روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 22

ا

یه جوری میگه: «بیشعور، دوستت دارم» که آدم دلش می خواد همیشه بیشعور باشه :|

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 21

ا

امروز روز جهانی باستان‌شناسی بود. مرسی که توی تقویم نیستیم!



سنگ نگاره های تیمره، استان مرکزی، هفتاد قله

قدمت تا 4 هزار سال پیش


روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 20

ا

الان به نظر شما از بین این همه گزینه متنوع و رنگارنگی که آموزش و پرورش برای دبیر تاریخ زن گذاشته من کدوم رو انتخاب کنم؟!

عشایر؟

فلارد؟

میانکوه؟

رازوجرگلان؟

باشت؟

چاروسا؟

دنا؟

بهمئی؟

یاسوج و بجنورد راهم میدن یعنی؟


با عرض پوزش از محضر خوانندگان عزیز، یعنی تف تو روح اون رشته ای که من خوندم. یعنی تف تف تو روح خودم که برگردم عقب هم باز همینو می خونم!


پ.ن: تو ایران تاریخ رشته شکم سیرها ست.


روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 19

ا
من و بابام سفر بودیم. خودمون رو رسوندیم به شهری که از مهم ترین مراکز تولید سفاله. دیگه نمی گم کدوم شهر که اگر خودتون عاقل و دانا باشید می فهمید کدوم شهر رو میگم. پرسون پرسون به دنبال فروشگاهی بودیم که راویان نقل می کردند تنها فروشگاهی هست توی اون شهر که تولیداتش ایرانیه و بقیه فروشگاه ها اجناسشون چینیه. (حالا بماند که با وجود اون همه کارگاه تولید سفال معلوم نبود چه کسی همچین ادعایی رو کرده) باری خیلی به این موضوع مباهات می کردیم که ما چقدررر حامی تولیدات ایرانی هستیم و انتخاب منه چون مال وطنمه! پا گذاشتیم داخل فروشگاه و سلام بلند بالایی هم دادیم. آقای فروشنده هم اولش که چند ثانیه اصلا هنگ بود و اخماش تو هم. انگار ما ارث پدر محترمشون رو به جیب زده بودیم. بعد از مکث طولانی جواب سلام مون رو که نداد به سان اژدر پشمک به سر (به قول پسر عمه زا) اولتیماتوم داد که اینجا عکس برداری ممنوعه. و یه نطق طولانی هم عرضه داشت مبنی بر همین موضوع. البته ما هم چَشم چَشم گویان خلع سلاح کردیم خودمون رو و دوربین رو گذاشتیم روی میز و به گشت زنی پرداختیم. به هر قسمتی از فروشگاه که می رفتیم و فروشنده ها رو میدیدم و سلام میدادیم، بیشتر به این موضوع ایمان میاوردیم که نکنه واقعا ارث پدران محترمشون رو به جیب زدیم؟! بماند که قیمت ها فوق العاده فضایی بودن و شما بگو دریغ از خریدن یه گلدون کوچک. دریغ از یه روی خوش و دریغ از یه راهنمایی کوچولو. آخه چرا؟
ما هم که دیدیدم اینجوریه از فروشگاه زدیم بیرون و رفتیم بقیه مغازه هایی که میگفتن جنساشون چینیه، با پیرمردای جذاب و خوشرو که اجازه می دادن عکس بگیریم و خودمون رو با عکس خفه بکنیم و هر چقدر که دلمون می خواد لابلای سفالای رنگیشون پرسه بزنیم!

پ.ن: اگر دین ندارید لااقل اعصاب داشته باشید.
پ.ن: دوست عزیز! شما با این مشتری مداریت زدی نون خودت رو آجر کردی که. 
پ.ن: درسته نمیشه به همه تعمیم داد ولی ذهنیتم از تولید ایرانی به هم ریخت اصلا.

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 18

ا

چند گروه از آدما هستن که من هیچ وقت نمی تونم علت کاراشون رو درک کنم یا ازشون خیلی بدم میاد:


اینایی که توی اینستاگرام خودشون رو کرک و پر می کنن که بریم عکسی رو که تو مسابقه شرکت داده شده لایک کنیم

پسری که به یه پسر دیگه میگه خوشگل یا پسری که میگه وای فلان پسر چقدر خوشگله

خانومایی که تو عروسی های مختلط با روسری می رقصن (واقعا کارشون برام غیر قابل درکه. یعنی الان فقط مشکل موهاته؟)

کسایی که لطفا رو می نویسن لدفن

کسایی که مدام رو زبونشونه که به صورت کشدار بگن: چــه خـــوبه ایـــن! (من از این اصطلاح واقعا بدم میاد)

آدمایی که عاشق رمان های عامه پسندن اما وانمود می کنن کشته مرده تولستوی هستن

آدمایی که فیلمای زیر شونه تخم مرغی می بینن اما تظاهر می کنن همه کارگردان های مطرح رو می شناسن

کسایی که فیلمای تخت خوابی می بینن!

کسایی که تعصب شهری و قومی دارن و بی جهت از محل زندگی یا قومیت خودشون تعریف می کنن و عیب هاشون رو نمی بینن. (خدا شاهده با کسایی که این مدلی بودن دوستیم رو قطع کردم)

کسایی که اسم بچه هاشون رو میذارن نازنین زهرا و باقی اسمای این تیپی. 

کسایی که معیار شناخت آدم ها براشون ماه تولدشونه و خردادی، مردادی و... می کنن


پ.ن: فعلا همینا. :|

پ.ن: طبیعتا برداشتای من دلیل بر درست بودن خط فکری من نیست و ممکنه کسی مخالف من باشه ولی من این آدما رو نمی تونم تحمل کنم.