روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

اگر بار گران بودیم...

وقتی آدم بیکار باشه هرچیزی ممکنه به اون کلّش خطور کنه. یه روزی که منم بیکار بودم به کلّم زد همین جوری الکی تو نت بچرخم ببینم چی گیرم میاد، که رسیدم به یه سایت فرنگی که محاسبه می کرد طرف چقدر دیگه عمر می کنه! یعنی تا چند سال دیگه زنده ست. خلاصه این طراح عقل کل نشسته بود واسه خودش فرم درست کرده بود و چند تا سوال و جواب بعدش هم... فاتحم صلوات!!!! 


از اونجایی که ما هم کنجکاو تشریف داریم و باید ته دیگ هرچیزی رو در بیاریم یه چند تا بسم الله گفتیم و به خودمون فوت کردیمو رفتیم فرمو پر کردیم ببینیم تا کی در خدمتتونیم!

عارضم به خدمتتون که طبق محاسبات جنتلمنان گرامی، اگه من از این بیماری های ژوگول مثل HIV و تومور و اینا نداشته باشم و نگیرم، با توپولوف سقوط نکنم، تو جاده تصادف نکنم، آمریکا بمب رو سرم نریزه، محمود جون دقم نده و از بی یارانگی نمیرم و نرخ تورم زندم بذاره خلاصه به مرگ طبیعی بخوام رفع زحمت کنم سال 2065 با اجازتون فلنگو می بندیم می ریم اونور! به عبارتی میشه سال 1445 خودمون!

اول که همچینی باورمون شد پریدم پیش خانوم والده داد زدم:من سال2065 می میرم!

اونم چند ثانیه نگام کرد بعد هم جیغ و داد و اینا که همه دختر دارن منم دختر دارم. یه حرف درست و حسابی تو دهنت نیست. خبر مرگت!!bring it on

گفتم خبر مرگمه دیگه!  تا اینو گفتم سیل دمپایی و ملاقه بود که نثارم شد! feeling beat up

دوستان! همینجا جا داره که بگم غلط کردم.

نتیجه گیری اخلاقی: هیچوقت سال 2065 نمیرید!! 

نقاشی کلاسیک!

هنوز درسو مخش شروع نشده همچین خسته ایم که خدا میدونه. سر کلاسا که استادا به چرت و پرت گویی افتادن. استاد سر کلاس برمی گرده میگه دورغ چیز خیلی بدیه!! نه بابـــــــا!  مثلا خیر سرت استاد دانشگاهی. یه حرف درست و درمونی، کرسی آزاد اندیشی ای، چیزی... اینو خو بلانسبت، چیز هم می دونه.


تو اینجوری مواقع آدم روی بیاره به نقاشی خیلی بهتره. منم همین کار رو کردم اصلا نمی دونستم این همه استعداد دارم!! اسم سبکش هم هست نقاشیه کلاسیک یعنی نقاشی ای که سر کلاس کشیده میشه!!!

اون موجودی رو که وسط عکس می بینید اسبه اسب تاکید می کنم اسب. هرچند یه سری ها گفتن الاغ، بز، گرگ و جوجه تیغی، شترمرغ و...

 



1) اگر سیستمتون مجهز به 45 تا ویروس ناقابل باشه چه حالی بهتون دست می ده؟؟؟ الان 45 تا ویروس تو کامی من پارتی گرفتن خفنننننن
2) یه سوال فنی از محضر دوستان: انداختن انگشتر تو انگشت سبابه (اولی) نشونه شیطونی پرستیه آیا؟؟

تعطیلات نوروز را چگونه گذراندیـــــــــــــــد؟؟

دوباره رسیدیم به آخرش... اه چه زود تموم شد این عیدیه... چند وقت قیافه نحس دانشگاه رو نمی دیدیم راحت بودیما! افسوس
هیچی نفهمیدیم از این عید کوفتی! سال تحویل که ساعت 9 بود؛ ما نفهمیدیم از ساعت 9 تا ساعت 12 شب چه تاریخی بود؟؟؟ کل عید مردمو با همین یه سوال مچل کردم! هیپنوتیزم 


و من توی عید عین بچه آدمیزاد تک تک تحقیقام، پیکام(!)، درسام و کارای عقب افتادم رو نه نوشتم نه حل کردم نه خوندم نه انجام دادم!  آخه مگه عقلم کمه بشینم عیدمو سیاه کنم. چرا باید واسه یه اپسیلون نمره خودکشی کنم؟! در عوض همتم رو تو خوردن و خوابیدن مضاعف کردم چه جورم!!! whistling جون شما نمی دونید چه حالی داد. عینک

