ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
امسال عید رو یه سنت شکنی زدیم. با خانوم والده تصمیم گرفتیم از مهمونا با کیک وانیلی خونگی و کاپوچینو پذیرایی کنیم که اتفاقا به مذاق همه خیلی هم خوش اومد. بنا دارم این کار رو تعمیم بدم به همه سال نوهای پیش روم. تا بچه ها بعدا تعریف کنن یادش بخیر وقتی می رفتیم خونه خاله ندا کیک خونگی و کاپوچینو می خوریم. الان هم بساط کیک پزی رو واسه شب راه انداختم توی آشپزخونه و درحالی که کیبورد لپ تاپم آردی شده به یه سری موزیک گلچین گوش میدم و زندگی خوبه.
ب.ن: گفتم خاله ندا یاد شازده کوچولومون افتادم که داشت با خودش بازی می کرد و به خودش می گفت بیا بچه خوبی باشیم تا بریم خونه خاله ندا :)))
خب من هیچ وقت خواهر نداشتم که بخوام خواهرزاده داشته باشم اما نمیشه به راحتی از یه عدد دو ساله شیرین که الان دیگه شده دو سال و نیمه شیرین گذشت. وقتی انقدر بهش حس خواهرزاده ای دارم و اون هم به من حس خاله ای. پس براش می خوام یه تگ خلق کنم تحت عنوان شازده کوچولو و خطاب به خودش ادا و اطوارای بامزشو ثبت کنم.
با مامانت دعوات شده بود و تو گریه و با بغض به مامانت میگی من نه اصلا دیگه گذا (غذا) می خورم، نه میرم خونه مامان جون (مادربزرگش)، نه میرم خونه خاله ندا!
و این چنین اعتصاب بزرگ رو آغاز کردی و از تمام فعالیت های مورد علاقه ات در راستای اهدافت چشم پوشی کردی!
پ.ن: اون قضیه "نه دیگه میرم خونه خاله ندا"خودش از بزرگترین تهدیدهای تاریخ محسوب میشه و باید جدی گرفته بشه!