روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 34

ا

آقای مهندس بعد از اینکه پشت سر کارمندان سابق آموزشگاه سخن ها راند و مقدار زیادی بر روی عکس های دختران خوشگل و موشگل چشم چراند و دراند و در مقابل دیدگان ما گاز گنده ای بر تی‌تاپش زد و پشت سرش چای اش را هم سر کشید، عنوان کرد: کی گفته واسه روزه گرفتن باید گرسنگی و تشنگی کشید؟ باید روزه زبون گرفت! باید روزه چشم گرفت!

 

ما؟

ما هیچ نگفتیم! به ساعت هایمان خیره شدیم تا ببینیم تا به اذان مغرب چقدر وقت باقیست.

تا افطار بنماییم؟

خیر تا زودتر در آموزشگاه بی صاحاب را ببندند و مهندس برود خانه اش!