دو قسمت مونده تا سریال breaking bad رو تموم کنم و نظر نامحبوب اینکه اصلا دوستش نداشتم. وقتی تموم کردم میگم چرا.
دارم کتاب متیو پری رو با صدای خودش میخونم. خیلی دردناکه. انگار میدونسته وقتی براش باقی نمونده و کتاب رو نوشته. :((
الف جان فارسیش رو برام خریده گفته صبر کنم تا برام بیاردش اما من صبر نکردم. نمیدونستم نسخه خودم با صدای متیوست وگرنه زودتر شروعش میکردم حالا دلم میخواد یه ضرب بخونم و بغضم رو قورت بدم.
چند روز پیش یه نفر یه بطری کوچولو به عنوان یادگاری بهم هدیه داد. پرسیدم این چیه؟ گفت خاک شلمچه و نمی دونم یه یادداشت! تعجب کردم و برای اینکه ناراحت نشه تشکر کردم گذاشتمش روی میزم. یادم نبود. تا اینکه امروز چشمم افتاد بهش. براندازش کرد یه روبان مشکی بهش چسبونده بودن و توش هم یه کاغذ بود که یه حدیث زنستیزانه توش نوشته بود. فوری پاره کردم و همه رو انداختم تو سطل آشغال. بیزارم از خرافات و بیزارتر از اینکه مجبورم خود سانسوری کنم جلوی این افکار احمقانه.
ببین یعنی تف به سرتا پای این بشار اسد. مجازات ۹ مرگ ساسانیان هم براش اجرا بشه بازم کمه. چه حال کثافتیه دیدن زندانا و اسیرای سوریه.
میدونی؟ اگه از ایران برم اصلا دلم به حال خونوادهام نمیسوزه. تنگ میشهها اما اصلا نمیسوزه. چون روزی هزار بار بهم میگن مهاجرت فایده نداره، اوضاع اونقدرا که تو فکر میکنی بد نیست، تو که وضع مالیت اونقدر بد نیست حرص میخوری، حالا اخبار سیاسی نخون و...
چون سکوت کردن، چون قشر خاکسترین. ولی من آدمی نیستم که زیر بار ظلم بمونم.
هندزفریم افت صدا پیدا کرده بود. هر چی میگشتیم علت رو نمیفهمیدیم تا اینکه قانع شدم اشکال از خود کارخونهست. دیگه جعبه گارانتی که هنوز هم وقت داشت رو زدم زیر بغل. لشگرم رو هم از خان داداش و پسرخالم آوردم اتاق جنگ که هماهنگ بشن و بتونیم حرفمون رو اثبات کنیم تا گارانتی شاملمون بشه. من و لشگرم با ادله و برهان و سند و مدرک و پرونده رفتیم فروشگاهی که ازش خرید کرده بودم. گفتم هندزفریم افت صدا پیدا کرده و حسابی آماده بودم تا اگه دستش رو برد روی اسلحه کمرش، من زودتر مال خودمو از غلاف دربیارم. گفت بده ببینمش. هندزفری رو دادم و یه سوزن انداخت، توریش رو کشید بیرون. تپ... تپ... فوت... فوت. گفت بیا بذار گوشِت امتحان کن.
درست شد. توریش کثیف بود. :|
پ.ن: خیلی ضایع شدم. لشگرم هم کف دست بود که بر پیشونی میکوبوند. :)))
داداش فنقلی و نخودچی دوستم که سالها پیش اینجا از کارای بانمک و شیرین زبونیهاش مینوشتم و به جای ندا به من میگفت مداد، دانشگاه رازی کرمانشاه قبول شده! مُردم براش.
خدایا چقدر پیر شدیم.
پ.ن: یه بار که پنج سالش بود به دوستم گفته بود آبجی من از مداد خیلی خوشم میاد خیلی باوقاره :)))
مدت زیادیه که یه معلم زبان دارم انقدر خوبه که تو مدتی که شاگردشم تا حالا برام یه قرار جور کرده، کمک کرده با همون فرد به هم بزنم، بهم مشاوره همه جانبه میده، برام وقت آرایشگاه میگیره، خونهاش دعوتم میکنه، ترشی و لواشک برام میاره، کلی تخفیف بابت کلاس و این چیزا و... که آقا فقط کم مونده منو کول کنه ببره خارج :))))
دخترهی پرروی هفت ساله یواشکی منو با چشم به مامانش نشون میده میگه: بالاخره باهاش صمیمی شدم :))))
پرروووو :)))))
از کلاس برمیگشتم. شب بود و سرد. تو اتوبوس سرمو تیکه داده بودم به پنجره. رادیوی اتوبوس همینطوری آهنگ پخش میکرد و میرفت. ساعت ۸ شد و طبق رسم من درآوردی جدید صدا و سیما یه دفعه یه صدای نوحه مانندی اومد. راننده صدا رو قطع کرد. ده دقیقه تو سکوت گذشت و دوباره روشن کرد و یه آهنگ خوش و شاد محلی پخش شد. راننده صداشو زیاد کرد و بیشتر گاز داد. خیلی قشنگ بود.
میگفت یه روز به عنوان کادو بلیط بازدید خونه بازسازی شده آنی شرلی توی جزیره پرنس ادوارد رو برات میخرم.
. https://plus.chidaneh.com/anne-shirleys-home/
پ.ن: قبلا مدل لینک دادن به جوری دیگه بود. چرا بلاگ اسکای انقدر باگ پیدا کرده؟
از وقتی کانال نمی نویسم نمیدونم این نوشتههای ریز ریزمو کجا ببرم؟
به هر روی ساعت ۱۱:۴۵ شبه و میخوام بخوابم.
قطعا بلاگ اسکای مزخرفترین سرویس وبلاگ نویسیه.
با همه اینا شرف داره به بیان. وقتی تو بیان مینویسی حس میکنی وسط پایگاه مقدادی!
کاش یه خرده مدیرای بلاگ اسکای به فکر ارتقاش باشن.