امسال که فستیوال حرکت بود!خوشمزه این دختر پسرای فامیلمون حسابی حرکت رو جهت رفع ترشیدگی آغاز کرده بودن اونم چه حرکتی! از تو حرکت از خدا برکت! والا!
یه تیپایی!!! طرف تا دیروز ابروهاش پاچه بزی بوده یه دفعه می بینی... بسم الله...
پسره قبلا بلد نبود یه پیرهن معمولی بپوشه حالا سرخابی جیغ کرده تنش تازه اظهار کمالات و جمالات هم می کنه! هیپنوتیزم

امسال سال سوتی هم بود! یه مهمون انگلیسی میاد واسه یکی از دوستای مامانم. اینا اتفاقی سر سفره شام یه لیوان آبغوره گذاشته بودن. این جنتلمن محترم هم فکر می کنه مشروبه، یه نفس سر می کشه! خوشمزه طرف چشماش میشه 8 تا! ابله  نکن خواهر من! زشته! لیوان آبغوره رو سر سفره نذار! چند دفعه بگم؟! حالا بیا واسه جنتلمن توضیح بده آبغوره چیه! یول

راجع به برنامه های تلویزیون هم... سبز
این شهریاری هم فکر کرده اومده فشن tv ولش می کردی تکنو هم برات می رقصید! hee hee این فیتیله هم که می دیدیم قاطی می کردیم کانال اجنبیه یا مال خودمونه!  راجع به بقیه حرف نزنیم سنگین تریم. قهر

و در آخر نفهمیدیم امسال سال پلنگ بود یا ببر یا همت مضاعف! هیپنوتیزم


پ.ن: تشریف بردید بلاد غربت لیوان آبغوره دیدید فوری سر نکشید حتما مشروبه!
پ.ن: امسال هم از اون سالهاست ها! ساکت 
پ.ن: یه بابایی واسمون دعا می کرد که ایشالا تو سال 89 هشتتون گرو نهتون نباشه!

سلام عیدتون مضاعف... چیز... ببخشید مبارک!


چی؟ همین دیگه...

انتظار دارین روز اول فروردین چی بگم آخه؟!

ای برادران و خواهران بد ندیده، ناقلان اخبار و غلاغان صابون دزد آورده اند که:


بی ادب را گفتند: بی ادبی از که آموختی؟

گفت: از بی ادبان!

گفتند: چگونه؟

گفت: هر کاری آنها می کردند من نیز تکرار می کردم!

گفتند: خاک بر سرت که جز ننگ هیچ محتوای اخلاقی ای برای حکایت نداشتی! قهر

آره عزیزان حالا حکایت ما شده. ما که نه یه سری ها!! قهر

داشتم از در دانشکده می رفتم بیرون که یه آقا پسر بلا نسبت محترمی سرشو انداخته بود پایین شبیه ... رفت بیرون. زبان

زیر لب با خودم گفتم: قدیما خانوما مقدم تر بودن!

برگشت گفت: اون مال قدیما بوده! تعجب

می خواستم یه چیزی بگم... لا اله الا الله. گفتم دهنم بسته باشه بهتره. که یه دفعه دوستش گفت: خانوم اون شعور نداره ولش کنید! hee hee



۱)  از زور بیکاری امروز نشستم فیتیله و عمو پورنگ رو همزمان تا آخرش نگاه کردم! نیشخند

۲) عید هیجججججا نمی ریم. همه فک و فامیل هم می خوان برن مسافرت. ما دربست مهمون خودمونیم! از خود راضی

۳)  یه عالمه پیک دارم حل کنم! وقتی استاد ویولن جوگیر بشه بگه بشین از اول دوره کن دیگه از دیگران چه انتظاری داری؟ سبز

۴)  تا عید فکر نکنم آپ کنم. شلوغی نکنید یه وقت! سال پلنگ و ایناتون مبارک! سبز




ب. ن: دوباره علیک! اومدم یه چیزی بگم و برم نگن طرف لال بود!!! چهارشنبه سوری عجب باحال بود تو مجتمع ما هر کسی دست دوست دخترشو گرفته بود و همین طوری واسه خودش می رقصید!! یه پلیس خیلی لارج می گفت: نارنجک نزنید، بمب منفجر نکنید، آتیش نسوزونید، چش و چال همدیگرو کور نکنید تا صبح برقصید! از قدیم گفتن طرفو تهدید به مرگ کن تا به تب راضی بشه

خان داداشمون اسم ماهی هفت سینمونو گذاشته غلام!

درو باز کن عزیزم!!

ما بلا نسبت یه عدد wc تو گروهمون تو دانشگاه داریم مخصوص استاید گرامی.whistling  این wc محترم برای استادامون یه چیزی تو مایه های بهشته! یا شایدم اونورتر! طوری که 50 تا قفل و بند زدن بهش که مبادا خدای نکرده یه دانشجوی بخت برگشته مسیرش اونجا بیفته! ساکت کلیدشم فقط تو دستان مبارک خودشونه!


اما ما با این wc روانشناسی می کنیم! عینک (چون اینجا ما درس زندگی می دیم مجبوریم بدون سانسور صحبت کنیم پیشاپیش شرمنده!! خجالت)

اگه یه وقت دیدیم استادی تو گروه راهش اون سمته و داره تقریبا سرخوشانه و تفننی راه می ره نتیجه می گیریم استاد شماره 1 دارن! whistling (ملتفتین که؟) در این حالت وقتی یه دانشجویی به استاد مذکور میگه سلام. اونم میگه علیکم السلام.

اگه یه وقت دیدیم استادی به حالت شتابان و با قدمهای بلند راه می ره نتیجه می گیریم استاد شماره 2 دارن! در این حالت وقتی یه دانشجو به ایشون می گه سلام. ایشون هم می گه سلام.hee hee

اما اگه یه وقت دیدیم استادی با شتاب هرچه بیشتر با صورتی بر افروخته و قرمز دارن میرن نتیجه می گیریم استاد شماره 3 دارن!!!!!استرس در این حالت اوضاع دیگه خیلی خیته. وقتی دانشجو بگه سلام استاد جوابشو هم نمی ده. البته من شخصا این حالت رو تجربه نکردم اما در تحقیقاتی که در مورد این اساتید به عمل آوردم دیدم بععععععله حالت سومی هم وجود داره!از خود راضی

فرضیه: حالا فرض کنید که یه استادی شماره 3 داشته باشن، قفل wc هم خراب شده باشه، یه دانشجوی خرخون عین آویز موبایل بهشون آویزون شده باشه، اون موقع است که گلاب به روتون....

حالا این وسط خر بیار ... بار کن:

الف) باقالی

ب) استاد بد شانس

ج) دانشجوی آویزون

د) شماره 3!!   * (ر. ک پاورقی)

(بسیار مبرهن و روشنه که جواب گزینه الفه. اگه جوابتون گزینه داله شما رسما تو جاده خاکی تشریف دارید!shame on you)

ما در این حالت به دوستان پیشنهاد می کنیم:

1) به جای صد تا زنجیر و قفلو بساط یه عدد از این فاطی کماندو ها یا از این بادیگاردا بذارن جلوی در wc. این کارا مزایایی داره: گسترش اشتغال زایی، ممانعت از ورود دانشجو، راحت باز و بسته شدن درب wc برای استادی که شماره 3 دارن، شل و پَل کردن دانشجوی آویزونی که نمی ذاره استاد به کارش برسه.

2) ترویج فرهنگ انسان دوستی. به این معنا که دانشجویان مانند فرزندان ما هستند به فکر آنها هم باشیم و درها را نیز به روی آنان باز کنیم تا همه از بهاری سبز و شیرین لذت ببرند!!  خیال باطل 

شعر: درو باز کن عزیزم درو باز کن عزیزم می خوام بیام به دیدنت...خیال باطل




پاورقی:

* تست شماره 45876. برگرفته از کتاب «سبز لجنی» کانون فرهنگی عباس آقا و برادران.

گنده لو!

وای خدا بچه ها هم بچه های قدیم! (یعنی خودمون) جدیدا وقتی آدم گیر نیم وجب بچه می افته اولین کاری باید بکنه این که جلوش ضایع نشه. والا. chatterbox


ما که بچه بودیم از خواب بلند می شدیم می نشستیم پای برنامه کودک با دهن باز زل می زدیم به کارتونای تام و جری! هیچی هم حالیمون نبود. یول

اما حالایی ها. وای وای.

پسر واحد روبرویی ما ۳ سالشه زبون داره از اینجا تا... اسمش نریمانه. نمی دونم چه اصراری داره منو صدا کنه زن داداش!!! خنده هر وقت میاد خونه ما صداشو کلفت می کنه میگه: زن داداش بچه ها رو جمع کن امشب ببریم شهر بازی!! بعد یکدفعه می گه: زن داداش عشق منــــــــی!  کلا توهم می زنه!! ابله خونشون زیاد فیلم هندی نگاه می کنن.

پسر خاله خودم هم ۴ سالشه. وروووووووجک. عشق مرد عنکبوتی داره. یه بار طناب ورداشته بود رفته بود پشت بوم مثل مرد عنکبوتی خودشو پرت کنه پایین!! شیطان  آخه این فیلما چیه می سازن؟ بد آموزی داره! متفکر

همین فسقلی یه روز برگشت بهم گفت: ندا جون اینقدر از بابات خوشم میاد!!! خیلی مَرده! یه حرفای گنده تر از دهنش میزنه! قهقهه

برادر دوستم ۷ سالشه درسشون رسیده بود به «ث». دوستم بهش گفته بود با ث یه کلمه بساز بعد ببرش تو جمله. اونم میگه: ث مثل ثریا. جملشم: ثریا آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!!!

