ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
* تازگی ها دارم کم کم حس می کنم که هیچ تفاوتی با اون موجود مظلوم و معصوم یعنی درازگوش ندارم! شدم یه بارکش واقعی! کارم شده بار کردن یه خروار کتاب کَت و کلفت از خونه به دانشگاه از دانشگاه به خونه و در واقع شک ندارم که دارم کار عبثی می کنم.
قربون چشم و ابرو استادامون برم. اونا هم هیچ تفاوتی بین ما و این زبون
بسته(استعاره از درازگوش) نمی بینن. (تفاهم رو دارید؟) کلاس ما هم نمونه
کامل یک جامعه دموکرات! وقتی که زبونم لال اعتراض کنی عین آن جوانمرد
جومونگ، شمشیر درمیارن دو شَقَّت می کنن.
من
به نمایندگی از تموم دوستان جداً به چنین اساتید و چنین شیوه تحصیلی
افتخار می کنم! خدای من! خدای خوب و مهربانم! من و قلب کوچکم چه کردیم که
درهای رحمتت اینطور به روی ما باز شده و همه چیز اینقدر خوب داره پیش
میره؟
* در راستای پست قبل دیدم همتون خنجر و دشنه و ژ۳ و کلاشینکف ها رو درآوردید می خواید سر از تن این بی نوا دختر جدا کنید! تصمیم گرفتیم توبه کنیم و حرکات جلف رو کنار بذاریم.
یه
چند روزی تو دانشگاه لالمونی گرفتیم، سنگین می رفتیم رنگین بر می گشتیم
آزارمون حتی به برادر حزب الله کلاس هم نمی رسید، تا اینکه دوستانِ جان به
من شک کردن.
چپ میرن راست میان، میگن تو چه مرگته که چند روزی اینقدر ساکتی؟ الان به صورت حاد دچار دوگانگی شخصیت شدم!
تا نیومدن در اینجا رو تخته کنن بگید چه کار کنم؟
پ.ن:
این روزا عمودی از در خونه میرم بیرون افقی بر میگردم اونم با اعمال
شاقّه. هیچکسی هم نداریم که واسمون دلسوزی کنه. الهی خودم واسه خودم بمیرم
پ.ن: حتی انگشتام هم دیگه نای تایپ ندارن. به جون بچه هام از علاقه مفرط به اینجا اومدم آپ کردم.
ب.ن:
بی شک من تو آهنگ گوش کردن بی جنبگی رو رد کردم با غمگینش اشکام راه میفته
با شادش مکانمو با فضا اشتباه می گیرم. انگار به گروه خونی من فقط و فقط
آهنگای فرهاد مهراد می خوره.