روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ملالی نیست جز دوری یار! D:

فکر کن لحظه ای رو که: مانیتور مبارکتون عمرشون دادن به شما و سایر بستگان. همون لحظه دقیقن ِ دقیقا شما هنگید و داره از سر و کله خودتون و مانتیور مرحوم دود می پاچه بیرون. بعد میری فضای سبز جلو خونتون داری فکر می کنی دقیقا چه نوع خاکی رو از تو باغچه ورداری و بیاری با آب مخلوط کنی و گٍل درست کنی و بگیری به سرت! بعد همون موقع که گل آماده شده رو میبری بالا که فرود بیاری رو مغزت که یه صدای پنهانی میگه: دست نگه دار! بعد تو دور و ورت رو نگاه میکنی می بینی منبع صوت دوست خان داداش جانتونه که رو آی کیو ۲۰۱۲ش قسم می خوری! بعد بهت میگه وردار بیار اون میّت رو خودم اِحیاش می کنم! در این لحظه گِل از دستت میفته و دو دستی مانیتور رو میدی بهش که درست کنه و هنوز هم که هنوزه چشم به راهی و الان داری هی به هفتاد و هفت جد و آباء مشترک خودت و خان داداش جان فحش تقدیم میکنی که این چه غلطی بود دوتایی با هم کردیم. هععععععییییییی این است روزگار ما.

شاید این روزها بیایم... شاید

حالا از مانیتور که بگذریم و ورش داریم بذاریم یه ور دلمون می رسیم به وجود با برکت برادر حزب الله!

همین بس که چند روز پیش رفته بودم یه پاساژی یه دفعه از دور، اون ته پاساژ، جناب برادر رو دیدم. بعد از اون جایی که تمام اجناس مذکر اون مکان یه ریخت دیگه بودن، این برادر عزیز دقیقا عین نقطه سفیدی می نمود وسط تخته سیاه! بعدش اونم منو دید. از اونجایی که سایه همو از دور هم حتی با تیر می زنیم من سریع چرخیدم روبروی یه مغازه مانتو فروشی و خیره شدم به مانتو ها. اونم دقیقا همین کار رو کرد و چرخید روبروی مغازه کروات فروشی و خیر شده یه کرواتا!

اگه سر کلاس بودیم بهش حتما میگفتم با اون دکمه ای که جنابعالی تا بیخ می بندی فقط یه عدد کروات کمه! حیف نشد و گیر کرد تو گلوم!  

پ.ن: می دونم کمرنگ شدم ولی جبران می کنم این دیر اومدنا رو. ببخشید نمی تونم بخونمتون. ولی حتما خواهم خوندتون. 

 

این بچه هم هی داره واسه ما جفتک میندازه! :(

دقت کردید یه اپسیلون شانس تو کاسه کوزه ما پیدا نمیشه آیا؟

همین قدر بگم که کامی مون توبه شکست و مانیتور عزیزمون سوخت رفت قاطی باقالیا!

 

پ.ن: کامنتا رو تایید کردم بعدا میام میجوابم.

پ.ن: به tecton، عاطفه، Mirage، نیر، sh: بی نهایت ازتون ممنونم بچه ها.

پ.ن: به بانوی خیال: شرمندتم واقعا سحرجان من الان هیچ کاری از دستم برنمیاد. تو رو خدا عجلتو نگه دار تا من بیام مادر

پ.ن: یادتونه با خان داداش نشستیم کیس رو درست کردیم؟ حالا مصرانه در تلاشیم این مانیتور رو به هوش بیاریم! تا اون موقع امیدتون فقط به خدا باشه! هرچند ما خیلی حاذق و ماهریم!  

پ.ن: در دسترس نیستم فرزندانم. تا اطلاع ثانوی به ادامه همکارم توجه فرمایید!