یه فسقلیه دیگه بازم داداش یکی از دوستامه. اون ۳ سالشه. اگه از این بچه بخوای که بگه قسطنطنیه، ناپلئون بناپارت، هخامنشایان و... عین بلبل واست می گه. ولی اگه ازش بخوای که بگه ندا، می مونه!!  بعد با یه زوری میگه مداد!! I don't know - New!

همین دوستم تعریف می کرد که رفته بودن مهمونی. این فسقل بچه تا اونجایی که می تونسته داشته شیطونی می کرده همین جوری که داشته رو پله ها بازی می کرده می خوره زمین. بعد بلند می شه با عصبانیت لگد می زنه به پله کذایی داد می زنه: بی صاحاب بمونی!! تصور کنید قیافه صاحب خونه رو!!!! ابلهمنتظر

حالا اینا یه نمونه هایی بودن. من خودم فقط ۱۰ ،۲۰ تا از این پسرخاله ها و دختر خاله های زلزله دارم که اگه بخوام تعریف کنم یه عمر طول می کشه.خمیازه  اینقدر از اینا زلزله تر هم هست که بیا و ببین. اینا بزرگ بشن...وای وای وای استرس

چه غلطا؟!

سلام بر همگی.

یوم الله «ولنتاین» رو به همه هم وطنان عزیز و ولایتمدار ایران و همچنین کبوتران عاشق و نوگلان تازه شکفته تبریک نمی گم. شما خجالت نمی کشید؟ نه ... واقعا حیا نمی کنید؟؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ چه غلطا؟ مگه نمی دونید دستان پلید استکبار و استعمار و استثمار (اگه می تونی سه بار پشت سر هم بگو: استکبار، استعمار، استثمار!!!)  پشت این قضیه است؟؟ مگه نمی دونید این ممالک غرب دنبال این هستند که جوونای غیور این مرز و بوم رو اغفال کنن؟؟ نه... واقعا نمی دونید؟  یه ذره متحول بشید. متحول شدید؟ آره؟ خوب خدا رو هزار مرتبه شکر همه سر به راه شدن!

 



دیروز من با یکی از همین دوستان غافل(!) رفتیم مغازه،  ایشون خرید کنن! همین جوری که تو مغازه بودیم یه خانومی اومد تو مغازه. خیلی هم عصبانی بود. گفت: ببینید من معلم دین و زندگی هستم. اومدم ریشه ولنتاین رو بسوزنم!  (وای مامانم اینا!!) شما بودید چه عکس العملی نشون می دادید؟ ما خو عین چی خندمون گرفت.

 

خانوم معلم دین و زندگی این حرکات مضحک از شما بعیده. نا سلامتی قشر فرهنگی جامعه هستید ها! بقیه باید از شما یاد بگیرن.

شما پیش خودتون فکر نکردید که اگه ولنتاین رو بسوزونی کی جواب زن و بچه بی پناه اون مغاز دار رو میده که  واسه روزیه زن و بچش حتی روز ولنتاین داره عرق می ریزه و کار می منه؟!

شما فکر نکردید اگه ولنتاین سوزونده بشه پلیسای بیچاره از کار بیکار میشن؟؟ اونوقت کی بیاد سر چهار راه وایسه به من و شما گیر بده؟؟؟ ها؟

شما فکر نکردید تعداد مجنون ها و فرهادها چند برابر میشه؟ حالا تو این هاگیر واگیر صحرا از کجا پیدا کنیم بدیم مجنونا که سر بذارن اونجا؟ کوه از کجا پیدا کنیم بدیم فرهادا برن بکنن؟ ها؟ 

خانوم عزیز اول فکر کن بعد حرف بزن. اگر یه بار دیگه راجع به سوخت و سوز حرف بزنی شخصا میام می سوزنمت! فهمیدی؟؟

 




باز تو همون مغازه بودیم که یه خانواده 4 نفره، صمیمی و گرم اودمدن تو. بذارید واستون توصیف کنم چه شکلی بودن. آقای خانواده ریش تا کجا. اووووووو. تسبیح به دست. ذکر استغفرالله از زبون مبارک نمی افتاد.  بقیشو خودتون حدس بزنید دیگه.

خانوم والده از کل سیستمشون فقط بینی شون از زیر چادر معلوم بود!!

پسر کوچیک 4 الی 5 ساله. نق نقو به حد فجیع!!!

پسر بزرگ 20 الی 21 ساله. فشن در حد مرگ!!! گویا اسمش هم امید بود.

