روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

گونبانگ!

بعدا بهت حتما خواهم گفت که چه دو ساله شیرینی بودی. از اونا که از خوشمزه بودن میشه گذاشت گوشه لپ. 
بهت میگم وقتی داشتم آب می خوردم اصرار داشتی که خاله ندا از دسته اش بگیر.
بعدا حتما بهت میگم  وقتی ازت می پرسیدیم اسم ماشینت چیه می گفتی دودوبوس (اتوبوس) وقتی می گفتیم اسم مادرش چیه می گفتی مامان و وقتی می پرسیدیم اسم باباش چیه می گفتی گونبانگ!
حتما بعدا برات تعریف می کنم یه شب وقتی سرگرم حرف زدن با مامانت بودم تو هم از غفلت من و مامانت سواستفاده کردی و تمام دست و بال منو و صورت و گوشای خودت رو با یه عالمه کِرِم چرب و چیلی کردی.
 بهت میگم تو رو اندازه خواهرزاده هرگز نداشتم چقدر چقدر چقدر دوست داشتم و دارم.

پ.ن: اینم حتما بهت میگم که هیچ وقت نفهمیدیم گونبانگ یعنی چی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد