-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 فروردین 1403 21:54
چند وقت پیش یاد وبلاگ لی لی کتابدار افتاده بودم. یادش بخیر. اون موقعها چه جو خوبی داشت بلاگستان. هر چی گشتم وبلاگ و اینستاگرام لی لی رو پیدا نکردم.
-
غذا، دعا، عشق
سهشنبه 29 اسفند 1402 18:13
همین الان که منتظر خان داداش و همسرش هستیم که برای شام شب عید بیان خونمون، هفتسین چیدم و منتظرم برنجم خیس بخوره برای شام، به سال ۱۴۰۲ فکر میکنم. به فراز و فرودهاش. قشنگترین اسمی که میتونم به سالَم بدم رو از کتاب الیزابت گیلبرت قرض میگیرم و اسم این سال رو میذارم غذا، دعا، عشق. چون واقعا با غذا شروع شد، با دعا و...
-
حجره
شنبه 28 بهمن 1402 18:50
روزام رو توی «حجره» میگذرونم. اینجا فقط محل کار نیست، فقط کارگاه نیست. اینجا پناهگاه هم هست. من هر روزم رو از پشت میز رنگیم شروع میکنم. این رویا رو چند سال داشتم. خیلی سال. خوشحالم به وقوع پیوسته.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دی 1402 22:35
کنار الفجان احساس خوشبختی میکنم و خب عشق هم اومد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دی 1402 09:07
میگه خانوم چرا فامیلیتون رو گذاشتن بوسیان؟ میگم چون اجداد مادریم داف بودن :)))
-
خانم بوسیان
پنجشنبه 21 دی 1402 09:04
الف جان میگه خیلی حیفه که اسم و فامیلامون عربیه. باید فارسی باشیم. بعد با شوخی چند تا فامیلی کاملا ایرانی بهم پیشنهاد کرد که از قبایل سلسله مادها بودن: پارتاکنیان، استروکاتیان، بوسیان، آریزانتیان، بودیان، مغان با شوخی و مسخرهبازی گفت برای خودت یکی رو انتخاب کن. منم گفتم «بوسیان» خوب چیزیه. :))) دیگه از اون موقع بهم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 دی 1402 12:58
اگه کسی شما رو وادار می کنه که درباره مسائل جنسی صحبت کنید در صورتی که خودتون هیچ تمایلی به این کار ندارید، مثل پسری که مرتبا حرفهاش در مورد سکسه و شما خوشتون نمیاد، این مصداق بارز تجاوز کلامیه. جدی بگیریدش. حتی اگه پارتنرتون محسوب میشه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دی 1402 07:52
با الف جان وارد یه مرحلهای از رابطه شدیم که نه میتونیم بگیم دوست معمولی هستیم نه دوست دختر، دوست پسر. صمیمیتمون از دوست معمولی خیلی بیشتره ولی خب فعلا فازمون عشقی نیست. اسمش رو میذارم دوره گذر. و نمیدونم در آینده چی پیش میاد. فقط میدونم توی این مقطع از زندگیم دوسش دارم و اونم خیلی دوسم داره.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذر 1402 12:39
این مدت خیلی سرم شلوغ بوده و بابتش خیلی خوشحالم. خیلی دلم میخواد بیشتر از اینا اینجا بنویسم اما تمرکزم شده تلگرام. با دوستام مرتب قرار میذارم. الف جان کلی هدیه و سوغاتی برام آورده که دونه دونهاش برام خیلی باارزشه چون دقیقا باب سلیقمه. حتی اگه یه دونه بلوط باشه. اولین دوست صمیمی زندگیم از کانادا اومده پیشم، دوستای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذر 1402 12:29
۱۸ مهر اومدم نوشتم کاش یکی گوشی رو از دست دوست مامانم بگیره، کماکان همونه نظرم :))))
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهر 1402 00:42
کاش یکی گوشی رو از دست دوست مامانم بگیره. :|
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مهر 1402 21:12
ولی توی این یک سال اخیر عجب پردههایی از چهره بعضی آدمها افتاد! بعد از فوت بابام این دومین کلاس بزرگ آدمشناسیم بود.
