روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

خانم ها! آقایان! آلرژی فّصّلّیّ!!

دوست جدیدی به این سیستم بدنی ما اضافه شده (بچه؟ خاک عالم! بچم کجا بود؟!) تحت عنوان آلرژی فصلی. والا من رفتم دکتر، به دکتر میگم چرا من 12 ماه سال این پیچ و مهره بینیم شله و هی باید عین پیرزنا دستمال دستم باشه؟ چرا تا یه کوچولو غبار میره تو بینیم پشت سرش 7 - 8 تا عطسه می زنم؟، میگه حساسیت فصلیه! میگم همیشه ست بهار، تابستون، پاییز، زمستون. میگه فصلیه. خب بحث نکنید دیگه. دکتر میگه فصلیه شما هم بگید فصلیه! :|

حالا درمان چیه؟ کلا ایشون درمان ندارن! :| میگه اگه میخوای خوب بشی باید بری مرکز واکسیناسیون آلرژی اونجا 4 - 5 ماه یه بار واکسن بزنی، 50 درصد شاید خوب شدی!! :|

چی؟ من؟ 4 - 5 ماه یه بار برم مرکز نمی دونم چی چی آستینمو بزنم بالا رومو برگردونم اون طرف اونا هم سوزنشون رو فرو کنن به بازوی نازنینم شب جاش کبود بشه احتمالا تبم کنم (نمی دونم احتمال تب بعد از هر واکسنی هست یا نه. جونم صداقت!) که شااااید خوب بشم و دیگه عطسه نکنم؟؟؟ بچه شُدید؟ معلومه که نمیرم! تازه خیلی هم همین عطسه ها حال میده!! D: احساس می کنم درد و مرض رو از جونم میکشن بیرون والا.

دیگه با این آلرژی فّصّلّیّ من آشنا بشید و با هم روبوسی کنید از این به بعد هستیم در خدمت هم!

ب.ن: یه چیزی بگم؟ (نه نگو! ههه هههه!) بچه ها امروز که من بعد از چند وقت وبلاگمو باز کردم در حالی که چشمم از موضوعی اشکی بود وقتی کامنتاتون رو خوندم با تک تک تون خندیدم. از ته دل. خدا خیرتون بده واقعا. اصلا اشک به چشمم خشک شد و نیشم باز شد. همچنان اینجا از غم و غصه نمیگم و همچنان جو رو شاد نگه میدارم. بی نهایت ممنون که هستید. خدا رو شکر این چیزا هست که برای چند دقیقه هم که شده از سیاهی ها دور بشم. لطفا برام دعا کنید. 

 

انگار هفت هشت سال تو دانشگاه داشتیم کشک می سابیدیم!

برای آموزش و پرورش آزمون استخدامی گذاشتن.

اصلا اصلا اصلا هم ناراحت نیستم که فقط رشته منو نمی خوان! :| هیچ هیچ هم دیشب گریه نکردم که! من اصلا منتظر این آزمونه نبودم که! من دارم خیلی خوشحال و آسوده پایان ناممو جمع می کنم، توی اینستا اظهار وجود می کنم، از فردا دوباره میخوام برم باشگاه. خیلی هم سرم گرمه. چی بود اون؟ میخواستم معلم بشم با یه عالمه بچه قد و نیم قد سر و کله بزنم؟ اعصابم زیادی کرده؟ 

جونم براتون بگه. اصلا من اونی نبودم که تو بچگی هی اصرار میکرد ورقه های مامانشو صحیح کنه و نمره بذاره تو لیست. هیچ هم من اونی نبودم که عروسکاشو به اضافه یه عدد آقا داداش رو می نشوند تا بهشون درس بده. (یادش بخیر. سر کلاسام همیشه آقا داداش شاگرد زرنگه بود. یه دانش آموز تنبلی هم بود به اسم علی.کاظمی! کلا این کاظمی شخصیت توهمی و تحقیر شده من و داداشم بود و همه جا حضور داشت. بعد فهمیدیم اصلا یه علی.کاظمی بازیگر داریم. همون بازیگر نقش شاعر برره. همون آقای "خوب بید؟" بعد که بزرگ شدیم انقده با خان داداش خندیدم. میگفت ببین کاظمی چه پیشرفتی کرده!) خلاصه من یکی راضی راضی ام به جون دشمناتون! 

+ خب آخه چرا دبیر تاریخ نمی خواید آقااا؟! مگه تاریخ مملکت مهم نیست؟! بابا درس به این مهمی. پس فردا تهاجم فرهنگی مون کردن نگید چرا. خو تاریخ بلد نیستیم دیگه. (اونم با مدل درس دادن بعضی دبیرا. رسما همه یه خاطره بد با این درس تو طول تحصیلشون دارن!)

++ اصلا به جهنم که نمی خواید! والا! همیشه که نباید پیروزی باشه که. یه روز اومدم تو همین وبلاگ نوشتم ارشد قبول نشدم. حتی دارقوزآباد. یه روز دیگه اومدم نوشتم قبول شدم اونم دانشگاهی که آرزوشو داشتم و بهترینه تو رشتم. امروز می نویسم آموزش و پرورش منو نمی خواد. فردا میام می نویسم ماشین فرستادن دنبالم که ندا جان تو رو خدا بیا تو به بچه هامون درس بده که تو بهترین معلمی و فقط توی جهان به تو نیاز داریم! (نخند!)

پ.ن: من عاشق تدریسم. همه خوب و بدشو هم می دونم. با همه مشکلاتش هم آشنام. کلی روش تدریس هم داشتم برای رشته ام که می خواستم یه روز اجرا کنم. امیدوارم یه روز عملی بشه. 

پ.ن: با توجه به عنوان پست: اگه من هفت هشت سال کشک می سابیدم (با توجه به قیمت روز افزون کشک) الان به خدا سرمایه داری شده بودم واسه خودم تا اینکه تاریخ و باستان شناسی بخونم!! :|

خ.ن: به بهار. عزیزم ببخش کامنتت رو دیر دیدم. به هر حال به میلت جواب دادم :)

 

 ب.ن: حالم خیلی گرفته شد وقتی تازه متوجه شدم مادر ویرگول عزیز به رحمت خدا رفته. دلم یه حالیه و غصه دار شد. 

 

می تونید امتحان کنید!


توصیه شدید برای امید دوباره پیدا کردن به زندگی اینه که خودتون رو به آرایشگر ناشی بسپرید تا خیلی قشنگ و با اعتماد به نفسی که لایه ازون رو هم سوراخ می کنه گند بزنن به موها (برای آقایان) و ابروهاتون! (برای خانوم ها)

گند خورده به ابروهاتون و یکیش مشرق سیر می کنه و یکی مغرب (از بس که این نامتقارنی تابلو بود در حد بیلبوردای جاده ای!) دارید از آرایشگاه خارج میشید و تمام آبا و اجداد خانوم آرایشگر رو با ناسزا های جدیدتون آشنا می کنید. (که دست بر قضا اینجا ناسزا نیستن و خیلی هم سزا هستن!) 

ابروهاتون نامسوتون هستند و نگاه چپ بهشون مساوی ست با سفره کردن شکم طرف چه برسه که در آستانه کاری مهم یکی ناباورانه بهشون ت.ج.اوز کنه! (استعاره از این که حین مرتب کردن بزنه خرابش کنه)

نا امیدی به حدی میرسه که وقتی یکی توی صف جاتون رو بگیره میگید اشکال نداره از خراب شدن ابروهام که بدتر نیست.

یکی کفشتون رو خاکی کنه میگید خب اشکال نداره از خراب شدن ابروهام که بدتر نیست. 

یکی بقیه پولتون رو نده میگید خب اشکال نداره از خراب شدن ابروهام که بدتر نیست.

فروشنده بدقلقی کنه، گرون حساب کنه، راننده تاکسی بی اعصاب باشه، پسره تو خیابون متلک بارت کنه، هوا بد باشه و... میگید خب اشکال نداره از خراب شدن ابروهام که بدتر نیست و بدین سان تبدیل به آدمی خوش بین میشوید! (به همین راحتی)

حتی برای درست کردن دست گل فرد متجاوز گر اتفاقی یه آرایشگاه خیلی خوب پیدا می کنید و ابروها رو به شکل طبیعی و آدم وار  ِخودش بر می گردونید و در حالی که دارید کارت ویزیت آرایشگاه جدید رو میذارید تو کیفتون خوشحال و شادانید که یه جای بهتر پیدا کردید که همیشه دنبالش بودید و میرید سراغ زندگی تون. :"

همین الان خودتون رو به دست آرایشگر ناشی با فوق تخصص اعتماد به نفس کاذب بسپرید و از زندگی در میان مردم لذت ببرید!

ب.ن 1: احتمالا دو هفته نباشم. می خوام بزنم تو گوش پایان نامه. گفتم نگرانم  نشید! :" (می شنوم که 99 درصدتون دارید میگید کی نگران تو میشه؟ حالا نیست هر روز هر روز هم آپ می کردی؟! والا! بذارید من با تصور اینکه یکی نگرانمه دل خوش باشم. چرا انقدر بُخل؟! :" )

در ادامه ب.ن 1: شاید هم بودم حالا. از الان شروع نکنید به غیبت. یه چیزی نگید که بعدا نتونید تو روم نگاه کنید! :" (همون 99 درصد دارن میگن خدا این چندگانگی شخصیتیت رو شفا بده ندا!)

در ادامه ب.ن 1: من به فدای اون یک درصد مظلوم و معصوم! D: