ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
عین
آدمیزاد قرار بود بریم بندر عباس و برگردیم ها، اما این مامان بابای منو
ول می کردی همین جوری ادامه می دادن می رفتن پیش خواهر برادرای عرب با اهلا
و سهلا برمی گشتن. والا
حالا مارکو پلو که نه، ناصر خسرو هم که نه، ولی خدایی شدیم در حد ابراهیم بیگ مراغه ای! اینم ورژن دو سفرنامش:
سفرنومه ندا السطلنه. بخش "همه جای ایران سرای من است!"
۹۰/۱۲/۲۹: بعد از قم و کاشان تشریف بردیم یزد. شب عیدیه جای هیچ کس خالی نباشه اینجاب یه تب و لرزی کردم در حد المپیاد ریاضی کشوری! تا
صبح خانوم والده آب جوش می ریخت تو حلقم که تو اون وضع برام در حد شربت
شهد و شکر بود به خدا. خدا شاهده این ویروسای سرما خوردگی همین طور دور و
ور سر و کله ما رفته بودن پیشواز رقص بندری!
اصلا یه وضعی.
۹۱/۱/۱: سال تحویل هم که قربونش برم همه تو کار حرکات موزون. یکی جمع کنه این امت همیشه در صحنه رو.
یعنی
تمام راهنماهای جاهای دیدنی یزد رو روانی کردم الان نرفته باشن تیمارستان
همگی باید خدا رو شکر کنیم که فرهنگ مملکتمون به نابودی نیفتاده!
حالا خون خودمون رو کثیف نمی کنیم و اصلا از آثار باستانی و به بدبختی رسیدنشون نمی گیم. لا اله الا الله...
۹۱/۱/۲:
ما که اصلا نخل ندیده نبودیم که. اون مال پارسال بود که تو اهواز از سرکول
این بیچاره ها آویزون می شدیم و ندیده بودیم. امسال تو شهر بابک و سیرجان
ما عین آدمای متمدنِ نخل دیده، از فضا لذت بردیم!
ایضا راهنماهای اینجا هم به همون سرنوشت قبلی ها دچار شدن!
۹۱/۱/۳: بندر
عباس هوا ملس. این پسر خاله ۱۶ ساله ما که تا قبل از این دیوار راست رو می
رفت بالا، ییهو رسید به سن بلوغ، همچین ساکت شده بود، این بچه لام تا کام
حرف نمی زد. ما هم گذاشتیم بره یه گوشه ای هویتشو پیدا می کنه! (محض اطلاع
در نحوه برخورد با یک جوان در سن رشد! ) حالا دیگه هر چی می شد، پوریا کجاست؟ داره هویتشو پیدا می کنه!
۹۱/۱/۴: همین جوری نشسته بودیم یه دفعه بابام گفت پدرسوخته ها جمع کنید فردا بریم قشم!
۹۱/۱/۵: بیشتر از این که قشمی ببنیم اصفهانی و تبریزی و تهرانی و مشهدی و خرم آبادی و همدانی و... دیدیم! من تازه به عمق این جمله همه جای ایران سرای من است رسیدم!
۹۱/۱/۶: باز همین جوری نشسته بودیم شوهرخالم گفت پدرسوخته ها جمع کنید بریم جزیره گردی! قسمت
مهیج واسه مای دلفین ِ از نزدیکِ نزدیکِ در حدِ لمس ندیده، (جونم گروه
اسمی!) دلفینای جزیره هنگام بود و دیگه این جوونورا رو دیدن همان و گسیختگی
عنان و افسار ما هم همان!
جون مادراتون این pmc رو نگاه کنید ملت خودشون خفه کردن از بس فیلم گرفتن و گفتن I love you pmc
۹۱/۱/۷: خدا وکیل نمی دونستم داراب اینقدر شهر توپیه. همه اند نظم. ایندفعه به جای روانی کردن مردم بیچاره، با یه نفر دوست شدم. (قابل توجه دوستان جاده خاکی، ایشون خانوم بودن)
همینجوری نشسته بودیم که خالم گفت جمع کنید فردا بریم شیراز!
۹۱/۱/۸:
قدم در شیراز نهادیم و بارون که چه عرض کنم سیل با خودمون بردیم. به قول
شاعر: بهرام که گور می گرفتی همه عمر... (قشنگیش به همین بی ربط بودنشه! )
دیگه شیراز فقط با هوای بارونی دلبری نکرده بود که کرد و ما هم مست ... ... ... ... دوستان! دوستان! بسه، اینجا خانواده تردد می کنه.
۹۱/۱/۱۰: ییدفعه جمع کردیم رفتیم یاسوج! شب هم شهر کرد. (حال می کنید چقدر ما باحالیم؟)
یازدهم هم خونه. الان هم اینجا.
پ.ن: واقعا این عید برای من خیلی زود گذشت برای شما هم اینطوری بوده آیا؟
پ.ن: بیاید بگید عید چه کار کردید. یه تنه همش نگران این پیک نوروزی هاتون بودم!
پ.ن: واقعا شرم دارم از این که اینقدر زیاد نوشتم.
ب.ن:
دروغ سیزده امسال هم این بود که منو شهاب حسینی تصمیم داشتیم آخر هفته
بریم ماه عسل؛ بعد یه مشورتی که با ترلان (به عنوان هووم) داشتم به این
نتیجه رسیدیم شهاب رو بفرستیم قاطی باقالیا خودمون دوتایی مجردی بریم ماه
عسل! خوبه؟ جرات دارید بگید بده!