روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 2

ا

کله صبح با گوشی نشسته بودم آشپزخونه داشتم اینستا گردی می کردم. از بس 24 ساعته گوشی دستمه صدای مامانم دراومده. با خودم گفتم خوبه الان مامان نیست. یه دفعه دیدم با چشای خوابالو داره از اون سمت اوپن نگاهم میکنه! بنده خدا به نگاه بسنده کرد و جز جواب سلام هیچی نگفت. ولی خو من فهمیدم فحش داد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد