-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 شهریور 1398 20:26
خانوم والده جان دو روزی رفته بود خونه خاله ام. تو این دو روز شبکه بی.بـ.ـی .سی قطع بود وقتی برگشت دوباره وصل شد! :) حالا هی تو خونه داره راه می ره و میگه چه معنی داره وقتی من نیستم بی.بـ.ـی .سی نگاه کنید؟! :) پ.ن: من از بی.بـ.ـی .سی؟ فقط بـلـ.ـور بنفـ.ـش :)
-
خشم اژدها :)))
جمعه 22 شهریور 1398 00:06
دیشب الف جان دقیقا به مدت یک ساعت و نیم از وقت با ارزش منو گرفته بود و تمام ماهیت بدبخت مقاله رو برده بود زیر سوال! یعنی دلم می خواستم پاشم یا کله خودمو بکوبم به دیوار یا کله اونو. وسطش عصبانی شدم گفتم خب پس دیگه تعطیلش کنیم. چه کاریه روز و شبم شده یکی؟ گفت نه بابا این روشمه! برای اینکه اول از همه به خودم شک کنم و از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 شهریور 1398 12:20
خانوم والده من یک تنه حامی ابر قدرت این نظریه ست که میگن تاریخ همیشه تکرار میشه. چرا که هر بار میاد بند و بساطای کمد منو جا به جا می کنه و هر بار من باهاش بحثم میشه و هر بار چیز میزام گم می شه و هی این سیکل تکرار میشه و تکرار میشه :| خدا قوت مامان جان :|
-
ده سال شد.
یکشنبه 17 شهریور 1398 19:30
داشتم همه پست های سالگرد راه انداختن وبلاگم رو می خوندم انقدر با بعضی هاشون خندیدم که خدا بگه بس. وقتی میگن طرف خودش با خودش شاده حکایت منه. بعد وسوسه شدم برم بعضی آرشیوامو بخونم و یاد خاطراتم افتادم و مُردم انقدر خندیدم D: چقدر اون موقع ها وظیفه خودم می دونستم بیام عرایضم رو به گوش جهانیان برسونم!:)) چقدر دوستای خوبی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریور 1398 23:20
خب آخه می پرسه کفش چیه؟ :| تا حالا انقدر عمیقانه ازم سوال نشده بود :))) پ.ن: الف جان
-
آخیش
دوشنبه 11 شهریور 1398 23:09
الان من تو مرحله آخیش زندگیم هستم. مرحله ای که درگیر هیچ رابطه عاطفی نیستم، مرحله ای که نگران ناراحت شدن و راضی نگه داشتن کسی نیستم، مرحله ای که هر موقع دلم بخواد می خوابم، هر موقع دلم بخواد پیاما و زنگام رو جواب میدم، مرحله ای که می تونم تنهایی برم سفر و از تنهاییم لذت ببرم، مرحله ای که بالغانه، بدون حاشیه و خیلی...
-
اینجوری خودمو قانع کردم
یکشنبه 27 مرداد 1398 20:10
یه جمله هست که از زبون انیشتین میگن که من ترجیح سوار دوچرخه ام باشم و به فکر خدا باشم تا اینکه توی کلیسا باشم و به فکر دوچرخه جلوی درم. البته اینو طبق معمول از زبون شریعتی با مسجد و کفش هم میگن. باری این جمله تاثیرش تو زندگیم عمیق تر از چیزیه که فکرشو کنید. منم ترجیح میدم روی مقاله ام کار کنم و به فکر سرگرمی های...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مرداد 1398 13:14
چرا به جای اینکه روی مقاله ام کار کنم دارم وبگردی می کنم؟ چرا بند کردم به آرشیو وبلاگای قدیمی مثل گو.ریل.فهیم؟ به خودم: خب درسته دلت تنگ شده واسه اون دوران اما وقتی الکی وقتا رو هدر دادی و شد شب آخر، نشینی شام غریبان بگیری ها؟ هی زنگ نزنی به این و اون که تمدید میشه یا نه ها و عمه همه رو بیاری جلوی چشمشون؟ :|
-
بابام
جمعه 25 مرداد 1398 21:39
اگه فیلم شعله در ثریا هم پخش بشه مردی از خانه ما بهش دست پیدا می کنه و نگاه می کنه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مرداد 1398 13:16
یکی از دوستام بهم میگه تو با اینکه ورزشکار نیستی اما اندامت خیلی رو فرمه. بهش میگم تو از کجا میدونی من ورزشکار نیستم؟ با خنده میگه نیستی دیگه. از ورزشکارا چی داری؟ میگم اخلاقشون رو :))))
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مرداد 1398 22:21
از ویژگی شهرهای مهاجر پذیر این می تونه باشه که توی عروسی ها یه دقیقه آهنگ شمالی پخش می کنن و یه دقیقه بعد کردی و دقیقه بعد بندری و الخ. خدا شاهده :|
-
مثل بوی گل نسترن من درآوردی
یکشنبه 20 مرداد 1398 18:42
عصرا وشبای شاد تابستونا برای من یعنی فاصله سنی 5 تا 16 سالگی که می رفتیم شهربازی و هر تابستون بلاستثنا این کار رو باید دوبار انجام می دادیم. یعنی گل های خوشگل صورتی کوچولو که من بهشون می گفتم نسترن و سوسن (که نبودن) لابلای چمنای خوشبوی ورودی شهربازی که آفتاب عصر بهشون می تابید. یعنی بساط پیک نیک مامان و بابام کنار...
