سایر بستگان. کلافه

پ.ن: جان؟... آهان... غلط کردم... اینو باید می گفتم دیگه؟!

اکنون به بی ربطیات توجه فرمایید:

ب.ن +۱۸ : یه روایت تاریخی هست که می گه: ضیاءالدین در آستانه ۸۲ سالگی یه بچه ۴۰ روزه داشته. کیست که توانایی های آقایان را انکار کند؟!! خدایش ذلیلش کناد! ایول توانایی! whistling

ب.ن: ای کسانی که ایمان آورده اید همانا اگر ایمانتان با دیدن تار مویی می لرزد ایمان نمی آوردید بهتر بود! ابرو

ب.ن: گزارشگر: دوست عزیز! از موقع هدفمندی یارانه ها ضایعات نان خشک شما چقدر شده؟

پیرمرد ۸۲ ساله: ۳ ٪. (بخورم من این آمار دقیق رو! اقلاً نگفت ۵ ٪ که رند باشه! هیپنوتیزم)

ب.ن: ندای حکیم می فرماید: وقتی کسی از واقعیت فرار می کنه و حاضر به گوش دادن نیست، عذاب کشیدن -به خاطر جهلش- حق مسلمشه. (برگرفته از کتاب سخنان ندای حکیم، جلد شانزدهم، صفحه ۴۱۲!)