آدم نمی دونست ریش پدر رو باور کنه یا موهای سیخ سیخی پسر رو!

حاج آقا: ببخشید آقا پازل 1500 تیکه دارین؟

فروشنده: بله. واسه چه کاری می خوایین؟

حاج آقا: والانتاین!!!

پسر کوچیکه: مامان؟

حاج خانوم: یامان! چی می گی؟

پسر کوچیکه: منم پازل می خوام. از اون 32 هزار تومنیا. چرا واسه امید می خرید واسه من نه؟

حاج خانوم: امید واسه دوست دخترش می خواد تو واست چیت می خوای؟؟ واسه دوست دخترت؟؟

حاج آقا: استغفرالله! خانوم چیز یادش می دی؟؟؟

 

از اونجایی که ما دیگه نمی تونستیم خودمون رو به خاطر خنده کنترل کنیم، اومدیم بیرون.  دیگه نفهمیدیم بقیه مکالمات چی شد!! شمرنده.

 



حرکات جلف بسه دیگه. حالا بی شوخی. شما که قراره فردا برید خوش گذرونی و کادو ببرید و کادو بگیرید و از این حرفا ده روز دیگه هم صبر کنید که بشه 5 اسفند. یعنی روز سپندارمزگان. روز عشق ایرانی ها. اون موقع حالشو ببرید. هر چند یه سری ها میگن سپندارمز 29 بهمنه.  اما اصلش 5 اسفنده. به خاطر تغییرات گاهشماریه که امروزه سپندارمزگان افتاده 29 بهمن. اما شما با همون 5 اسفند حال کنید!

 

اینم بگه که به اطلاع عمومیتون افزوده بشه:

* کلمه سپندارمزگان از کلمه اسپندگان یا اسفندگان میاد.

* سپندارمز لقب ملی زمینه به معنی گستراننده، مقدس، فروتن.

* زمین هم نماد عشقه، چون با فروتنی به همه عشق می ورزه.

* پنجم هر ماه تو گاهشماری ایران باستان اسمش سپندارمز بوده.

* این روز مخصوص همه کساییکه بهشون عشق می ورزیم. پدر و مادر و... هم شامل میشه. به اونا هم تبریک بگید.

اینا گفته های یه استاد تاریخه. بازم اگه اطلاعات بیشتری می خواید در خدمتم. می رم ازش می پرسم.

اینم تبریک من: پیشاپیش «سپندارمزگان» روز عشق ایرانیان بر همگی مبارک!  

قربون همگی. فعلا با اجازه!!!

 

کاشف!

 اینقدر تو کارامون گیر و گره هست که وقتی یه کاری سریع انجام میشه دهن آدم وا می مونه. مثل همین انتخاب واحدای ما! اصلا ولش کن.

 



من فهمیدم که چادر یک وسیله بسیار بسیار مفیدی ست. به طوری که دیروز خودم دیدم سه بانوی محترم چادر پوشیده بودن و راه می رفتن و به طرز خیلی قشنگی با دنباله های چادرشون که رو زمین کشیده می شد پشت سرشون رو جارو می کردن! شما نمی دونید این پیاده رو چقدر تمییز شد!!

بانوان محترم، مادران گرامی!

اگه به پاکیزگی شهرتون اهمیت می دید، اگر دوست دارید بچه هاتون در محیطی پاک و زیبا زندگی کنن، اگر دوست ندارید که شهر کثیف و زشت باشه، از این پس با پوشیدن یک عدد چادر به حل این مشکل کمک کنید.

هم اکنون نیازمند یاری سیاهتان هستیم! (اگه چادرا سبز بودن همون سبز رو می نوشتم!!)

 



 تاززززززززه. من فهمیدم ما و اکبر اینا (اکبر هاشمی رفسنجانی) از نظر ثروت در یه سطحیم. هم ما خوشه سه هستیم هم اونا!!!!!!!!  ایولللل دست درد نکنه محمود جون (احمدی نژاد) کارت خیلی درسته.  تا حالا اینقدر احساس افتخار نکرده بودم با این که بابام نه کارخونه داره و نه زمینای بزرگ و... بازم خوشه سه ایم!  حتما قیافمون به مایه دارا می خوره!  هر چی هست از این به بعد ما شدیم بچه مایه دار!  خدایا شکرت!

 



حالا که همه چی بر وفق مراده، یه چیز دیگه هم بگم بخندیم. دیشب خواب دیدم ویکتور هوگو بهم زنگ زده تا با هم بریم کتاب بینوایان 2 رو بنویسیم!!!   

صبح تا چشمامو باز کردم فقط بلند بلند می خندیدم!

 صدای مامانم اومد که دخترم رسما دیوونه شد!!!

یادمه یه بار یکی از روزنامه نگارای معروف از یکی از کارگردانای سریالای معروف تر انتقاد کرده بود که شما توی طنزتون ادای خانوم «لیلی گلستان» (مترجم مشهور و محبوب) رو در آورده اید و مسخره اش کردید. کلی هم از آقای کارگردان و سریالش انتقاد کرده بود. وقتی از خود خانوم گلستان پرسیدن نظرش رو، ایشون گفتن من علاقه ای به دیدن سریال و تلویزیون ندارم و از قضیه بی خبرم. تا حالا کسی بهم چیزی در این مورد نگفته. یعنی خانوم گلستان کلا از جریان ها و انتقادا و احیانا توهین ها و حاشیه ها دور بودن چون خودشون نخواسته بودن که باشن. فکر می کنم چه کار خوبیه. چقدر توی حفظ آرامش زندگیش می تونه کمک کنه. چقدر خوبه  ما هم از خیلی هیجانا دور باشیم. چه فایده داره آخه هی مردم صبح تا شب، شب تا صبح توی اینستاگرام و فیس بوک و... میزنن توی سر و کله همدیگه تا حرفشونو به کرسی بنشونن. کاش سازنده بود، کاش آموزنده بود، کاش فایده داشت اقلا. از دیشب که این برنامه استیج رو نشون دادن همّه دارن یه جور نظر میدن. کلا زدن پیجا رو آباد کردن. هر کس یه لودگی کرده اون وسط بقیه هم مسخره بازی. یا گاهی حرفا و توهینا و فحش هایی که خود شخص شیطان رجیم هم الان چشاش 4 تا شده اینا رو از کجا آوردن؟! بابا بیخیال... بعضی برنامه ها فقط سرگرمی هستن. به خدا آخرش هیچی به ما نمی رسه!

یکی از وبلاگ نویسای قدیمی و محبوب هم مدتیه نیومده اینستا مردم ریختن توش فحش و توهین! خیلی جالبه که کمین هم نشستن ببین کی چی میگه نظر بدن! اگه بدت میاد آن فالو کن برو. چرا انقدر حرص می خوری؟

پ.ن: واقعا بدم میاد از این تنشا. هر جا میریم همین بساطه. آدم نمیدونم شبکه ها ی اجتماعی رو لعنت کنه یا فرهنگ نداشته خودشو؟!


خدایش رحمت کناد!

و علیکم!

اعصاب ندارم!

 

اگر یه روز دیدید که یه برادر حزب الله ادعا کرد موسیقی هنر نیست،

اگر یه روز دیدید که همون برادر حزب الله گفت این عکس صُور قبیحه ست:

 

اگر یه روز دیدید که یه آخوند عمامه یاسی رنگ گذاشته بود رو سرش،

اگر یه روز از یه نفر موضوع تحقیقی که کنفرانس داده رو ازش پرسیدید و گفت نمی دونم موضوع تحقیقم چیه،

اگر یه روز دیدید که یه خواهر محترم حزب الله گفت در حال حاضر ایران قدرته اوله،

اگر یه روز دیدید که یه نفر محسوب رو با این «ص» نوشته و فضا رو با این «ز»، 

اگر یه روز دیدید که یه نفر گفت سیستان غرب ایرانه،

اگر یه روز این بیت رو: « به سمرقند اگر می گذری ای باد سحر       نامه اهل خراسان به بر خاقان بر» 20 بار واسه یه نفر معنی کردید و معنیشو نفهمید،

 

باید برید بمـــــــــــــــــــــــــــــــــیرد!!!!

 و من همه اینا رو در عرض یک هفته هم دیدم هم شنیدم و بسیار از زندگی در میان همچین آدمایی ناامیدم، پس دارم می رم بمـــــــــــــــیرم. انا لله و انا الیه راجعون! خدایش رحمت کناد!!!

 

به یک عدد شوهر نیازمندیم!

من بعد از یه عالمه درس و بدبختی و گرفتاری که هنوز تموم نشدن گفتم بیام یه تک پا آپ کنم!

آخه مسئله بغرنجی پیش اومد که اومدم تا یه فکری واسه خودم بکنم.

 

این مجلس  ما هم مثل شهربازی می مونه به جای اینکه توش واسه مملکت چند تا تصمیم درست بگیرن می رن اونجا بازی می کنن!  

نمی دونم از دهن کدام فلان فلان شده دراومده  که: یه سهم 20 درصدی بدن  به داوطلبای «متاهل» کنکور کارشناسی ارشد. توجه کنید متاهل.

 

یه نفری واسه خنده یه چیزی پرونده بقیه جدی گرفتن. دیدن دورهمی داره خوش می گذره گفتن: کی به کیه بریم تصویبش کنیم.

