روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

یادآوری هایی که شیرینه.

پارسال این موقع دو ماه بود که آب روغن قاطی کرده بودم(!)، حالم گرفته بود، دلم گرفته بود، ابری بود، تاریک بود، طوفان بود، غمگین بود، یک عالمه تحقیق ریخته بود روی سرم، چند تا پاور پوینت باید آماده می کردم، با وجود اینکه سرش خیلی شلوغ بود و درگیر پایان نامش بود انقدر پیشم موند تا دیگه حالم گرفته نبود، دلم باز شد، هوا صاف شد، روشن شد، طوفان افتاد، غم رفت و نهایتا لبخند زدم. وقتی من برگشتم سر تحقیقام اونم سر پایان نامش فقط یه کار می تونستم بکنم اونم اینکه خدا رو هزار بار به خاطر بودنش شکر کنم. 


پ.ن: تمام اینا رو پارسال توی بلاگفا ثبت موقت کرده بودم تا یه روز منتشر کنم. به لطفش تمام از بین رفتن. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد