روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

طرح افطار تا سحر!

ماه رمضونا به عادت هر سال طرح افطار تا سحر (!) به راهه. وبگردی و وبگردی. عمیقا منو یاد اولین روزی میندازه که روزهای زندگی یک مسافر رو ساختم. قشنگ یادمه اینجا رو درست کردم و رفتم نشستم پای سفره سحری. حتی یادمه چی خوردیم. پیتزای خونگی! امشب هم همین کار رو می کردم. وبلاگا که کون فیکون شدن همه،  ولی میشه رفت وبلاگای قدیمی رو پیدا کرد و لاشه های همونا رو خوند.
 خب وسطش طبیعتا آدم سر و صداهایی هم از دستگاه گوارشش می شنوه. پا میشم میرم سر یخچال می بینم خان داداش هم اونجاست. میگه چی می خوری؟ میگم هر چیزی ولی شیرین نباشه. میگه پنیر؟ میگم پنیر؟ بعد هر دو می خندیم. واسه اینکه با سرامیکای سرد آشپزخونه پاهامون یخ نکنه و حوصله دمپایی پوشیدن هم نداریم، یه پایی وایسادیم! یعنی کف پای چپ رو گذاشتیم روی پای راست! قشنگ به سان غازقولنج! در یخچال همچنان باز و ما در حال تز دادن. آخر هم تصمیم نمی گیریم و در حالی که از چرت و پرتامون خندمون گرفته  بدون خوردن چیزی بر می گردیم به اتاقامون من پای پست نوشتن اون پای گوشی! از همون جا بلند می گه غایتمون چی بود؟ میگم نمی دونم. می خندیم.

ب.ن: وعده شنیدن قصه وبلاگم رو گرفتم. 3>

نظرات 1 + ارسال نظر
جولیک سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 19:49

سحری پیتزا می خورین شما؟ بسیور هم باکلاس :دی

و صد البته کلی توفیر داره با پیتزاهای بیرون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد