روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

هیهات من ذله 2

دوستان! مفتخرم از همین تریبون به اطلاعتون برسونم اینجانب ندا، دستم که که کج بود (نشون به این نشون )، کج تر شد(!) جدیدا رفتم تو کار قاچاق اشیای عتیقه و الان خوشحالم! 

طرف زنگ زده میگه یه کتیبه دارم میارم برات واسم ترجمه کن، من آبش کنم( اینو اولش نگفت من بعدا خودم فهمیدم) فیفتی، فیفتی. ok؟

ما هم نشستیم یه نگاه به این کتیبه کردیم یه نگاه به خودمون، یه نگاه به طرف، یه نیم نگاهی هم به استعدادهای درونی. ابرو مای از همه جا بی خبر گفتیم لابد طرف از میراث فرهنگی، موزه ای، خلاصه آدم حسابی ای، چیزیه، گفتیم بذار یه کار فرهنگی و خداپسندانه کنیم ملت لذت ببرن، ترجمه کنیم کارش راه بیفته.

دیگه آستینا رو بالا زدیم دیدیم ای بابا هر چی بیشتر می جوریم کمتر به نتیجه می رسیم. هی بالا، پایین کن، چپ و راست کن. این کلمه چرا اینجوریه؟ این حرفه چرا اشتباهه؟ این لغته چرا یه حرف کم داره؟ این کلمه چرا تَر ِ غلطیه؟ اصلا اصلا چرا اینقدر این مشکوکه؟؟؟ یول

بله... دوزاریم افتاد این عتیقه در واقع خیلی هم عتیقه نیست. به بیان ساده تر تقلبیه! و بعد فریاد خوشحالی برآوردیم واسه این کشف! تشویق (الان افتخار می کنید یک تنه تاریخ و فرهنگ کشورمون رو نجات دادم آیا؟!)

آقا شما نمی دونید این ناملایمت های زندگی با یه دختر جوونی مثل من چه می کنه؟ خدایا چرا من باید طعمه این گرگان عزیز جامعه بشم؟ آخه چرا؟ شما درک نمی کنید که، من تا مرز اوین یه دور و رفتم برگشتم. ای لعنت به تو روزگار بی مروّت. دیواری کوتاه تر از ما نبود؟ آقایون نبود؟! خانوما نبود؟! لابد نبود دیگه. (آقا نبود. روشن کن بریم!) whistling

برادر من! عزیز من! بیوتیفول! به فکر پول درآوردن از راه خلاف هستی تابلوست تازه کاری! دیگه آبروی دوستان محترم قاچاقچی رو چرا می بری؟! اون بیچاره ها دلشون خوشه یه ابهتی دارن، 4 تا برادر نیروی انتظامی دنبالشونه، از یه راهی (حالا هر راهی!) دارن پول درمیارن واسه زن و بچشون. تو با این سوتی ای که دادی عزیزم، اینا رو از نون خوردن انداختی که. دیگه کی به عنوان قاچاقچی بهشون اعتماد داره؟ ها؟ اون زن و بچه برادر نیروی انتظامی چه گناهی کردن که سایه سرشون باید بیکار شه؟ اصلا مگه ما شدیم معطل تو؟ ننگ بر تو. تو انگل جامعه هستی، تو خودِ فسادی... قهر

آره عزیزان. اینا رو من واسه شما می گم واستون بشه تجربه. دیگه به هر حال می دونید که من چند تا مانتو بیشتر از شما پاره کردم. (گیر کرد صندلی اتوبوس متاسفانه پاره شد)

حالا یه دل میگه عکس اون ابزار فساد رو بذرام یه دل میگه نذارم. ولی میذارم ادامه مطلب.



 

+ آمـــّـــا. قبلش. یه وبلاگی هس. خب؟ بگید خب. مسابقه قالب وبلاگ و هدر و این صوبتاست. ما این بچه رو (استعاره از قالبمون)، دست پخت مهندس رو، گذاشتیم واسه مسابقه. حالا گفتن تلبیغ کنید:

 آقا جون بغل دستی هاتون، جون هر کی می پرستید، جون بچه هاتون، تو رو خدااااا، التماس می کنم، به دست و پاتون میفتم، قسمتون می دم که به من رای بدید!! قول می دم دیگه چیزی تحت عنوان بیکاری نداشته باشیم! قول میدم به هر بچه 2 میلیون بدم! قول میدم گرونی محو بشه، کرور کرور وام میدم. فقط به من رای بدید.  not worthy تو رو خدااااااااا

حالا جدی می رید این وبلاگه مطالب رو مطالعه می فرمایید با دقت، بعد میرید واسه رای گیری.

از همین جا اعلام می کنم امتیاز ممتیاز گیر آوردیم، چیزی گیرمون اومد، همه متعلق به سازنده قالب می باشد و لاغیر! 

 اگه قالب یا هدر باحالِ اختصاصی دارید شرکت بنُمایید.  (ما رو قسم دادن تبلیغ کنیم. آبرومونو نبرید)

+ حالا با خیال آسوده بفرمایید ادامه مطلب. چشمک

ب.ن ۲۷/۵/۹۰: بچه ها سیستمم این روزا قاطی کرده.  شدم اون حکایته که یه موقع قیر هست قیف نیست یه موقع قیف هست قیر نست! یه موقع نمی تونم جواب کامنت بدم یه موقع نمی تونم کامنت بذارم. اگه بعضی وقتها دیر میشه ببخشید. سعی می کنم زودتر درست کنم این بی صاحاب رو که مشکل پیش نیاد.

زنده ایم

بذار این اول کاری یه چیزی بگم فقط و فقط محض ریا و منت گذاشتن!  (همه می دونن من بچه راست گویی ام!)

یعنی تا الان رو به قبله بودم. خانوم والدمون حریف نشد گفت پاشو برو آپ کن جون بگیری! به جون خودم خیلی تاثیر داشت! هیچی می خواستم بگم قدر لحظات ارزشمند(!) زندگی رو بدونیم دور همی!!

ملت که به خیال خودشون روزه می گیرن. در صورتی که از اون اول ماه رمضون به فکر عید فطرن از اول اذان صبح هم به فکر اذان مغرب.

* میگم عزیزم این همه سحرا دعای سحر رو گوش میدی یه نصف خطشو بلدی از حفظ بگی؟ میگه: آره اینو بلدم: تا اذان صبح ۱۵دقیقه وقت باقی ست. نصف خط شد؟

* خواهر برادرای کافر که دیگه ترکوندن. سحر پا میشن واسه سحری، صبح هم صبحونه، ناهار هم که سر جای خود، غروب هم افطار و بعد هم شام. دستشون درد نکنه. تشویق

* دوستم با قیافه ناله اومده میگه: دیدی چی شد ندا؟ روزمو خوردم. دختره اینقده چیپس تعارف کرد که وسوسه شدم! منم گفتم:یعنی دو دستی خاک بر سر تو و اون نفس امارَت! (دیگه ناچاریم واسه ثبت حقایق یه مقدار رک باشیم.whistling)

*این که سحر پاشی سحر بخوری و بخوابی تا لنگ بعد از ظهر به معنای واقعی کلمه، چند ساعت بعدش هم افطار کنی، سختیش کجاست؟ من حیرونم. ابرو

***

** بابام دم غروب خوابش برده بود. اذان دادن. یه دفعه منو خان داداش ریختیم سرش: بابا پاشو. بدو. زود باش. اذان صبح رو گفتن. موندی بی سحر! بیچاره بلند شد هاج و واج گفت: چرا زودتر بیدارم نکردید؟ اشکال نداره امروز رو بدون سحر می گیرم. دوباره گرفت خوابید! نیشخند

** یادش بخیر. دبیرستان که بودم به یکی از هم کلاسی هام گفتم می دونستی امسال ماه رمضون افتاده تو محرم؟ مردم روزه ان ما هم نذری داریم موندیم چه کار کنیم ؟! طفلک اینقدر دل داریم داد! whistling

** مامانم بهم میگه ندا سحر صدات کنم؟ میگم نه مامان ترجیح می دم همون ندا صدام کنی.

پ.ن: نه که اولین پست وبلاگمو تو یکی از شبای ماه رمضون تو طرح افطار تا سحر(!) گذاشتم حال و هوام الان دگرگونه. 

(جدی نوشت: یه سری ها هستن به روزه اعتقادی ندارن. مسیحی و یهودی و زرتشتی و اینا هم نیستن اتفاقا مسلمونن. یکی موقع نوزادیشون در گوششون اذون گفته. قسم حضرت عباس رو هم خوب بلدن. موقع سختی ها هم بلدن بگن یا علی. این دوستان فکر می کنن روشن فکرن. با چندتاشون که حرف زدم میگن ما نماز می خونیم خیلی چیزها رو قبول داریم اما فلسفه روزه واسمون روشن نیست! واسه همین روزه نمی گیریم.

 از من به همون عزیزان: فداتون شم. اسلام رو بد نام نکنید. عقیدت هم محترم. شما بفرما اسم مسلمونی رو از خودت وردار. برو تحقیق. وقتی فلسفه برات روشن شد اون موقع تشریف بیار قدمت رو چشم. یا رومی روم یا زنگی زنگ.)

به رویاهات فکر کن

خدا نکنه آدم گیر زبون یه فنقِل بچه بیفته. فقط باید محکم، استوار و خونسرد مثل مرد سعی کنی کم نیاری. والا.

امروز خونه دوستم بودم یه داداش داره کلاس چهارم. اومده عین فیلسوفا بهم میگه: تو چرا بی خودی درس می خونی؟ دیوونه ای هی خودت رو خسته می کنی؟ اصلا میخوای بگم آیندت چی میشه؟ میگم چی می شه؟ می دونید چی می گه؟ میگه: تو یه شوهر داری که اسمش غلامه. دوتاتون دکتری دارید. هر روز عاشقانه می زنید تو سر و کله هم! یه موتور هم دارید از اینا که پشتشون اتاقک دارن. هر صبح تو و غلام و هفت تا بچه تون می ریزن پشتش که برین سر کار. تو از این چادر گل گلیا سرته. سوار می شید. بعد توی راه همینجوری که غلام داره گازشو می گیره تو هم مواظبی بچه هاتون از موتور نریزن پایین. بعد یه دفعه جیغ می زنی می گی: غلااااااااام نگه دارررررر. مرادعلی پرت شد پایین! بعد اون هم دنده عقب می گیره برمی گرده از یقه مرادعلی می گیره پرتش میکنه عقب! میگه زززززن مواظب باش. دوباره  می رید یه دفعه تو دوباره جیغ می زنی میگی: غلاااااااام نگه دار در ِ موتور کَند افتاد پایین. اونم دوباره دنده عقب می گیره ورش می داره میگه زززززن مواظب باش. بالاخره میرید سر کار. بچه هاتون ویلون میشن تو کوچه پس کوچه ها همه با هم به خوبی و خوشی در قابلمه می فروشید و نون خشک جمع می کنید!  

من: بعد آینده خودت چی میشه؟ 

پرهام: من یه بازیگر حرفه ای ام. اسم زن هم آزیتاست. یه فِراری دارم که هر روز از جلو تو و غلام و بچه هاتون رد میشم شما هم عین ندید بدید ها میفتید دنبال ماشینم! هی التماس می کنید ببرمتون کارگری. منم برای اینکه شماها نیاید تو استخرم(!) بهتون محل نمی دم.

من: چه خسیس. تو ناسلامتی عموی بچه هامی بذار بیان تو استخرت خب.

پرهام: نه آبش تموم میشه.

من: آب استخر رو که نمی خورن فقط دارن شنا می کنن.

پرهام: نه. آب ندیده ن . شاید خوردن!

دوباره تا میام جوابشو بدم، به من و خواهرش میگه  اصلا پاشید برید سراغ درستون. وقتی خوندید یه ربع بهتون اجازه می دم استراحت کنید و تو حیاط دنبال هم بدویید! اما فقط یه ربع ها.

not worthy   not worthy 

بلــــــه.

پ.ن: قربون هفت تا بچم برم. که من مطمئنم بزرگ شدن مثل خودم و باباشون دکتر میشن!  whistling

***

ب.ن: فکر کنید تا الان خوشحال و راضی و خندان و خشنود بودیم از این مسئله که هزاران سال پیش برای اولین بار اقوام ایرانی اسب رو اهلی کردن. چقدر همه چیز خوب بود اون روز ها. چه کیفی می کردیم با این افتخار. خب حالا هر چی نبود تو یه چیزی اول بودیم. دستشون درد نکنه برادران محقق. تازگی ها اومدن گفتن اسب کیلو چنده؟ اون استخونای کذایی مال خر بوده. نگران