روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

این غدد اشکی نامرد و از پشت خنجر بزن!

دیدین میگن روز قیامت اعضای بدن از آدم شکایت میکنن؟حالا فردا روز حساب کتاب من میخوام برای غدد اشکیم پرونده تشکیل بدم تازه وکیل هم بگیرم با مامور جلب ایضا، ازشون شکایت کنم که:  آقااااا!  خبرتون! چرا وقتی یه جای خلوتیم عین ماست منو نگاه میکنید و کار نمی کنید اما وقتی دو تا آدم دور و ورتون می بینید یادتون میفته باید اون کرکره آبغوره گیری رو بکشید بالا و دکون رو باز کنید؟ آتیش به جون گرفته ها باید منو جلوی محرم و نامحرم ضایع کنید آیا؟ 

پ.ن: وساطت نکنید، وثیقه هم نذارید که به جون بچه نداشتم عمری اگه رضایت بدم! :"

داریم پیشرفت می کنیم؟

اون سالای اول که یه فنقل دانشجو بودم و ترمولکی بیش نبودم هر آتیشی که بگید از من و هم ورودی هام قابل اشتعال بود! از بس شور و حرارت و هیجان داشتیم. وقتی پا میذاشتیم توی محوطه و می دیدیم بچه ها نشریه یا روزنامه منتشر کردن عین خرچولک می افتادیم سرشون تا هیچی از زیر دستمون در نره! بعد تا خود مقصدی که معمولا سلف بود یا کتابخونه یا انجمن دربارشون بحث می کردیم. بحثا رو می کشوندیم سر کلاسا و استادا هم میومدن وسط! (هرکس از کلمه وسط چیز دیگه ای برداشت کرده باید بگم واقعا متاسفم! وبلاگ علمی - فرهنگی منو چی فرض کردید؟؟ D:)

این روزا میرم دانشگاه کارشناسیم برای کار کردن رو پایان نامه. امروز که داشتم بر می گشتم دیدم تو محوطه باز یه عالمه هفته نامه و گاه نامه گذاشتن واسه بچه ها. همینجوری هم باد میومد و میزد زیر برگه ها. تو دلم گفتم انگار واقعا باد کردن! که یک دفعه یه دسته 10 -12 تایی از بچه ها از توی یکی از ساختمونا اومدن بیرون و یکیشون داد زد: آخ جون بچه ها روزنامه. بعد هم یه چیزی بدتر از خرچولک مذکور ریختن سر هفته نامه ها. از ته دل خوشحال شدم و با خودم گفتم چه خوبه که دانشجو های الان خیلی بهتر از ما هستن و انقدر فعالن و به این چیزا اهمیت میدن؛ که در همین حین یکی دیگشون داد زد: حالا مریم اینا توشون آیه دارن اشکال نداره می خوایم بندازیم توی قفس خرگوشا؟؟ 

پ.ن: دیگه من ادامه ندم بهتره. :|

 

محض ندونستن

اگه یکی به من بگه ساعت تنظیم قرصات چه جوریه؟ میگم:  12 ساعته ست.  یکیشو یازده و ده دقیقه پیش از ظهر می خورم یکیشو یازده و ده دقیقه شب. 

و اگه ازم بپرسن چرا راس یازده نمی خوری؟ می تونم بگم واقعا هیچ دلیلی برای این کارم ندارم.  :|

 

 

رفیق فابم: سرسام! :|

تو رو خدا به من بگید این بچه هایی که بیست و چهارساعته میشینن پای بازی های کامپیوتری کجان؟ چرا در اطراف من نیستن؟ باز هوا گرم شد و این آتیش پاره ها ریختن تو مجتمع.  اونم از دو تا بچه واحد بالایی که رسما اون بالا پیست دو راه انداختن! 

 

من با این سر و صدا میتونم پایان نامه بنویسم؟ نه، می تونم؟

 

به اسم بچه هر غلطی که می خوایم نکنیم!!

 

 

بچه با تمام وجود گریه می کرد و داد میزد و میون هق هقش ناله می کرد که همش تقصیر بابابزرگ و مامان بزرگ و پری جون و عمو نادر بود که کایتم گیر کرد اون بالا. طفلک هم راست می گفت.

خانواده های عزیز اگه بهتون خدای نکرده بر نمی خوره تقاضا می شود، دو دقیقه، فقط دو دقیقه اون ماسوره بادبادک رو بدید دست بچه اونم بازی کنه :"

 

پ.ن 1: نخ بادبادک قبل از اینکه گیر کنه به تیر برق قبلش سه دور پیچیده به سیم های فشار قوی. یعنی کافی بود سیم ها برسن به هم. مساویه با آتیش سوزی و انفجار. :| با زور عمو نادر و خاله پری که هی میکشیدن تا کایته آزاد بشه بعید هم نبود همچین اتفاقی بیفته! :"

پ.ن 2: از اول بچه خودش بازی می کرد مطمئن تر بود!

پ.ن 3: به قول خان داداش سه دور کایت رو پیچوندن به اون سیم ها خودش مهارت خاصیه! این خانواده می تونن برن مرحله بعد!  :"

پ.ن 4: ما هم که بچه بودیم و بابام برامون یه اسباب بازی جدید می خرید اول خودش می نشست سیر دلش بازی می کرد بعد که خسته می شد می داد دست ما! یادمه یه بازی فکری برامون گرفته بود که باید یه گوی کوچولو رو از یه مارپیچی با تکون ها مختلف می آوردیم بیرون. من هنوزم که هنوزه حسرت بازی با اون رو دارم! :"

 

اصلا بدجوری اعتماد به نفسم رفت بالا!

- راستی ندا من تصمیمو گرفتم ها. می خوام برای ارشد مترجمی زبان بخونم. زبانم خیلی خوبه.

+ جدی؟ آفرین. خیلی خوبه.

- آره خیلی دوست دارم.

+ اتفاقا من الان به کمکت احتیاج دارم. این متن رو ببین. اینجاش رو خودم ترجمه کردم از era به بعد...

- era که میشه منطقه!

+ میشه دوره. اینو نمی خوام. اینجا که میگه evolution...

- معنی evolution رو نمی دونم.

+ evolution یعنی سیر تکاملی. اینو می دونم. مشکلم این نیست. میخوام بدونم اینجا از چه لغتی استفاده کنم که مناسب باشه.

- نمی دونم.

+ :|  اصلا ولش کن. راستی امروز پشت ویترین یه مغازه ای یه ماگ خیلی خوشگل دیدم که بخرمش.

- ماگ؟!

+ :|  گفتی واسه ارشد می خوای چی بخونی؟

 

این رفتارا تماما ریشه در کودکی داره ها!

هیچ شک ندارم که نتا.نیا.هو تو بچگی هاش از اون بچه ها بوده که هی قهر می کرده و هیچ وقت تو بازیا راهش نمی دادن!

پ.ن: مسئولینشون رسیدگی کنن! :"

سخنی چند با فرزندانم!

سلام دختر گُلیَم و سلام پسر قند و نباتم!

مامان باز میخواد بره بالای منبر تا یه کم شما رو نصیحت کنه که پس فردا روز قیامتی، حق به گردنم نمونه نگید مامانم اینا رو نگفت و دو تایی نامردی کنید و وقتی دارم از رو پل رد میشم از پشت هلم بدید بیفتم تو دهن خرچولکای یه چشم!

اول از دخترم شروع میکنم بیکاز لیدیز فرست!

دختر ِ مادر بذار بهت بگم که تو هر چقدر هم دختر من باشی اما عاقبت روزی باید رخت عروسی بپوشی بری خونه بخت! این خیلی مهمه که چشم و گوش و هوشت رو به کار بندازی تا شُوَرت آدم درستی باشه تا یه وقت با حرکات بچه گانه به قول معروف خر نشی! (مامان مجبوره با تو صریح صحبت کنه چون اینجا دیگه جای تعارف نیست!) من از این به بعد ریز به ریز نکات مواجهه با همسر(!) (انگار دارم مانور آتش نشانی آموزش میدم!!) رو بهت میگم تو هم زیر نکات مهمش خط بکش و به کار ببند.

باری، اول از همه یادت باشه که هر وقت مردی بهت گفت تو تاج سرمی حرفشو رو هوا بگیری ورداری یه راست ببری بذاری در کوزه آبشو بخوری! و در دل خنده شیطانی بکنی و بگی زرشک! وقتی بهت میگه تو تاج سرمی در واقع معنیش اینه که تو رو گذاشتم رو سرم تا جلو چشمم نباشی و بتونم با خیال راحت به کارای خودم برسم! مردی مرده که بگه تو توی سرمی نه روی سرم! یه زن باید تو فکر و قلب مردش باشه. تو فکر، که همیشه به یادت باشه و توی قلب، که دلش برات همیشه تنگ باشه و تو هم البته باید بتونی برای همچین مردی که صادقانه به فکرته و دلش برات تنگ میشه جواب محبت رو بدی. پس هیچوقت گول حرفای قشنگ و بی عمل رو نخور و اون بالاخونه رو به کار بنداز! که همانا شاعر توانا میگه عالم بی عمل همانند زنبور بی عسل باشد! D:
 حالا این نکته رو فعلا داشته باش تا برم سراغ داداشت. ادامه آیین زندگی رو در نامه های آتی خواهم گفت!

پسر شاخ شمشادم! من به شخصه باید خیلی کارا و رفتارا به تو یاد بدم که فردا روزی دختر مردمی که میخواد باهات زندگی کنه نفرینم نکنه و باز هم در همکاری با تو و خواهرت منو پرت نکنه توی دهن همون خرچولکای مذکور!

گل پسرم مهمترین کاری که واسه یه زن میتونی بکنی عمله! خیره سر حالا پا نشی بری واسه من عملی بشی؟! اون عمل نه، این عمل (هر چند یه دسته ای از مردا هستن که تو تنها زمینه ای که عمل دارن همین زمینه ست و عمر بقیه حرفاشون در حد حباب روی آبه!) وقتی به دختری میگی برام ارزش داری، باید نشون بدی که واقعا برات ارزش داره. (اگر هم ارزش نداره تو خیلی چیز و چیز و چیز میخوری که بهش میگی ارزش داری!) داشتم میگفتم حداقل خودت برای حرف خودت تره خورد کن جان دلم! این یادت باشه تو وقتی میزنی زیر حرف خودت و بهش عمل نکنی در واقع اول از همه حرف خودت رو بی ارزش کردی. اینجوری بقیه حرفا و وعده هات هم دسته جمعی باهم میرن پناهنده میشن به علامت سوال! جان مادر! زنا اشتباه تو رو می بخشن و به روی خودشون نمیارن اما هیچوقت یادشون نمیره و یه لکه میفته رو قلبشون و فقط کافیه که اشتباهت رو تکرار کنی اون موقع ست که این لکه هی پر رنگ و پر رنگ میشه، میرسه به جایی که تمام قلبشون رو سیاهی میگیره. وقتی هم رسید به مرحله ای که بهت گفت دیگه امید و انتطاری ازت ندارم و هر کاری می خوای بکن، دیگه همه چیز براش تموم شده ست و تو هر کاری هم که کنی دیگه نمی تونی قلبش رو حتی با وایتکس و شامپو فرش سفید کنی اون موقع ست که نه تنها حنات دیگه رنگی نداره بلکه به پشیزی هم حسابش نمی کنن! پس جان مادر هیچ وقت نه حافظه زنا رو دست کم بگیر و نه به مرحله وایتکس برسونش! چون زنا فقط به کسی که دوسشون دارن فرصت دوباره میدن چوب خط فرصتات رو با پشت گوش انداختن و باشه های الکی گفتن نسوزون که ممکنه به جایی برسه که به جاش دلت بسوزه! حالا بدو برو بگو خواهرت بیاد ادامه نامه خطاب به هر دوتاتونه!

عسلم و شیرین عسلم (حالا دعوا نکنید سر اینکه کدوم عسلید کدوم شیرین عسل. د؟ دعوا؟ من شما رو این طوری تربیت کرده بودم جز جیگر زده ها؟! بذارید نامم تموم شه بعد عین سگ و گربه بپرید به جون هم!)

باری، وقتی خواستید بقیه عمرتون رو با کس دیگه زندگی کنید (آه. من آرزومه بچه هامو تو لباس عروسی ببینم!) یادتون باشه که همسرتون نه توی سنت ها جا مونده باشه نه اینکه اصالتش رو فراموش کرده باشه. یه درخت وقتی درخته که هم ریشه و هویت داشته باشه هم بار و ثمر و در واقع پا به پای تغییرات خوب اومده باشه. این توی تمام زندگی باید رعایت بشه. نه بتونن بهتون انگ عقب موندگی بزنن نه انگ خود باختگی. توی خرافات و سنتای دست و پاگیر نباشید اون قدر هم تیریپ روشن فکری ورندارید چون نور زیاد هم جلوی درست دیدن رو میگیره!

جیزقولای من! مادرتون از اون زمانی هم که یه بچه دبیرستانی بود و وبگردی می کرد وبلاگ نداشته شو دوست داشت چه برسه که الان چند ساله رسما وبلاگ می نویسه. سالای اول نه ف.ب مد بود نه این چیزای جدید. همه چیز با وبلاگ بود و من فتوبلاگ دست ساز خودم رو دوست داشتم و عکسامو میذاشتم توی "گاهی عکس" اما چیزای جدید که اومدن آدم میبینه چقدر کار کردن باهاشون ساده ست و وقتشه تغییر کنه. مثل اختراع شدن ماشین و ترک دوره گاری سواریه!! پس بخش روایت تصویری زندگیم رو می سپرم به آقای اینستاگرام و با این تغییر خوب کنار میام. میتونید عکاسی های مادرتون در دوران جوونیش رو همین بغل سمت چپ به جای "گاهی عکس" سابق، نظاره گر باشید.

پ.ن: حالا که نامه منو خوندید و آگاه شدید پاشید برید به کار ببندید تن منو این آخرای زندگی نلرزونید! من باقی نکاتی رو که باید بدونید رو بعدا خواهم گفت. خداحافظ فرزندانم.

 

یه کتابی هم باید تالیف کنیم تحت عنوان کارایی که قبل از سال تحویل میشه انجام داد!

من خودمو می شناسم؛ دیگه وقتی داداش آدم سرباز باشه هر حرکت هنجار و ناهنجاری قابلیت اینو داره که از من سر بزنه! اگه فکر کردید که چند ساعت قبل از سال تحویل من داشتم با کلاه گشاد خان داداشم رژه یاد می گرفتم و نحوه صحیح بالا و پایین کردن دست رو، همانا که درست فکر می کنید!

و خوشحالم من قرار نیست سرباز بشم چون کلا با این جدیت و ممارستی که من دارم یه شبه مملکت رو تقدیم دا.عش میکردیم!! :|

 

+ به سفارش خودش!