روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

بیرون از شایر

اگه سه گانه ارباب حلقه ها رو ندید ممکنه متوجه این پست نشید.


داشتیم با الف جان صحبت می کردیم بهش گفتم بعد از اعتراضات اصفهان... یه دفعه گفت مگه اصفهان اعتراض شده؟ با تعجب در حالی که انواع و اقسام پوشش های گیاهی روی سرم سبز شده بود گفتم مگه تو خبر نداری؟!!!! گفت نه. گفتم الحق که تو شایر زندگی می کنی! کلی خوشش اومد و خندید و گفت آره به خدا.من تو شایر خوشم. گفتم این که از همه چیز بی خبر باشی و تو عیاشی غرق، خوشحالی داره؟ گفت من بیرون شایر هم بودم. ارجاعش دادم به سکانسای آخر فیلم و گفتم زمانی می تونی بگی من خارج از شایر بودم که وقتی برگردی خونه، اونقدر روحت توی مبارزه با اورک ها رشد کرده باشه که مثل فرودو و دوستاش آروم و البته از درون بزرگ و شاد بشینید پشت میز و خبری از اون رقصیدن ها روی میز و خفه کردن خودت با آبجو نباشه. تو هیچ وقت خارج از شایر نبودی. تو هیچ موقع نفهمیدی کیا دارن با سایه ها و اورک ها مبارزه می کنن. و تا وقتی هیچ حرکتی نکنی در حد همون هابیت ها، کوتوله و بی خبر از همه جا و عیاش و سطحی می مونی.

واسه مبارزه با اورکها ست که باید شمع روشن کنی، باید هشتک بزنی 752Justic، باید همه جا بنویسی نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم.


یکی از خواننده های قدیمی وبلاگم چند وقت پیش به شکل مفتخری کامنت خصوصی گذاشته بود که من زن هم گرفتم اما تو هنوز داری وبلاگ می‌نویسی؟! ( :| )


جداً این ازدواج چیه که بعضیا با داشتنش خودشون رو فاتح قلل رفیع عالم می‌دونن و اگه نباشه تباه ِِِ بدبختِ انتخاب نشده؟ 

به خدا ازدواج هدف نیستااا. بخشی از زندگیه. اگه فکر می کنی هدفه، داری اشتباه می زنی عزیز من!  


پ.ن: ضمن اشاره به این نکته که در نظر ایشون با وبلاگ نوشتنم انگار دارم یه بیماری مزمنی رو با خودم حمل می کنم که هنوز درمان نشده :|