روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

زیر نور سبز

قرار هر سالم یادم نرفته، شما وساطت ما رو پیش خدا بکن بانو.






پ.ن: ز آه من آسمان شده نیلی

daddy

داشتم می رفتم یه کار خطرناک کنم. قشنگ لب مرز بودم. نمی دونم چطوری شد که  ابوی محترم برای خوشحال کردنم یه بسته تافی گیلاسی گذاشت جلوم.  بعد یه دفعه دیدم چقدر عاشق بابامم. وقتی فکر می کنه سرما خوردم و تختمو می چسبونه به شوفاژ، پتو رو  تا خرتناقم (گلوگاه!) می کشه بالا، بعد کنترل می کنه و میگه تب کردی و نصف شب چند بار میاد بالاسرم چک می کنه که تبم قطع شده یا نه. وقتی خواستگار زنگ می زنه و رنگش میشه گچ و وقتی من میگم جوابم منفیه گل از گلش می شکفه! بعد میگه نمیذارم جایی بری. عاشقشم که وقتی از چیزی خوشم بیاد سریع السیر آماده کنه. وقتی صدام می کنه «ندا بابا». وقتی اسمساش با کلمه «بابایی» شروع میشه. حتی وقتی سر مدل کفشی که دوست دارم بپوشم و مخالفه، باهام بحث و جدل می کنه که نباید بپوشم و اشکمو درمیاره. یا حتی وقتی بیرونم چند بار زنگ میزنه کنترلم میکنه. یا حتی حتی با چشم غره میگه موهاتو بکن تو اما به لاک و آرایش اصلا چیزی نمی گه!! یا حتی وقتی به خاطر چیزایی سرم داد می کشه. فقط عاشقشم. همین.




پ.ن: امشب از طرف خدا یه چیزی رسید به دستم که خجالت کشیدم. خیلی. الان حالم یه جوریه که نمی تونم توصیف کنم چقدر معنویه.
پ.ن: آخ که شما چقدر خوبید. وقتی با دعاهاتون غافلگیر میشم. چند بار این اتفاق واسم توی این دو روزه افتاده. چقدر خدا دوستم داره.




سبزای قشنگ شما که همیشه دستاتون رو به دعاست، میشه دعاهای ما رو هم به گوش خدا برسونید؟

دارم میرم مربعامو رنگ کنم

اردیبهشت امسال کتاب «معجزه سپاس گزاری» رو خریدم و شروع کردم به خوندن. مدتی که کتاب رو می خوندم و به تمریناش عمل می کردم به طور شگفت انگیزی دوز انرژی مثبتم میزد بالا. نویسنده توی یکی از تمرینا ازمون خواسته بود خواسته ها و آرزو هامون رو بنویسیم (هر چند محال) و بابت اینکه برآورده شدن از خدا تشکر کنیم. منم یه سررسید ورداشتم و تقسیم بندیش کردم به بخشای مختلف و شروع کردم نوشتن خواسته های ریز و درشت و در عین حال به نظرم محال. کنار هر چیزی هم که می نوشتم یه مربع گذاشتم که بعدا که به حقیقت پیوست اون مربعا رو رنگ کنم. یکیش مشکل میم بود. چیزی که از خدا خواستم به نظر خودم محال بود ولی من یادم رفته بود که برای خدا محال نیست تا اینکه چند روز پیش میم طی خبر خوبش گفت حل شده. اصلا باورم نمیشد.
برای پایان نامه هم  محال ترین چیزا رو نوشتم. اون موقع به مشکل خورده بودم اساسی. دانشکده مون کلا تو کار نمره خوب دادن نبود و داورا سخت میگرفتن خیلی بد. همون روزا اینا رو که به نظرم واقعا محال می اومد توی دفترم نوشتم و بعدش هم به خاطر انجام شدنشون خدا رو شکر کردم:




حالا پایان نامه داور پسند شد. من نمره خوبی گرفتم. مشکلات یکی یکی از بین رفتن. و آخری که از همه محال تر بود این بود که دو تا از استادا بهم گفتن دنبال کتاب کردنش باش و از یه انتشارات هم باهام تماس گرفتن. آدم چی می تونه بگه جز خدایا شکرت؟

غیر از اون دفتر آرزوها، این دفترچه هم تبدیل شد به شکرگزاری روزانه و انجام تمیرنات کتاب.


