روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ژاله در چهار سالی که گذشت

ژاله رو بعد از تقریبا چهار سال گم و گوری اساسی دوباره اتفاقی توی یه نمایشگاه مد و لباس دیدم. کلا اینکه چرا گم و گور شده بود رو هیچکس نمی دونست ولی اون موقع ها خیلی دنبالش گشته بودم. اما خب چون از ژاله هیچ چیزی دور از انتظار نیست زیاد تعجب نمی کردم.

اول خودم رو زدم به اون راه و به مَتی که پهلوم بود گفتم دلم نمی خواد ببینم این بی معرفت رو که خودش از اون دور با نیشی باز شبیه به جواد رضویان اومد سمتم. دستاشو باز کرد که هندی بازی دربیاره که هلش دادم گفتم نبینمت بی معرفت نامرد. هی می خندید و هی بیشتر نیشش باز می شد. همیشه تو زندگیم فکر می کردم انقدر این بشر شر و شیطونه که دیوار راستی در جهان وجود نداره که نتونه ازش بالا بره  و واقعا هم همین طور شده بود. دیوار نورد!! :| با اون قد دراز و هیکل ریقو واقعا شده بود دیوار نورد! :|

بهش میگم مانتوت خیلی قشنگه خودت دوختی؟ میگه اووووه قدیمیه مال دو سال پیشه. میگم بی شعور من کم کمش تو رو چهار سال ندیدم!

بعد از این که به عادت همیشه اش مسخره بازی هاشو درآورد و حسابی من یکی رو خندوند گفت من میرم. گفتم مگه نمیای ناهار؟ گفت نه و من مطمئنم اگه ده سال بعد دوباره ببینمش که داره اورانیوم غنی می کنه تعجب نمی کنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد