روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 17

ا

وقتی دم غروبی دلتون یهو میگیره، وقتی یه دفعه سردرد و حالت تهوع دست در دست هم به مهر اصرار دارن شما رو بفرستن قاطی باقالی ها، نشینید یه گوشه و گلدوزی بگیرید دستتون و بزنید و برید. اصلا راه خوبی نیست جواب هم نمیده. گلدوزی رو بذارید کنار، پاشید برای خانوم والده و خان داداشتون ادای حرکات موزون عروس و دومادی که شب قبلش دعوت بودید رو دربیارید، بعد اونا هی بخندن و بخندن بعد آدرنالین خونتون فوران کنه و بزنه بالا و بپاچه اینور و اونور، اون موقع می بینید حالتون خوب شده هیچ تازه به زندگی هم امیدوار شدید!





روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 16

ا

خیلی حَرفه منی که اصلا از ماشین ها  و دونستن مدلاشون هیچ سررشته ای ندارم حتی علاقه ای هم ندارم، برنامه "تخت گاز" یکی از برنامه های مورد علاقه صبح های جمعه ام باشه! نمی دونم از طنز خوشم میاد؟ لابلای جنگولک بازی های اون سه تا خنگ دوست دارم فرهنگ کشورهای دیگه رو ببینم؟  خلاصه چیه و چرا؟ دوستش دارم.