روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ما حتی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ریز هم نیستیم!



این عکس که تلسکوپ فـ.ـضایی هـ.ـابل گرفته رو ببینید. فکر می کنید چند تا ستاره توی عکس هست؟ 200 تا؟ 400 تا؟ 1000 تا؟ نه!

فکر می کنید چند تا کهکشان توی تصویر هست؟ 10 تا؟ 30 تا؟ 50 تا؟ نه!

چیزی بیشتر از 10 هزار تا کهکشان توی این تصویر وجود داره! طبق آخرین تحقیقات بیشتر از 10 هزار تا کهکشان توی این تصویر خیلی کوچیک!

گرخیدی؟ برای خدا جفتک چارطاق می ندازی؟ تیریپ ورداشتی؟ با همه چیزایی که داری و خیلی ها حسرت یک ذره شو دارن میگی از زندگی خسته ام؟؟؟ میگی رسیدم ته خط؟ خیلی مغروری! هیس! چیزی نگو!

ببین منو! ما حتی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ریز هم نیستیم!

منو حافظه و آلزایمرم داریم با هم مار و پله بازی می کنیم!

حافظه ام این روزا شیش و هشت میزنه عجیب! قضیه از اونجا شروع شد که خواستم از یکی از دوستام که سال 92 تقریبا هر روز می دیدمش برای مامانم بگم که به شکل خیلی وحشتناک اسمش یادم نمی اومد! اومدم از اون یکی دوستم بگم که دیدم اسم اونم یادم نمیاد! این گذشت تا چند روز بعدش یه روز که سرم به کاری گرم بود که یک آن یاد خاطرات دبیرستانم رو کردم با خودم گفتم یادش بخیر چقدر از ناظممون می ترسیدیم. اما هر چی فکر کردم فامیلی ناظممون رو یادم نیومد! ناظمی که عین چی ازش حساب می بردیم. بعد هی با خودم گفتم اسمش چی بود؟ باورتون میشه دونه دونه حروف الفبا رو مرور کردم که یادم بیاد اول فامیلیش چی بود؟! به غ که رسیدم گفتم غ که عمرا باشه! دیگه انقدر هم خنگ نشدم که اینو یادم نباشه! بعد دیدم الفبا تموم شد! بعد با خودم گفتم نکنه حروف الفبا بیشتر بود و من یادم نیست؟ خلاصه یواش یواش داشتم میرفتم جلو و به تمام زندگیم شک می کردم. انقدر که کار رو نصفه ول کردم رفتم سر دفتر خاطراتم ببینم فامیلی ناظممون چی بود دیدم غفوریان بود!!! هم گریه ام گرفته بود هم خنده!

اوضاع وقتی خیلی بد میشه که یه چیزایی تو حافظم مونده که نه به درد دنیام میخوره نه آخرتم! مثلا اینکه یادم باشه قیافه مامان هم کلاسی اول ابتدائیم چه شکلی بود نهایت بیهودگیه و من با اینکه یه بار بیشتر ندیدمش قیافش دقیق یادمه :| یا خیلی چیزای کوچیک و بی خاصیت دیگه.

پ.ن: مثلا همین امروز از صبح دارم فکر می کنم اسم بازیگر ماسک چی بود! همین الان سرچ کردم تا یادم اومده! قسمت وحشتناکش این میشه که جـ.ـیم کـ.ـری از بازیگرای محبوبته :|

پ.ن: دیگه نگم، دعا برای بیماران آلزایمری فراموش نشه!


ب.ن: ابوی محترم از ساعت 10 شب منو چپونده تو اتاق که بخوابم تا فردا صبح زود بتونم باهاش برم کوه. طفلکی فکر می کنه من الان خوابم. :| نمی دونه با حافظه و آلزایمرم نشستیم شب نشینی! :|


نمی خواد رنگ کنی!

ن تا حالا تو زندگیم موهامو رنگ نکردم. یعنی هیچوقت به فکرش نیفتاده بودم چون از رنگ موهام راضی بودم و همیشه دوسش داشتم. فکر کرده بودم از ته بزنم یا مثلا انقدر بذارم بلند شه که نشه جمعش کرد ولی رنگ نه. یه روز گفتم بذار رنگ کنم ببینم چه جوری میشه. هیچی هم نمی دونستم از رنگ کردن. رفتم خودم برای خودم اطلاعات جمع کردم (انگار می خوام منابع کنکور دکتری رو جمع کنم!). خلاصه بعد از کلی بالا و پایین تو اینترنت تازه فهمیدم رنگ بلوند که خودش به 463 دسته تقسیم میشه بماند، بلوند تیره هم خودش به 725 قسم تقسیم میشه هم بماند، رنگ بلوند تیره تنباکویی هم (جان من این اسما رو از کجا میارن؟) خودش انواعی داره!! یعنی کتاب احسن التقاسیم ِ* خدا بیامرز مَقدَسی و دفتر نت برداری کریستف کلمب هم انقدر تقسیمات نداشتن که اینا دارن! بعد دیگه کلی به معلوماتم اضافه شد و اطلاعات کسب کردم و فهمیدم بلوند تنباکویی روشن با کنفی روشن چه فرقی دارن که البته به شرفم قسم هیچ فرقی با هم ندارن!!! آخه چرا؟؟ لامصبا چرا؟؟ وقتی اسماشون رو سرچ می کردم برای جفتشون این خانومه رو با این موهای افشون میاورد. حالا نمی دونم این خانومه دخترخالشونه، دختر عمشونه، دختر همسایشونه؟ کیه اصلا. همه جا بود عکسش. خلاصه منم گفتم برم همون بلوند تیره نمی دونم چی چی رو بیارم با زیتونی روشن قاطی کنم بزنم ببینم چی میشه! هیچی. خدا نصیب نکنه مثلا اومدم رنگ کنم تمام انگشتا و ناخونا و دست و آرنج و بازو و صورت و پیشونی و گوش و چش و چار رو رنگ کردم الا موهام!! :| اصلا نمی دونستم که چه جوریه؟ بعد که رنگ رو گذاشتم آبا قطع شدن!! :| بعد از یکی دو ساعت که رفتم با کلی بدبختی از ته کتری و آب تصفیه کن آب جمع کردم سرمو بشورم می بینم اصلا موهام فرقی نکرده فقط یه اپسیلون روشنتر شده! :| در این حده که چون خودم خبر دارم رنگ کردم تازه ذره بین هم میذارم معلومه رنگش فرق کرده! :| جا داره بگم ما الان همونی بودیم که هستیم؛ با همون موهای قهوه ای روشن که مال خودم بود. :|

اصلا من خودم دیدم خدا خودش داشت از بالا اشاره میکرد میگفت عزیزم نمی خواد رنگ کنی!



* یه کتاب جغرافیایی- تاریخی


شما همونایی هستید که کسری‌ها و قیصرها عارشون میومد حتی سرزمین‌تون رو تصرف کنن!

اگه همه عربا جمع بشن و هر کدوم فقط یه سطل آب بگیرن دستشون و بریزن روی اسـ.ـرائیل، اسـ.ـرائیل رو آب می‌بره. متاسفم واسه سکوت جـ.ـهان عـ.ـرب. متاسفم واسه دریغ کردن دل ِ خوش برای یه خانواده فلسـ.ـطینی.

برید اونور بذارید بزنه!

یه رینگ بوکس رو تصور کنید که خودتون هم یکی از بوکسرای مسابقه اید. حریفتون هم تا می تونه بهتون مشت و لگد می زنه. (البته من اگه یه درصد از قوانین بوکس سر در بیارم و شک دارم تو بکس لگد هم بزنن! اینا مهم نیست! مهم اینه که چون من خودم این رینگ توهمی رو خلق کردم توش هر جور ضربه ای آزاده! اصلا زنا هم می تونن بیان استادیوم! D:) داشتم میگفتم طرف هم می زنه و می زنه. تو هم اجازه می دی که بزنه. هر مشت و لگدی رو هم تحمل می کنی. اما یه دفعه مثل فیلمای هندی تو جو گیر میشی و چنان غیرت سرتا پای وجودت رو تسخیر می کنه به صورت خیلی جو گیرانه دستکش بوکس رو در میاری و چنان سیلی محکمی، چنان سیلی محکمی، چنان سیلی محکمی می خوابونی تو گوش طرف که داداشمون 700 دور، دور خودش می چرخه. بعد دوباره بهش اجازه میدی همون چک و لگدای قبلیش رو بزنه. مهم اینه که تو 700 دور، دور خودت نمی چرخی. همون یه دونه سیلی شرف داره به همه این مشت و لگدای کوچیک!

حالا چی می خواستم بگم؟ می خواستم بگم حکایت من و زندگیمه. گذاشتم هر چقدر دلش خواست بزنه. چک، لگد، مشت و... اینا خیلی کاری نیستن. چون زندگی هیچوقت جوگیر نمیشه! مهم اینه که من جوگیر میشم!! مهم هم اون سیلی ست که گهگاه محکم می خوابونم تو گوشش! مهم اینه که از خودم راضی ام.

جذابیت به قر و اطوار نیست. خودت باش!

* من به شخصه این شکلی ام که وقتی از یه کسی یه حرکت زننده یا خز و خیل یا به قول خودم جلف و جفنگ  ببینم بلافاصله طرف از چشمم میفته و این جان ِ دل از چشم افتاده، هر کاری هم که بکنه متاسفانه نظرم بر نمی گرده و نسبت بهش مثبت نمی شه. این یه سری ها شامل خانومای بازیگر هم میشن که هر چقدر هم جلف و جفنگ بازی و جنگولک بازی داشته باشن تا بیشتر خودشون رو نمایش بدن و مفت و مسلم عرضه کنن و بکنن تو چش و چار ملت، که آی مردم ما خوشگل، بی عیب، جذاب، خنک و کولیم، من یکی بیشتر دورشون خط قرمز می کشم و هر جا هم بخوان بازی کنن کلا دور اون سریال و فیلم هم با همون ماژیکه خط قرمز می کشم.

و شما نمونه هایی -تاکید می کنم نمونه هایی- از این خواهران عزیز از چشم افتاده رو در ذیل شاهد هستید! (البته در مورد آقایون هم صدق می کنه ها. گفته باشم)



* واقعا نجابت، سادگی، خانومی و بی آرایش بودن خـ.ـزر معصـ.ـومی چه اشکالی داره؟ (یعنی همه اون بالایی ها به گرد پاش!) قضاوتش با خودتون.


پ.ن: یعنی مثلا زیبـ.ـا بروفـ.ـه با اون آرایش کولش خیلی باحجابه؟؟؟