پ.ن: اینا دو نمونه بودن بازم معجزه هایی از طریق همین شکر گزاری داشتم.
پ.ن: با اینکه نویسنده کتاب مسلمون نیست اما بسیاااار در راستای اعتقادای مسلموناست واسه همین به نظر من یه جور کار عبادی هم هست.
پ.ن: این کتاب با مقدار زیادی صبر و خلوص و ایمان و امید پیشنهاد میشه شدید.

این بار مردان موجودات بسیاااار اعجاب انگیزی تری هستن؛ وقتی که اون روز با بی خبر گذاشتن شما ناراحتتون کردن و سعی کردن به شیوه های اعجاب انگیز شما رو  از ناراحتی دربیارن، این بار تماس گرفتن و وقتی از اون شماره های چَپَر چلاق افتاد رو گوشی یه خبر ااااانقدرررر خوبی بهتون می دن که دیگه واقعا و بی برو برگرد راهی نمیمونه جز  ابراز شادمانی.   مردا موجودات عجیبی هستن که دو مرتبه عذرخواهی می کنن و می گن این بی خبریه به خاطر همین خبر خوب بوده و دنبال کاراش بودن و حالا قطعی شده.
وقتی خبرا تکمیل شد میگم خبر خوب چی بوده.
تو.ن: وقتی داشتی با خوشحالی خبرت رو می گفتی اصلا باورم نمیشد بیدار باشم. هنوزم هم باورم نشده. مثل اون روز که گفتی مشخص شد کجا افتادی. نه. خیلی خیلی بیشتر از اون روز تو بُهتم.
خدایا! خدایا! شکرت! شکرت! اصلا شک ندارم این اتفاق خوب به خاطر شکرگزاریم بوده. هزار بار ازت ممنون. ممنون.


به رنگ شقایق



چه شقایق خشک شده و چسبیده به دیوار، چه شقایق نقش انداخته روی لیوان؛ تا شقایق هست زندگی باید کرد.
شب سنگینیه. منتظر طلوع خورشیدم. به لطف خدای مهربونم فردا دوتا از غمای دلم میرن. میدونم.
شب همگی خوش

می بینم

هر چیز کوچیک و قشنگی که توی طول روز به چشمم میخوره فکر می کنم یه هدیه ست از طرف خدا برای اینکه چشممو باز کنم تا نعمتاشو ببینم.

.

5

یادم نمیره که بابت همه چیز شکرگزارت باشم. وقتی خوشحالم یا ناراحت فرقی نداره. خدایا شکرت. 

 

3

خدایا فقط می تونم شکرگزارت باشم. غیر از شکرت هیچی دیگه به زبونم نمیاد. به خاطر تمام چیزهایی که خودت می دونی.

 امسال هم گذشت.

 

 

من اونجایی به مسلمون بودنم افتخار می کنم که دوست سُنیم بهم پیام میده: التماس دعا 

2

می دونم کمکم می کنی. میدونم مشکلمو حل می کنی. صلوات می فرستم و ازت کمک می خوام. صلوات نذر می کنم و ازت کمک می خوام. با بزرگی خودت دستای کوچیک منو هم بگیر. تو که شاهد تمام منی حسای منفی رو خودت پاک کن. پیشت آسوده ام. آرامش رو توی گوش بنده هات نجوا کن. ای آرامش مطلق. گوشه دنج آسمونی من.

1

توی آفتاب پاییزی اتاق مامان دراز کشیدم، چشم به نور. بی قرارم. میرم باز صلوات بفرستم. توی ختم صلوات دسته جمعی مهره. زیر نور، با نیت، صلوات می فرستم. می فرستم.

داره صدای اذان ظهر میاد. خدایا امید از توئه ناامیدی از تو نیست. گفتی امیدوار باشید. گفتی ناامیدشدن از رحمت من گناهه. من از رحمتت ناامید نیستم. منو ببر زیر نور خودت...