-
الف جانک
چهارشنبه 25 مرداد 1402 11:40
الف جان واقعا اگه بهترین دوستم نباشه یکی از بهترین دوستامه. بعضی وقتا با بیبرنامگیهاش رو مخم پاتیناژ میره ولی در بیشتر موارد حمایتهاش رو دارم. هر کتابی بخوام توی اون گنجینه بزرگ چند صد جلدیش داره یا نباشه میره برام پیدا میکنه. با همه آدما مدل خودشون حرف میزنه. با یه پروفسور باستانشناس فرانسوی بحثهای علمی...
-
اکرم سابق
چهارشنبه 11 مرداد 1402 12:34
یکی از دوستای قدیمم که سر یه موضوعی دوستیمون به هم خورد اسمش رو عوض کرده. حالا مثلا شما فکر کنید از اکرم تبدیل کرده به مرجان. یه چنین چیزی. بعد دوست مشترکمون که می بیندش هر بار با عذاب وجدان و خنده میگه: «من اصلا یادم نمی مونه با اسم جدیدش صداش کنم. هر بار که با اسم قدیم صدا می کنم عصبانی میشه میگه بگو مرجان.» بعد ازم...
-
حمام جنگلی
شنبه 17 تیر 1402 18:44
با دوستام رفته بودیم یکی از جنگلای شمال. جایی که رفته بودیم به واسطه یکی از دوستام و دوست پسرش که هر دو لیدر سفر بودن خیلی بکر و خوشگل بود. فضاش انقدر آروم بود که جون می داد برای مدیتیشن و ذهن آگاهی. با خودم کتابی برده بودم که توش یه متنی درباره فواید جنگل درمانی بود. یه قسمتی داشت به اسم حمام جنگلی که میگفت چقدر جنگل...
-
پارانوئید
چهارشنبه 3 خرداد 1402 20:30
اومدم پنل کاربری وبلاگم رو باز کنم چیزی دیدم که یاد گذشته افتادم و بهتر دیدم اینجا هم بنویسم. حدود چهار، پنج سال پیش من توی سمیترین رابطه زندگیم بودم. من عملا با کسی بودم که علائم پارانوئید داشت اما من نمیدونستم. برای هر خونه بیرون رفتنی باید گزارش میدادم. اگه پنج دقیقه دیر جواب پیامی رو میدادم به شدت سرزنش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردین 1402 22:35
خانما، آقایون لطفا این عبارت «زن گرفتن» رو از ادبیاتتون حذف کنید. مگه زن نوشابه خانوادهست که بگیرنش؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اسفند 1401 14:33
امسال برای من عجیبترین سال بود و هیچ چیز برای من عادی نمیشه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمن 1401 23:42
داشتم یادداشت های شهریور سال 99 رو می خوندم. همون روزای پر از وحشت و کنار نیومده از دوری بابام. یه جای نوشته بودم فقط روی این قایق دراز بکش و به آسمون و سایه روشن برگ های درخت های دو طرف رودخونه نگاه کن. خودت رو به جریان بسپار. قایق بالاخره به مقصد میرسه. و واقعا هم رسید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دی 1401 19:12
داشتم از اسلام، رنگین کمون و پروانه و یونی کورن و دانایی و زیبایی و نیکویی می کشیدم بیرون تا اینکه بچه ها رو اعـ.ـدام کردن. هر چی محـ.ـاربه و قصـ.ـاص و صـ.ـلب و قطع دست و پا و کشتن کـ.ـفار و بـ.ـرده داری و تضییع حقوق زنان و... بود که عین موریانه ازش ریخت بیرون!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذر 1401 17:53
«فمینیسم اسلامی» متناقضترین عبارتیه که توی زندگیم شنیدم!