-
آخه ور میداره هر جا دستش میرسه نقطه و ویرگول میذاره :|
جمعه 18 مرداد 1398 13:07
دیشب با متی جان و الف جان رفته بودیم جشن امضای یکی از نویسنده های معروف شهر. نویسنده کذا رفته بود پشت تریبون و داشت از کتابش می گفت. اونجا که رسید به تشکر از ویراستارش، الف جان تقریبا با صدای کمی بلند گفت اگه من یه روز به عنوان نویسنده برم پشت تریبون بخوام از ویراستارم تشکر کنم از ندا (البته فامیلیم رو گفت) تشکر می...
-
ژیوان
شنبه 12 مرداد 1398 22:25
امسال رو بنا گذاشته بودم به صلح با درون. روزی صد بار برای خودم تکرار می کنم و همش میگم خدایا منو با آدمایی محشور کن که به رشدم کمک کنن. یعنی باورم نمیشه این درخواست داره با چه سرعتی پیش میره. هر روز پر از معجزه. مشکلات همه به چشمم مثل سمباده شدن که دارن هی بیشتر و بیشتر صیقل میدن روحمو. باورم نمیشه من ندای سال 96 یا...
-
تیلون
شنبه 5 مرداد 1398 21:32
امروز یکی ازم پرسید چشمات چه رنگیه؟ عسلیه؟ گفتم آره فکر کنم تو اگه فهمیدی به منم بگو :))) گفت چشمات تیله ایه. تا حالا کسی بهم نگفته بود. هر بار می گفتم نمی دونم. آره چون یه بار به سبز میزنه، یه بار قهوه ای روشن، یه بار عسلی و حتی یه بار به طوسی و بستگی داره چی پوشیده باشم. خودتون رو دوست داشته باشید. رنگ چشمتون رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 تیر 1398 00:14
و من هر روز به این ایمان میارم زندگی چقدر شگفت انگیزه. یه زندگی کمه... یه زندگی کمه
-
ادای خوشبختی رو درنیارید کسی که قلبا خوشبخته به تایید هیچ کسی احتیاجی نداره
سهشنبه 14 خرداد 1398 13:58
دخترا دخترا دخترا به خاطر خدا برای خوشایند پارتنر، شوهر، دوست پسر، نامزد کاری که دوست ندارید رو انجام ندید. به علایقتون، به ارزش هاتون، به خواسته هاتون احترام بذارید. یه روز چشم باز می کنید می بینید ذوق هیچی رو ندارید ها. نگید خب چون دوسش دارم این کار رو می کنم، نگید مجبورم چون می ذاره میره و... اینا عشق نیست اینا فقط...
-
شمع گل پروانه
جمعه 3 خرداد 1398 22:05
نحوه نامگذاری مامان و بابام روی کانالای سیما خانوم (استعاره از صد.ا و سیـ.ـما): کانال پروانه، کانال عصا، کانال جوونه، کانال ابرو و... همه هم بر اساس لوگوهاشون. پ.ن: خیلی هم خوب منظور همو می فهمن :|
-
مثلا تو بازی
پنجشنبه 2 خرداد 1398 22:45
خرداد که میشه درختای سرو پر میشن از دونه های آبی ریز. بچه که بودیم بلا استثنا اینا اسباب ِ بازی خاله بازی من بودن. همیشه از فضای سبز جلوی خونه اینا رو می چیدم و با وسایل خاله بازیم و روغنای توهمی سرخ می کردم و به عنوان ناهار یا شام می دادم به بچه ام. بچه ام همیشه خان داداش بود و همیشه هم تو بازی اسمش مهدی بود! :| هر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 21:33
امروز یه روز عجیب بود تو زندگیم. می نویسم تا یادم بمونه چقدر قوی بودم. تا افتخار کنم به خودم بابت تصمیمم.
-
اگه یه خونه مجردی داشتم اون خونه با تم چوبی بود
یکشنبه 22 اردیبهشت 1398 11:36
هزار بار هم که فیلم به رنگ ارغوان رو ببینم برام تکراری نمیشه. جدا از موضوع فیلم که یه عاشقانه متفاوته من عاشق لوکیشن ها و صحنه های فیلمم. از خونه چوبی ارغوان گرفته تا کافه بلوط و اون کلاسای جنگل داری که توی جنگل برگزار میشه؛ اونم با استادای واقعی محیط زیست. اسماعیل کهرم و محمد علی اینانلو نازنین (خدا رحمتش کنه) خونه...
