ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
تفاوت بچگی ما و بچه های نسل الان انقدر زیاد و
فاحشه که آدم وقتی به بچگی های خودش فکر میکنه جیگرش برای خودش کباب میشه!
مستخدم خوابگاهمون یه خانومه جوونه که وقتی میاد سوئیت ما رو تمیز میکنه گهگاهی
بچه هاشو با خودش میاره. یه بار یکی از دختراش که کلاس اوله رو آورده بود و ما هم
نشسته بودیم دور ِ جورثومه فساد (جورثومه فساد یعنی نماد فساد! استعاره از میز
ناهار خوری سوئیت! داستان ها داره این جورثومه. چه وقتایی که ما برای درس خوندن
دورش جمع نشدیم و چه ساعت هایی که از بس بازیگوشی کردیم هیچکدوم یه صفحه جلوتر
نرفتیم! کلا این جورثومه برای ما فقط بدآموزی داشته! D: )
داشتم میگفتم؛ ما هم برای اینکه مادر تو آشپزخونه به کارش برسه بهش گفتیم دخترش رو
سرگرم میکنیم تا اونم کارشو بکنه. این دختر هم قیافه فوق العاده نازی داشت و لباس
مدرسه تنش بود و اومد نشست پشت میز. هیچ حرفی هم نمی زد. یعنی قبل از اینکه خجالتی
باشه ما رو آدم حساب نمیکرد! انقدر که این بچه با کلاس بود! من که شخصا رابطم با
بچه ها خیلی خوبه هر کاری کردم و با هر زبون بچه گونه ای که بلد بودم باهاش
حرف زدم که یخش آب شه موفق نشدم. تا اینکه بهش گفتم شما چه خانوم ناز و مرتبی هستی
که مقعنه ات رو انقدر مرتب پوشیدی. (خداییش هم خیلی مرتب بود) خط دوخت وسط مقنعه
اش رو نشونش دادم و گفتم آفرین که خط مقنعه ات با دکمه های روپوشت تو یه خطه. من
وقتی سن تو بودم این خطه همیشه کنار گوشم بود! دیگه اینجا با کلی ناز یه لبخندی
تحویلم داد و تو دلم گفتم خدا رو شکر یه واکنشی ازت دیدم! ولی همچنان باکلاس نشسته
بود. اومدم سرگرمش کنم و به سرم زد یه بخشایی از انیمیشن فروزن رو براش پخش کنم.
لپ تاپ رو گذاشتم جلوش و قسمت مورد نظر رو پلی کردم. یعنی دریغ از این که از
این بچه یه اپسیلون واکنش به وجود بیاد! اون وقت ما از این طرف 5- 6 نفری که سه –
چهار برابر سن بچه رو داشتیم چنان ذوقمون گرفته بود و با قسمتای موزیکالش افسار
پاره کرده بودیم که خدا میدونه! یکی حرکات موزون میرفت یکی ضرب گرفته بود رو میز،
یکی میگفت من باید یه لباس شبیه این شاهزادهه بدوزم و... اصلا یه لحظه که از دور
خودمون رو نگاه کردم دیدم بچه نشسته خانومانه تیکه های سیبش رو گاز میزنه و ما دور
و برش وایسادیم و با این تفاوت سنی چقدر جلف و جفنگ وار (!) ذوق زده شدیم! گفتم
الان بچه پیش خودش چه فکری درباره ما میکنه!
البته به سن ربطی نداره به نظرم، به نسل ربط داره. ما همسن این بچه بودیم
بابام وقتی فیلم گربه آوازه خوان رو برای من و آقا داداشم میذاشت انقدر با قسمتای
شادش جفتک و چارطاق مینداختیم که انگار قهرمان فیلمه ماییم یا انگار یه چیزی هم به
ما میخواد برسه!! تازه اون زمانا مادر بزرگم میگفت شماها اصلا ذوق هیچی رو ندارید!
اگه اون خدا بیمارز بچه های الان رو میدید حتما میگفت صد رحمت به شماها و هزار شکر
به سیب زمینی!
پ.ن: آخرش که داشت میرفت برگشت و خیلی موقر بهم گفت من این کارتون رو قبلا دیده
بودم! :|