-
فقط برای اینکه این روزا هم نوشته باشم
دوشنبه 21 آذر 1401 11:55
خاله بزرگم چند روز خونمونه. بزرگترین نوهاش از من یک سال بزرگتره. در واقع بیشتر از اینکه خالهام باشه مادربزرگمه. گوشاش درست نمیشنوه. چشمهاش رو تازه عمل کرده و احتیاج به مراقبتهای خودش داره. حوصله هیچکس رو هم ندارم. 90 درصد روز یا خوابه و یا میشینه رو مبل و به فرش زیر پاش خیره میشه حتی اگه تلویزیون جلوش روشن باشه....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1401 13:25
از یه جایی تو زندگیم تصمیم گرفتم هیچوقت به خاطر انتخاب های گذشته ام خودم رو سرزنش نکنم. این روزا یا بهتر بگم این سال های اخیر چه آدمایی رو دوست داشتم که الان از چشمم افتادن و الان چه انسان هایی جایگیزینشون شدن که یا قبلا نمی شناختم یا نظری نسبت بهشون نداشتم. این پست قدیمیم که مال ندای 21 ساله ست و الان همه چیز دگرگون...
-
بمان و پس بگیر
پنجشنبه 21 مهر 1401 10:06
دقیقا ۲۸ روزه که به مهاجرت فکر نمیکنم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریور 1401 19:16
خوشم میاد از اینکه این ماه به خاطر سفر و خرج برای کارم این همه دچار بی پولی شدم اما از یه نفر هم تقاضای کمک نکردم. وقتی داشتم فکر می کردم حالا کرایه حجره چه جوری بدم؟ یه دفعه از موسسه پیام فرستادن و حقوقم رو ریختن! دمت گرم خدا.
-
من و برگ هایم
دوشنبه 31 مرداد 1401 22:39
می خواستم بیام یه چیزی بگم از قدیما و با کلمه یادتونه شروع کنم یهو به خودم گفتم چرا باید حتی خواننده های قدیمی تر وبلاگم هم چنین چیزی یادشون باشه؟ چه توقعاتی دارم من! خیلی عجیبه. این قضیه رو تازگی ها فهمیدم که جداً آدما خیلی چیزا یادشون نمی مونه. مثلا همین دو سه هفته پیش با هم اتاقی های خوابگاهم قرار گذاشتیم که بعد از...
-
دلم تنگته مرد
شنبه 25 تیر 1401 01:00
واقعا اینم تناقض عجیبیه که شب تولدت هوس یه چیز شیرین کنی و به جای منتظر موندن تا فردا و رسیدن کیک تولد بری سر یخچال حلوای سالگرد بابات رو بخوری. حالا تلخ و فیلم هندیش نکنم بابام تو دوران زندگیش هم آدم شوخ طبعی بود و گویا این سر به سر گذشتناش از اون دنیا هم ادامه داره.
-
ققنوس
سهشنبه 3 خرداد 1401 21:59
اون موقع که فیلم شخصی زهرا امیر ابراهیمی پخش شد من پیش دانشگاهی بود. چقدر راحت و دم دست هم مدرسهای هام میگفتن فیلمشو داریم. یکیشون بهم گفت میخوای؟ من تو اون سن به شدت دختر درون گرایی بودم، دنیای من تو اون سن هنوز به نقاشی و دفترچه خاطرات و این چیزا خلاصه میشد. رنگم پرید گفتم نه نمیخوام. نمیفهمیدم چرا دارن هی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اردیبهشت 1401 22:43
الف جان این بی معرفتیش رو حسابی جبران کرد :)))
-
بی معرفت نباشیم
جمعه 12 فروردین 1401 13:24
چند وقت پیش دوستم که توی یه موسسه گردشگری کار می کنه بهم زنگ زد و گفت میتونی فلان درس رو که مربوط میشه به شناخت اماکن باستانی تدریس کنی؟ ذوق کردم و گفتم آره. زودی ذوقمو با الف جان درمیون گذاشتم . گفت خوش به حالت. کاش به منم میگفتن. خیلی دلم سوخت براش. زنگ زدم دوستم و گفتم فلانی هم هست میشه ازش استفاده کنید؟ اون سابقه...