روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ما هنوز جوجه ایم

بابام وقتی داره از مامانم بابت زحمتای ماه رمضون تشکر می کنه... اونجا که بهش میگه من و جوجه ها ازت متشکریم... ما هنوز جوجه های بابامیم!
هنوز باور نداره ما دیگه مرغ و خروسیم!


خوشحالم منتظر نمره ها نیستیم.

به خانوم والده میگم جمعه عیده و امسال هم که درس نداشتم با این ماه رمضون هیچی از خوشگلی های خرداد درک نکردم. انگار پنج شنبه آخرین امتحان رو می دیم و از جمعه می تونیم دوباره تا لنگ ظهر بخوابیم.

طرح افطار تا سحر!

ماه رمضونا به عادت هر سال طرح افطار تا سحر (!) به راهه. وبگردی و وبگردی. عمیقا منو یاد اولین روزی میندازه که روزهای زندگی یک مسافر رو ساختم. قشنگ یادمه اینجا رو درست کردم و رفتم نشستم پای سفره سحری. حتی یادمه چی خوردیم. پیتزای خونگی! امشب هم همین کار رو می کردم. وبلاگا که کون فیکون شدن همه،  ولی میشه رفت وبلاگای قدیمی رو پیدا کرد و لاشه های همونا رو خوند.
 خب وسطش طبیعتا آدم سر و صداهایی هم از دستگاه گوارشش می شنوه. پا میشم میرم سر یخچال می بینم خان داداش هم اونجاست. میگه چی می خوری؟ میگم هر چیزی ولی شیرین نباشه. میگه پنیر؟ میگم پنیر؟ بعد هر دو می خندیم. واسه اینکه با سرامیکای سرد آشپزخونه پاهامون یخ نکنه و حوصله دمپایی پوشیدن هم نداریم، یه پایی وایسادیم! یعنی کف پای چپ رو گذاشتیم روی پای راست! قشنگ به سان غازقولنج! در یخچال همچنان باز و ما در حال تز دادن. آخر هم تصمیم نمی گیریم و در حالی که از چرت و پرتامون خندمون گرفته  بدون خوردن چیزی بر می گردیم به اتاقامون من پای پست نوشتن اون پای گوشی! از همون جا بلند می گه غایتمون چی بود؟ میگم نمی دونم. می خندیم.

ب.ن: وعده شنیدن قصه وبلاگم رو گرفتم. 3>

هر 4 سال یه بار

وقتی بازی های والیبال از تلویزیون پخش میشه قشنگ یاد دوران خوابگاه و دیوونه بازی هامون میفتم. به خصوص که جام جهانی هم نزدیکه. داشتیم با یکی از هم اتاقی های قدیمم یاد اون موقع ها رو می کردیم و یاد اون دختره که شبیه پسرا بود که گفت تغییر جنسیت داده و واقعا پسر شده! یعنی ما تمام بازی های فوتبال و والیبال رو واقعا داشتیم با یه پسر تو خوابگاه تماشا می کردیم. الان به خودم حق میدم که اون موقع ها فاصله قانونی رو باهاش رعایت می کردم! :)

تجربه بدجوری ثابت کرده که علاوه بر اینکه استوری اینستاگرام بعضی ها رو باید خفه کنی، کاری کنی که اونا هم استوری های تو رو نبینن.