روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

برگشتیم

ببین چند وقته نبودم که کامنتا خود به خود رفته رو تاییدی. وقتی اومدم کامنتا رو خوندم احساس کردم یه چیز جدید اومده تو میز کارم!! در کل نمی دونم چرا این تاییدی بودن کامنتا رو نمی تونم هضم کنم.

بله. به اطلاع می رسونیم که کنکور رو دادیم رفت همین امروز. الان کلا یه جوریم، هر چی زور میزنم نمی فهمم چه حسیه. شدم عین یه معتاد که یهو بهش گفتن دیگه نکش! (به خدا تشبیه بهتر از این به ذهنم نیومد) در کل 70% خوشحالیم واسه اینه که راحت شدم. دوستان از پشت اشاره می کنن چه جوری دادی؟ باید بگم واقعا نمی دونم خوب شد یا بد.  من هر کاری که از دستم بر میومد کردم توکلتون به خدا باشه!

یعنی دم همتون واقعا گرم که تو این مدت هوامو داشتید. به خدا خیلی شرمندم کردید. رفقا! حالا که دعا می کنید قربون دست و پنجتون از این به بعد میریم تو مرحله جدید التماس دعاهات!! یعنی از سیستم دعاییه " ایشالا کنکورتو خوب بدی" خارج میشیم میریم به سیستم "ایشالا مجاز بشی"!!! با تشکر از همه ی شما عزیزان

همین چند وقت پیشا که خیلی زده بودم تو سر و کله کتابا شبش تصمیم گرفتم بریم یه عدد فیلم از رسانه ملی ببینم که مثلا حرفن خیر سرمون یه استراحتی یه انرژی ای بگیرم دوباره برگردم سر درس و مخش، که من کلا پشیمون شدم با این انتخاباتم. نه که رسانه ملی بد باشه ها نه اصلا اصلا. یه فیلم بود محصول مملکت غربت واسه همین پشیمون شدم. دیدید بلد نیستن اصلا فیلم درست کنن؟ بیچاره ها! داری همین طوری نگاه می کنی می بینی آقاهه از دور خواهرشو (دقت کن خواهرشو) دیده شتابان میاد سمت خواهرش یه دفعه نمی دونم چی میشه که آقاهه سر از پشت میز درمیاره و خواهرش (دقت کن خواهرش) هم داره با تلفن با مامانش اینا حرف میزنه. بعد میان شایعه می کنن که سانسور و از این حرفاست، که همتون می دونید این شایعات بی اساس کار یه مشت انسان احمق و نادان بیش نیست. خب بلد نیستن فیلم بسازن دیگه شما تا حالا دیدید رسانه ملی به شعور مخاطب توهین کنه؟خب ندیدیم دیگه.
حالا این فیلمی که من می خواستم نگاه کنم (والا من چندان علاقه ای به تی وی ندارم اینه که یه دونه فیلم دیدم برام خاطره شده. نه اینکه رسانه ملی بد باشه ها نه اصلا اصلا) فیلمه یه چیز تو همین مایه ها بود تا آدم میخواست فکر کنه چرا یه هو رنگ لباس آقاهه که آبی بود شد زرد، خود درگیری پیدا می کرد در حد حاد!
حالا موضوع فیلم چی بود؟ این که یه مرکزی یه سری کودک رو تربیت می کرد تا وقتی بزرگ شدن اعضای خوبی واسه جامعه نشنوند بلکه اعضای بدنشون رو اهدا کنن! نمی دونم اسم فیلمه "کمکم کن" بود، "دستمو بگیر"، "نذار بیفتم" خلاصه نمیدونم چی بود که گول اسمشو خوردم نشستم تا ته نگاه کردم که بلکه همه به خوبی و خوشی برن خونه بخت که متاسفانه همشون آخرش به طرز فجیعی دونه دونه اعضای بدنشون رو اهدا کردن تا همگی مُردن! الان شما هم حس می کنید من چه فیلم سرشار از انرژی مثبتی رو واسه لحظه های دم کنکور انتخاب کرده بودم؟!
آقایون! خانوما! قبل کنکور فیلم نبینید همین طوری سنگین و رنگین درسا و تستا آدمو سکته بدن کفایت می کنه به خدا.


پ.ن: فکر کن. الان در این حدم که وبلاگا رو می خونم دلم می خواد اتود و ماژیک بگیرم دستم زیر نکته هاش خط بشکم، رقم قبض تلفن رو حفظ کنم و از نوشته های روزنامه نت برداری کنم. وضعیتم خیلی بغرنجه نه؟

ب.ن: کی باورش میشه من هنوز روش تحقیق ترم دو رو ارائه نداده باشم ها؟ فکر کن سر دو واحد...

ب.ن: آسه آسه، یک به یک میام به همتون سر میزنم. 


ج.ن: دانشگاه مجاز شدم که میرم میشینم سر درس و مخش نشدم می رم پی بختم! دیگه کنکور شرکت نمی کنم چون واقعا تلاشمو کردم اینطوری هم نبوده که بگم کاش فلان چیزو خونده بودم و فلان روز رو هم می خوندم. من از همه چیز مایه گذاشتم و خودمو از خیلی چیزا محروم کردم. این ماکسیممش بود. اونقدرا هم ارزش نداره. داره؟ دیگه هر چی خدا خواست تسلیمم.