روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

toxicant

سم خالص به نظر من این کلیپای مثلا با جنبه سرگرمیه که تو واتس اپ دست به دست میشه. هم وقتت رو میگیره، هم حجم نتت، هم فضای گوشی. هیچ چیزی، مطلقا هیچ چیزی هم به آدم اضافه نمی کنه. اغلبشون هم یه مشت شایعه و چرت و پرته.

از طرفی دو تا از خاله هام کمر همت رو بستن هی رگباری برام از اینا میفرستن! اولش محل نمی‌ذاشتم اما دیدم نهههههه ماشالا منتظر نظر منم هستن! :/ یه روز بهونه کردم گفتم من چون گوشیم اصلا جا نداره نمی تونم اینا رو دانلود کنم. نفرستید. یکیشون گوش کرد. خیلی خوشحال بودم اما می دونید زیباییش کجا بود؟ اینکه یاد گرفت هر وقت بیاد خونه ما صدام کنه بگه می‌دونم گوشیت جا نداره بیا اینا رو از گوشی من ببینیم :/ قشنگ دلم می خواد سرمو بزنم تو دیوار اون لحظه. 


پ.ن: یاد نقش سیروس تو سریال سه در چهار میفتم :))



فیلنامه قشنگتر!

کلا من یه سریال از این صدا و سیما نگاه کردم که اونم پارسال بچه مهندس بود. یعنی خدا شاهده تبعات داغان (به قول همدانیا)  این سریاله هنوز باهامه!
گویا الان داره فصل جدید همین سریال رو نشون میده و دیدم انگار بازیگر نقش اولش عوض شده! پارسال عوامل سریال به خصوص نویسنده اش رو خیلی جو گرفتونده (فعل من در آوردی) بود و خیلی به خودش افتخار می کرد که اینجا هم دربارش نوشتم. امسال بازیگر نقش اول عوض شد و ریزش شدید مخاطب ثابت کرد اونچه که باعث میشه امثال بچه مهندسا دیده بشن فیلنامه خوب نیست برادر من، یه عدد جنتملن خوش تیپ و جیزقول بلاست که تینیجرا بریزن و قربون صدقش برن و شما هم فکر کنی کارت خیلی درسته.

پ.ن: یعنی انقدر این بچه مهندس حیفه که می خوام هرسال بیام نذرمو ادا کنم دربارش بنویسم. ناراحت میشم منتظر نباشید!!

پ.ن: پارسال هم به خاطر  مریضی مامانم  پیشش می نشستم  و نگاه می کردم.

چٌنین تباه!

یه بار هم تو رابطه قبلیم انقدر از واکنشای طرف مقابلم به خاطر دیر جواب دادن به پیامام و زنگام می ترسیدم که در راه برگشت به خونه حواسم به گوشیم و جواب دادن پیام بود که با مخ خوردم زمین و سر زانوی شلوارم پاره شد و پام هم زخمی و مدتها طول کشید تا خوب بشه. شبا هم از ترس اینکه متوجه پیامی نشم، گوشیمو اغلب از دسترس خارج نمی کردم یا دیرتر می خوابیدم تا خدای نکرده پیامی نیاد و من نبینم! 

آره می خوام بگم چنین استادی بودم توی ترسو بودن و  ارزش قائل نشدن برای خودم.

 

پ.ن: با دوستی درباره اعتماد به نفس حرف می زدیم یادم افتاد.

پ.ن: پشیمونم؟ ابداااا. اگه اون اتفاقات و تجربه ها رو نداشتم ندای الان نمی شدم.

پ.ن: گاهی هم اینا رو تعریف می کنم برای بقیه، ملت اعتماد به نفس می گیرن!

مشاهده گر

بشر ایرانی، امروزه به جایی رسیده که دوست داره یه پیج بزنه و تولید محتوا کنه! (حتی کلمه اش هم حالم رو بد می کنه!)  انقدر تعداد آدمایی که مدعی تولید محتوا هستن زیاد شده که فکر کنم تعدادشون بیشتر از مخاطبا شده :| مورد داشتیم رفتم به خانومه گفتم تو که همش از خرابکاری یا بازی بچت فیلم میذاری تولید محتواش چیه؟ می دونید چی گفت؟ گفت دارم سرگرمتون می کنم و سرگرمی هم تولید محتواست! هیچی دیگه تا اینو گفت از این جا تا سیاره b-612 من پوکر فیس شدم!

واسه اینه که بیشتر و بیشتر تشویق میشم برنگردم اینستاگرام و اصلا دلم برای استوری و پست گذاشتن تنگ نشده. علاقه ای ندارم پیج هایی که قدیم دنبال می کردم رو بازم دنبال کنم. به خصوص که همه ادعای نسخه پیچیدن واسه مردم رو دارن. حس می کنم دیگه حجم اطلاعاتی که وارد ذهن میشه انقدر زیاد شده که باید بیشتر وقت بذاریم برای سکوت کردن.

روزانه آگاهانه سکوت می کنید؟ مشاهده گر هستید؟


در کنار عملی بودن (!) در سال 1400 می خوام مشاهده گر هم باشم.

عملی

سال 1400 رو می خوام عملگرا باشم. یعنی هر چی تا حالا یاد گرفتم بسه بهشون عمل کنم. فلذا به عنوان یه عملی در خدمتتونم!


ب.ن: نوروز خود را چگونه سپری کردید؟ با آموزش قلاب بافی به پسرِ  یازده ساله پسر خالم!:| (واقعی!)

ایشون همون اوشونی هستن که دو سال پیش در جواب اعتراض مامانش مبنی بر کمتر شیرینی خوردن، به مامانشون فرمودن تو زندگی من دخالت نکن! :|

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت می‌گردد جهان بر مردمان سختکوش

ولی‌ها چرا امسال نسبت به سالای پیش رام تر شدم؟

به هیچکس گیر ندادم ماهی نخره، به جای عدس دونه نارنج بکاره، سکه روی سفره هفت سین نذاره، ظرفا سفالی باشن، کاسه آب بذاره و...الانم میگم  با هر چی حال می کنید همون کار رو کنید.


سال هزار و سیصد و چهارصدتون مبارک. D:

راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم:

ای خداااا، فسقلییییی


من: :| 

وقتی الف جان میاد می نویسه قُصه نخور، به نظرتون به غلط املاییش بخندم یا همچنان غصه بخورم؟!

یه ماچ داد و دمش گرم!

وقتی بچه بودم هر موقع بساط مشقامو توی خونه ولو می کرد و همون جور دفترا و کتابامو کف اتاق رها می کردم، مادربزرگم می گفت دفترا و کتاباتو ببند بعد برو سراغ کار دیگه. اگه باز باشه شیطون میاد می بوسدشون دیگه کارت جلو نمیره. اما من از بچگی این عادت رو ترک نکردم و بلاستثنا هر موقع چشمم به جزوه ها و کتابای بازم میفته یه آهی می کشم و میگم خدا رحمتت کنه مادر جون. الان نه تنها شیطون بساطمو بوسیده بلکه به همراه دفتر و کتابام دست به تولید مثل هم زدن! بعد هم از تصور تشکیل خانواده شیطون و کتابام خندم می گیره و خوشحال خوشحال میرم و به بقیه کارام می رسم :" 


پ.ن: فکر کردید آخرش می خواستم بگم نادمم از عادت زشتم؟ نع!

پ.ن: معلومه دارم مقاله می نویسم و وسطش دارم بازیگوشی می کنم؟ 

پ.ن: تازه فکرم مشغول اینه که چرا  چوب پرده پنجره اتاقم کجه!

کور بشم اگه دروغ بگم.

داشتیم با مامانم مراسم تحلیف با.یدن رو می دیدم. رسید به اون قسمتی که با.یدن گفت به احترام درگذشتگان کرونای آمریکا و خونواده هاشون سکوت کنیم. یاد بابام افتادم. اشک تو چشمام حلقه درشتی زد و داشت  می ریخت پایین که دیدم مامانم داره واسه فوتی های آمریکا فاتحه می خونه. :)) وسط گریه خندم گرفت اما جلوی خودمو گرفتم. وقتی فاتحه مامانم تموم شد خیلی جدی یه صلیب هم کشید :))) اینجا دیگه ترکیدم از خنده و اشک برگشت بالا :)))


پ.ن: خدا شاهده!

راه دوم

من اینجا درست در همین لحظه از زندگیم بین یه دو راهی بزرگم. یا می تونم برم به درخواست ازدواج نوه خالم جواب مثبت بدم و برای همیشه برم تهران و زیر سایه وضع خوب مالیش براش بچه بزام و همسر خوبی باشم  و تا آخر عمرم به خاطر جایگاه خودش و باباش هیچ گونه دغدغه ای نداشته باشم یا می تونم این حالت رو ول کنم و برم انقدر شرایط مهاجرتم رو تقویت کنم و بهبود بدم که بتونم از این ممکلت برم و در ادامه مسیر کشف و شهودم با همسر آیندم آشنا بشم. راه اول ایمن ترین راهی ست که هر کسی دور و ورمه بهم پیشنهاد می کنه و راه دوم یه راه پر ریسکه که قدم های اولیه ام براش فعلا مورچه ایه. من به لطف شخصی انقدر از زندگی توی ایران سیر شدم که تصمیم گرفتم راه دوم رو انتخاب کنم. 

باید از شخص شما تشکر کنم جناب آقای خــ.ــ*ـامـــ...ــنه‌ای به لطف صحبت های اخیرتون من مصمم شدم راه دوم رو انتخاب کنم و برای نموندنم توی این کشور که ما براش ذره ای مهم نیستیم هیچ موقع عذاب وجدان نداشته باشم. هزاران بار ازتون ممنون که باعث شدید من تصمیمم رو بگیرم. 

منو بذارن از این به بعد فقط پند و اندرز کنم :|

دختره اومده بود توی گروه نوشته بود وقتی یادم میاد پس فردا تولدمه و نمی تونم جشن تولد بگیرم و دوستام رو دور خودم جمع کنم دلم می گیره و چشمام اشکی میشه. رفتم براش نوشتم منم حاضر بودم نتونم جشن تولد بگیرم و چشمام از برگزار نکردن یه دورهمی  اشکی بشه تا اینکه دو روز قبلش بهم بگن بابات دیگه نیست. 


خدا شاهده لال شد دیگه هیچی نگفت. 



مهم:

اگه سریال فرندز رو ندیدید و می خواید ببینید ادامه مطلب رو نخونید. داستان کامل براتون اسپویل میشه. :دی


پ.ن: آره دیده شده کسایی که هنوز ندیدن این سریال رو. 

ادامه مطلب ...

از باب حامله نکردن

پارسال این موقع ها یکی از دوستای مشترک من و الف جان به واسطه شغلش، تو نمایشگاه نوزاد و کودک غرفه داشت و همه دوستان رو دعوت کرده بود که بریم غرقه اش رو ببینیم. حالا بماند که تا قبل از اون همه فکر می کردن من و الف جان زن و شوهریم، با اون نمایشگاه فکر کردن می خوایم واسه بچمون سیسمونی بخریم! :|

به هر روی، توی اون نمایشگاه به اون بزرگی فقط ما دو تا آدم بزرگ بدون بچه محسوب میشدیم و لابه لای این جقله بچه ها می لولیدیم. همینجوری می رفتیم  که وایسادیم کنار یه غرفه مشاوره زایمان برای مادرای باردار. می تونم بگم اطلاعات الف جان در زمینه زایمان طبیعی صفره. (به شخصه من ندیدم پسر این مدلی :)) ) یه بروشور دیدم و بهش نشون دادم و گفتم ببین درد زایمان اینجوری سخت و طاقت فرساست چون اون بروشوره یه سری آمار و ارقام و مقایسه از وحشتناک بودن درد زایمان با یقیه دردهای بدن می داد. الف جان تا اینو خوند یه دفعه ترسید، رنگش پرید و در حالی که داشت عقب عقب می رفت ناخودآگاه گفت من تو زندگیم هیچ دختری رو حامله نمی کنم! :))))

99/9/9

یه بار هم قرار بود با یه مجموعه ای همکاری کنم از اینا که برای تولدا تم درست می کردن و گل آرایی عروسی ها و مهمونی ها رو انجام می دادن. وقتی فهمیدم خدمات تولد نوزاد هم دارن و موقع زایمان ها لباس عروس می پوشونن تن مادرا زدم زیر همه چیز. :|

پ.ن: بعد داشتم تجربه یه مادربزرگی رو می خوندم که مقیم سوئیس بود و می گفت اینجا وقتی لباسای نوزادا کوچیک میشه مادراشون می بخشن به یه نوزاد تازه متولد شده دیگه و اونا هم بعد از کوچیک شدن می بخشن به نوزاد بعدی.