روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 24

ا

برای چک کردن چند تا موسسه آموزش ِ راهنمای گردشگری مجبور بودم زنگ بزنم مرکز. حالا مرکزش کجاست و چیه بماند. با معاونتشون که صحبت می کردم و اسم موسسه های معتبر رو پرسیدم گفت کدوم شهر رو می خوای؟ اسم شهر رو گفتم بعد پرسید میشه مرکز کدوم استان؟ اول فکر کردم اشتباه شنیدم یه بار دیگه شماره رو سرسری از روی کاغذ نگاه کردم دیدم شماره درسته و ایشون قطعا ربط مستقیم به امورات گردشگری دارن. اینکه معاون امورات گردشگری، مرکز استان ها رو نمی دونستن چیز تعجب بر انگیزی ست؟!

با چند تا از دوستان داشتیم خیلی حرفه ای کلی راه کار پزشکی به یکی از بچه های مریض می دادیم، که یکی گفت برای درمان این کار فضولات الاغ هم خوبه! چند نفر هم تایید کردن. یکی دیگه گفت چربی الاغ هم واسه فلان چیز خوبه، یکی دیگه گفت پوستش هم واسه فلان چیز و هی گفتن و گفتن. از من پرسیدن تو نظری نداری؟ گفتم حالا که انقدر همه چیز ِ خر خوبه می خوام برم تو کار خر! نون تو خره!

تازه خوشا به حالش خودش رو زده به خریت هیچکس هم ازش هیچ انتظاری نداره!


پ.ن: هیچ هم دو تا پارگراف بالا به هم ربط نداشتن!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد