روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

تبدیل شده به انبار!

یا رحیم لطفا مبلغی پول ناقابل (از اینایی که میگن خوشبختی نمیاره و چرک کف دسته و...) به من بده(مجددا  لطفا)، تا پاشم برم چارقدمو ببندم کمرم و راسته مس گرها توی بازار که داره خراب میشه رو برای خودم بخرم بعد آبادش کنم و تبدیل بکنمش به بازار هنر. آی توریست جذب کنم. آی خوشگلش کنم. آی سرمایش  ده برابر برگرده. همکار هم داره تازشم. چی میشه خو؟


شغلی که دوسش دارم (1)

اگه یه روز بشم دبیر تاریخ، جلسه اول که رفتم سر کلاس از دانش آموزام می پرسم که کدوماشون از این درس به شدت تنفر دارن و دلشون می خواد کتاب رو از شدت خشم گاز بگیرن؟ اگه از تاریخ بدشون میاد از چه درسی خوششون میاد و با علاقه میخونن؟ اگه کلا از درس بدشون میاد دیگه چه کاری راضی شون می کنه؟

 بعد به اون دسته متنفرین از تاریخ بگم عزیزای دلم! منم نسبت به بعضی درسا این تنفر رو داشتم. دلم می خواست کتابش رو از بلندترین بلندی پرت کنم پایین یا بندازمش تو آتیش چهارشنبه سوری. بهشون بگم هر موقع کتاب ریاضی یا شیمی رو می گرفتم دستم دلم می خواست گریه کنم. چون انگار روحم رو کردن تو قفس به زور بهش گفتن بخون و بمیر! بهشون بگم من هر چقدر تاریخ و ادبیات و جغرافی و علوم اجتماعی و روانشانسی خوندم نه خسته شدم نه سیر. حاضر بودم تمام عمرم  منطق بخونم تا زیست. عزیزای دلم! هر موقع قرار بود برای زنگ من تاریخ بخونید و با تمام وجود حس کردید دارید وقت تلف می کنید و لذت نمی برید برید سراغ درس مورد علاقتون. وقتایی که میخواید تاریخ بخونید برید دنبال یاد گیری چیزی که دوستش دارید من به عنوان معلم تاریختون هیچوقت سرزنشتون نمی کنم. بلکه کمکتون می کنم توی درس مورد علاقه تون موفق باشید. آینده ما، هم مورخ می خواد هم مهندس، هم شیمی دان هم نقاش هم یه خانوم خانه دار کدبانو. فقط روحتون رو راضی کنید چون وقتی خودتون دوست داشته باشید به دنبالش جامعه رو هم می سازید. 

قرار نیست همه بشن پروفسور. یا همه فرمولای ریاضی رو بلد باشن و همه ابیات حافظ و سعدی رو حفظ باشن. بچه خودم رو هم تشویق میکنم بره اون کاری که روحشو راضی می کنه. می خواد دکتر بشه می خواد آشپز یا آتش نشان.