روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

یه سری ها واقعا ایدوئولوژی دارن!

با یکی از دوستام نشستیم درد و دل می کنیم، بهم میگه تنها راه حل برای مشکلاتی که تو باعثش نیستی و حل شدنش دست تو نیست تحمله. تحمل و صبر. صبر. صبر. صبر. صبر. سر تکون میدم و میگم اوهوم. میگه و یه کار دیگه هم باید بکنی. باید غصه بخوری. غصه. غصه. غصه. غصه. غصه! منم یکی میزنم پس کله اش میگم توی این موقعیت هم دست از مسخره بازی برنمیداری؟ آخه چرا من باید همه چیز رو بهت بگم؟ در حالی که سعی میکرد اونم یکی حواله پس کله من بکنه و منم جا خالی میدادم گفت احمق! خیلی هم جدی گفتم! :|

من واقعا ترجیح میدم نظری ندم و سکوت کنم. می دونم هم شما هم دقیقا مثل من ترجیح میدید چیزی نگید و همه به مدت 2 دقیقه از پشت پنجره خیره شیم به درختی که باد داره برگهای پاییزیش رو تکون میده و در دل برای بیماران شفای عاجل کنیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد