روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ای نامه که میروی به سویش / از جانب من چند تا مشت و لگد و چک بخوابون تو گوشش

نامه فوق سِرّی و خیلی خصوصی و محرمانه و از این صوبتا


سلام عمه جون. اول از همه من یه عالمه معذرت به شخص شما بدهکارم. به خاطر چی؟ به خاطر همه روزایی که از جون و روحت مایه گذاشتم. همون موقع هایی که می گفتم به جون عمم و به ارواح عمم. عمه جون به خدا من بچه خوبیم تازه ناخونامم گرفتم این اطرافیانم منو هی هل میکنن از دهنم می پره.

عمه جون! حالا خودمونیم، خدا وکیلی همش تقصیر خودته دیگه. بسه این رفتارها. بسه این حرکتها و مسخره بازیا. من ِ جوون ِ خام ِ بی تجربه باید از شما یاد بگیرم دیگه. همش بدآموزی ای عمه. اه اه اه 

 عمه جون چقدر چشم و هم چشمی می کنی و میندازی گردن دخترا خاله های تازه عروسمون؟! ها؟  آخه دخترخاله های من به این خوبی و خانومی! اصلا حسودی بلدن؟ اصلا!

آخه چقدر پارتی بازی می کنی واسه کار عمه جون؟ خدا رو خوش میاد اصلا؟ اونم کاری که خودت هم خوب میدونی واقعا مال استادای ماست نه تو. بعد با کمال پرورویی می ندازی گردن دوست من؟ دوست من به این خوبی و خانومی! کجا از این ادعاها داره طفل معصوم.

عمه جون خجالت بکش با این سِنِت. تو چه کار به کار اق.*ت.ص.ا*د داری که هی دست کاریش می کنی؟ ازت می پرسیم چرا ترشی اینقدر گرونه؟ میگی آخه د.ل*ا.ر رفته بالا!! خوبه یه چیزی یاد گرفتی و افتاده تو دهنت. بعد میندازی گردن فروشنده محل؟ فروشنده های محل ما به این خوبی و آقایی!

عمه جون! دست وردار از این نمایش عامه پسند! (این جمله رو فقط برای بالا بردن حس ادبی نامه آوردم! همین) حیا کن. شرم کن از اون موی سپیدت که هی دم به دم با مش و رنگ، سفیدیشو می گیری. فکر کردی نمی فهمم؟ این فرما چیه میذاری تو سایت س*.ن.*ج.ش؟ میگی اونایی که جز شاگرد ممتازای دانشگاهن میتونن بدون کنکور برن ارشد بخونن آمااااا به شرطی که رتبشون زیر ۵۰ باشه! بعد میندازی گردن بروبچ دانشگاه ما؟ (استعاره از کارکنان زحمت کش) من رتبم میومد زیر ۵۰ غم نداشتم که. هم انتخاب رشته میکردم می رفتم دانشگاه هم از اون طرف بدون کنکور میرفتم دانشگاه!!! خوش بودیم دور هم دو تا فوق لیسانس هم می گرفتم و د حالشو ببر. نکن عمه زشته. زشته. بروبچ دانشگاه ما به این خوبی و آقایی و خانومی!

عمه جووووووون؟؟؟؟؟ تو چه کار داری فلانی شوهر کرده یا نه؟ فلانی زن گرفته یا نه؟تو چه کار داری فلانی ها بچه دار شدن یا نه؟ فلانی شوهرش خوبه یا نه؟ فلانی تو عروسی پسر برادرش چی پوشیده بود و چرا دخترشون تو مجلس ختم فلانی خط چشم کشیده بود؟ عمه موی صورت خانوما نجابته؟؟؟ آشغالتو از زمین وردار ضد فرهنگ. نصف شبی تو خیابونا پشت ماشین عروس دستتتو میذاری رو بوق که چی؟ این حرکات مارپیچ چیه تو خیابونا با ماشین میری؟ نمیگی بمیری میخوان بگن جوون ناکام؟ عمه این همه غلط املایی؟....

 عمه عصبانی ام از دستت. ایشالا بمیری از دستت راحتیم شیم همه. عین چـِغِنه تَرَقی* افتادی تو زندگیمون بیرون هم نمیری که همه بدبختی ها زیر سر خودته. شاعر میگه کارم از گریه گذشته به همین می خندم.  برو عمه. برو خدا رو خوش نمیاد. این کارا رو میکنی فردا پس فردا باید اون دنیا جواب پس بدی. بالاخره که میخوای از روی اون پُله بگذری. یه کاری نکن از پشت هولت بدم بیفتی تو دهن قضمیتای غازقولنج چشم ورقلمبیده. برو توبه کن. آفرین. من دیگه بقیه شاهکاراتو نمی گم بلکه با همینا آدم شی.

 

پ.ن: راستی عمه امروز جشن مهرگان بود. می دونم باز تو باعث شدی که همه ایرانیا این روزا و جشنا رو فراموش کنن اما خب به هرحال مهرگانت مبارک.


* چغنه ترقی: من و خان داداش به کنه میگیم چغنه ترقی! من درآوردیه! حساس نشو دوست عزیز!


به نام دانشگاه

بسیارتا بسیارتا خوچحالیم که از اون خراب شده (استعاره از دانشگاه) اومدیم بیرون تا شاهد این ننگ ها و ذلت ها نباشیم.


پا شدیم رفتیم اونجا می بینیم اول دانشگاه پلاکارد زدن به این بزرگی و برای ترم اولیا انجمن اولیا و مربیان گذاشتن! بعد میگن تو چه جوری سر یه هفته ۵ کیلو وزن کم میکنی. خب واسه این بساطاست دیگه مسلمون.

بعد سلف بردن رو نمازخونه، نمازخونه رو آوردن سلف! توی نمازخونه بوی پیازداغ میاد توی سلف بوی جوراب!

از اون طرف هم وقتی برگشتیم با بچه ها دربه در دنبال کوزه واسه این مدرک بی صاحاب.  

حری جون هم همچنان فعّال. فقط این ژاله از پس هیکلش برمیاد. یه بار مانتوی بسیار کوتاه پوشیده بود داشتیم میرفتیم سمت در من بهش میگم خبر مرگت الان بهت گیر میده این چیه پوشیده؟ گفت تو فقط بیا خودم بلدم. تا پامون رو گذاشتیم جلو در این ور پریده برای اینکه معلوم نشه مانتوش چقدر کوتاهه تا مچ خم شد و بعد وایساد آه و ناله که یعنی پام پیچ خورده! یه فیلمی بازی میکرد این ذلیل شده. بعد حری مون هم نگران رفت که واسش آب قند بیاره و اینا ما هم در رفتیم!

 

پ.ن: کلا خدایا تو را سپاس. (مدیونید فکر بد کنید)

ب.ن: از بس تو پستای قبل از این اجدادمون یاد کردم همگی اومدن تو خوابم میگن چش سفید تو اون پایین داری چه غلطی میکنی که ما این بالا همگی با هم داریم رقص بندری میریم!

ب.ن: شماها خجالت نمی کشید که چشمتون دنبال ناموس ماست؟ این عکس شوهرمون.(ماه، ماه، یه پارچه آقا. عاشق فرق از وسطشم یعنی![دلم میخواد صاحب عکسه بیاد اینو اینجا ببینه. اگه بفهمه تو حراجی گیرش آوردم!])

ب.ن: وقت تنگ است خانوم والده الان وایساده بالاسرم هی داره قدم رو میره. الان هم یقه منو گرفته تا ببرمون کوه. وای خدا دوباره اکیپ پیرزنی. من تنها