یعنی من تا الان داشتم به اون یه «نفر» فحش می دادم.

 

آخه برادر من تو نمی گی این مجردای بدبخت چکار کنن! می خوای آمار ازدواج رو ببری بالا یه کار دیگه کن چرا اینقدر در حق این مجردای بدبخت اجحاف می کنی؟

 

 

 والده  مکرمه می فرمایند: تو چرا حرص می خوری. حالا کو تا تو بخوای کنکور کارشناسی ارشد بدی.

 میگم مادر من!  تو مملکت ما که هیچ چیز حساب و کتاب نداره. خدا رو چه دیدی  شاید پس فردا همین آقای محترم دوباره بیاد تو مجلس بگه: 40 درصد سهم برای داوطلبای بچه دار! من باید ازالان به فکر باشم یا نه؟

 

یکی از هم کلاسی های من تازه عقد کرده. درست موقعی که من داشتم می زدم تو سر خودم واسه تحقیق و امتحان و هزار کوفت دیگه این خانوم محترم شب بله برون با خواهر شوهر جدیدشون مسابقه رقص عربی گذاشته بودن!! (این مسابقه عین حقیقته)   حالا من دارم اینجا موهای سرمو می کنم فکر درسم اون خانوم اونجا داره با آهنگ عربی قر میاد. 20 درصد سهم رو هم داره واسه خودش.

شما بگین آخه این انصافه؟

 

چی؟ منم برم شوهر کنم؟ اینم فکر خوبیه. من هم اکنون اعلام می کنم:

توجه ...توجه

 به یک عدد شوهر جهت قبولی در کنکور کارشناسی ارشد نیازمندیم! ترجیحا آقای داماد هم داوطلب کارشناسی ارشد باشند تا با یک تیر دو نشان بزنیم.

اصلا شاید به درد هم خوردیم و تا آخر عمر به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردیم. قصه ما به سر رسید غلاغه به خونش نرسید.

خدایا منو ببخش!

یه روزی از روزها (دیروز) ما مثل همیشه تشریفمون رو بردیم دانشگاه.

این برادران حراست دانشگاهمون نمی دونم قرص روانگردان خورده بودن، خواب نما شده بودن، آجر خورده بود تو فرق سرشون، مورد الف و ب، هیچکدام  و...  الله اعلم؛ به همه چیز گیر می دادن.  به قول آقای برادر حراست: «آزادتون گذاشتیم پررو شدید!»

 

آخه حری*جون ما الان دوماهه که داریم با این تیپا میام یونی امروز چرا گیر شدید؟

 

یکی از دوستام چکمه پوشیده بود دیروز بهش گفته بودن اینا چیه پوشیدی؟

خب اونم میگه چکمه.

حری: دیگه نپوش. خیلی تابلو ست!

ما از این جمله (خیلی تابلوست) چی برداشت می کنیم؟

 

1) دلت بسوزه من چکمه دارم تو نداری

2) چکمه های من چرم اصله

3) چکمه یکی از تابلوهای جدید راهنمایی رانندگیه

4) کور شود هر آن کس که نتوان دید

5) به فکر اون دسته از عزیزان متکدی باشید و دلشان را آب نکنید

6) مرگ بر د ی ک ت ا ت و ر

و...

این جمله واقعا ما رو کشته.  اصلا ما در بهت عجیبی فرو رفتیم نمی دونیم معنی این جمله یعنی چــــــــــــــــــــــــــــی؟

من از شما خواهش دارم، استدعا می کنم اگر  فهمیدید منو بی خبری نذارید. جمع کثیری از خواهران و برادران ولایتمدار دانشگاه ما منتظر جوابهای پر مهر شما عزیزان خواننده هستن.  به قول شاعر گرانمایه:

در حیرتم در حیرتم ای مه جبین         فکری بکن، حرفی بزن ما رو ببین  

 



حالا از این حرفا که بگذریم نمی دونم من چه گناهی کردم که خدا اینجوری حالمو می گیره.  یه استادی داریم قلقلیه و سرخ و سفید و آبیه یه دستخط داره هوا می ره...

خطش تو آفتاب که چه عرض کنم تو مهتاب راه میره. بعد فکر کنید این جناب با خط بسیار بسیار زیباشون 17 صفحه نا قابل دادن به من تا براشون تایپ کنم! جان من خطشو ببینید:

 

من هزار بار از درگاه ایزد منان طلب بخشش و مغفرت کردم.

یا ارحم الراحمین! دیگه از این غلطا نمی کنم.   خدایا خودت دیگه...آره دیگه... همون... (با خدا بودم. خودش می دونه )

 



پاورقی:

حری مخفف حراست!

به نام خدا قاسم نیستم.