-
وقتی که تولد با افطار همزمان میشه
شنبه 21 اردیبهشت 1398 12:18
دیروز تولد یکی از همکارای بنیاد بود که من به این نتیجه رسیدم هنوز هم بر آرمان های خودم با همون شدت و حدت قبلی باقی هستم. یعنی وقتی یاد جنگولک بازی هام میفته از شرم دلم می خواد سر ببرم به گریبان. یکی از نقش هایی که تو تولدها و جشن ها همیشه رو دوش منه عکس گرفتنه. نمیگم عکاسیه چون عکاسی کار هر کسی نیست. (عکّاس بر وزن...
-
پشماش!
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 12:47
اردیبهشت که میشه باباجانمون میره کوه و اغلب با خودش کلی گیاه کوهی میاره. کلا کوهای غرب کشور این موقع از سال پر از گیاه و علف میشن. از آویشن و موسیر گرفته تا ریواس و گیاه های دارویی. بعضی هاشونهم خیلی طعم خوبی به غذا میدن و من زمانی که خوابگاه بودم با خودم از این سبزی ها می بردم و گاهی تو غذاهام می ریختم. دوستام که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 13:04
تا حالا شده وارد گذشته کسی بشید که صاحبش دیگه نخوادش؟ مثلا بار و بندیل خاطراتش رو جمع کنه بذاره دم در و هر کس دلش خواست بره ورداردش. از اون به بعد شما بشید صاحب اون خاطرات. من هر شب این کار رو می کنم. سر می کشم به خاطرات کسی که خودش دیگه بهشون احتیاجی نداره. شبا پاورچین پاورچین میرم در خونه خاطراتش رو باز می کنم آلبوم...
-
خودتو تگ کن
شنبه 14 اردیبهشت 1398 09:24
سپی این عکس رو گذاشته اینستاگرامش و نوشته هر کسی رو که دوست داری کنارش از این صبحانه ها بخوری زیر پست تگ کن. منم خودمو تگ کردم! پ.ن: خیلی وقته که فکر می کنم احتیاجه بیشتر خودمو تگ کنم؛ آخه امسال برای من سال صلح با درونه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1398 19:08
امسال عید رو یه سنت شکنی زدیم. با خانوم والده تصمیم گرفتیم از مهمونا با کیک وانیلی خونگی و کاپوچینو پذیرایی کنیم که اتفاقا به مذاق همه خیلی هم خوش اومد. بنا دارم این کار رو تعمیم بدم به همه سال نوهای پیش روم. تا بچه ها بعدا تعریف کنن یادش بخیر وقتی می رفتیم خونه خاله ندا کیک خونگی و کاپوچینو می خوریم. الان هم بساط کیک...
-
یوزارسیف...اینجا زندان است نه مهمان سرا :))
یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 12:44
برای بار شونصدم هم که یوزارسیف پخش بشه باز بابای ما میشینه تا آخر نگاهش می کنه. به قابلیتی رسیدیم که می تونیم با دیالوگاش دابسمش کنیم :)) یکی از تفریحاتمون هم اینه که قبل از اینکه بازیگر حرف بزنه ما دیالوگش رو میگیم :)) پ.ن: شما یه وقت انتظار ندارید که مابقی اعضای خونواده درگیر یوزارسیف دیدن های بابام نشن که؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اردیبهشت 1398 19:31
این که تصمیم گرفتم در سال 98 تند تند بنویسم معلومه یا کم معلومه؟ :" پ.ن: دارم کم کم لینکامو درست می کنم. چه اهمیتی داره دوستام از وبلاگ نویس بودن شدن کانال نویس یا اینستاگرام دار (!) ؟ من همون آدرساشون رو اینجا می ذارم. مهم اینه که همه می نویسن.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اردیبهشت 1398 18:54
زندگی اونجایی قشنگه که تو فکر می کنی امروز کلی خسته ای و آرایشی نداری و چهره ات خوشگلی همیشگی رو نداره اما وقتی عکست رو برای میم می فرستی بهت بگه ای جان. امروز چه خوشگل شدی. پ.ن: خیلی خوبه کسی تو رو فقط به خاطر خودت بخواد. خود خود خودت بدون هیچی چیز اضافه ای.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اردیبهشت 1398 23:17
از این اخلاق خودم خیلی خوشم میاد که وقتی چیزی پیش میاد و بابتش ناراحتم، مدت کوتاهی توی اون حالت می مونم بعد سریع خودمو سوییچ می کنم به حال خوب و از دید مثبت به قضیه نگاه می کنم یا حواس خودمو با یه چیزی که بهم حال بهتری میده پرت می کنم. این اخلاقو کمابیش فطرتا داشتم اما سال 97 حسابی تقویتش کردم و خیلی راضی ام از خودم.