ما باید با همه چیز کنار بیایم با مزاحم تلفنی هم کنار بیایم.
شاید نصف زنگایی که من دارم ماله همین مزاحما باشه. حالا این عزیزان(مزاحما) انواع و اقسامی واسه خودشون دارن.
حالا بماند که یه سری از این دوستان محترم رو گذاشتیم سرکار و کلی هم خندیدیم. 





 یه مدتی بود یه آقا پسره محترمی(!) منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بود هی لاو می ترکوند!  هی می گفتم آقای عزیز، برادر محترم، فدات شم اشتباه گرفتی من اون (همون!) نیستم، باورش نمی شد.
می گفت عزیزم منم؟ تو چرا اینجوری شدی؟
آخر اینقدر گفتم تا باورش شد و دست از سر کچلمون ورداشت.




از یه طرف دیگه من فکر می کنم شمارم خیلی شبیه به یه آقایی به اسم امینیه. مدام اشتباهی زنگ میزنن سراغ آقای امینی رو می گیرن!  حالا این آقای امینیه تو کار DVD، cd و ... ایناست. هی اس ام اس سفارش میاد. اینقدرم مشتری داره! یعنی اگه یه روز زنگ نزنن نگران میشم والا!  حالا اگه یه دفعه دیدید آپ نکردم بدونید رفتم تو کار سفارشات!! اگه کارم گرفت شما ها رو هم می برم!




یه مدت دیگه یه آقای بسیار بسیار مودب، خوش صدا، با فرهنگ، متالیک، با قابلیت صدای استریو و ...(اصلا همه چی تموم) می زنگید. اول از همه یه عالمه احوال پرسی می کرد. حتی حال خاله مادربزرگ دختر خالمو هم می پرسید!  اگه عید بود تبریک می گفت. اگه عزا بود تسلیت می گفت. بعد آخرش می گفت: خانوم مهندس؟
خب شما بودید چی می گفتید؟
این آخریه عقده ای شده بودم می خواستم بگم مهندس خودمم بابا! جانم؟ اگه راجع به اون قضیه ی زمینا زنگ زدی بهشون بگو یه قرون هم کوتاه نمیام!





این یه مدل دیگه است:
با دوستام بودیم که گوشیم زنگ خورد. یه پیرزنی با لهجه فوق العاده روستایی بود. نمی دونم از کدوم ده بود که حتی شمارش هم نیفتاده بود.
پیرزن: الو سلام خوبی الحمدالله؟ سلامتی؟ خوشی؟
من: بفرمایید؟
پیرزن: آقا قاسم؟
من: نخیر اشتباه گرفتید.
قطع کردم. در حالی که عصبانی بودم به نگین گفتم نگین صدای من شبیه مرداست؟
نگین: نه.
من: منو با قاسم اشتباه گرفتن.

تو همین اثنا دوباره زنگید.
نگین گوشی رو ازم گرفت جواب داد:
پیرزن: الو سلام خوبی الحمدالله. سلامتی؟ خوشی؟
نگین: بله؟
پیرزن: آقا قاسم؟
نگین:خانوم صدای من شبیه مرداست؟
پیرزن: نه خانوم جان. کی گفته؟
نگین: حاج آقا سیبیل کلفته!
اون بیچاره هم عذرخواهی کرد قطع کرد.

بعد از چند دقیقه دوباره زد.
پرستو گفت بده من جواب بدم.
پیرزن: الو سلام خوبی الحمدالله. سلامتی؟ خوشی؟ (انگار جزوه نوشته که این جمله رو مدام تکرار می کرد )
پرستو: بله؟
پیرزن:آقا قاسم؟
پرستو: بله خودمم!
پیرزن: غلط کردم خانوم جان.
دیگه آخر ضایع شد، قطع کرد.

بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد من ورداشتم بدون اینکه بذارم زنه حرف بزنه گفتم:

به نام خدا قاسم نیستم!

بیچاره سوژه شده بود. حالا این وسط هم دعوا شده بود که اگه دوباره زنگ زد کی ورداره، که دیگه نزد. 



ای خدا. من چی بگم؟ شما عزیزان از این به بعد می تونید منو قاسم هم صدا کنید! در خدمتم.


- قاســـــــــــــــم!
- جانم؟
(مامانم دیگه صدام کرد.  من برم!!!!!)

 

« اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می زدم، همان جایی که «آذر» مان در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای« نیکسون» قربانی کردند!

این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند نخواستند- همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه به پشت پاچال بروند و سر در آخور خویش فرو برند، از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که می آید، بیاموزند، هر که را می رود، سفارش کنند.

آنها هرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه همچنان گرم و تازه است.

کاشکی می توانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد نفسرند! اما نه باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»

دکتر شریعتی