-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفند 1398 12:49
بعد از 7 سال بابام تازه دیروز آپشنای ماشین لباسشویی رو کشف کرده. هی میره و میاد میگه این فلان کار رو می کنه اون فلان کار رو می کنه. انقدر از کشف خودش شاده که اصرار داره همه رو برای ما هم توضیح بده. به این صورت که ما رو می بره جلوی ماشین و به صورت عملی همه رو توضیح میده بعد آخرش هم میگه اینایی که گفتم رو دوباره بگو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 بهمن 1398 11:36
زندگی مثل یه شکلات سوئیسی خیلی گرون قیمته. بستگی به تو داره که درسته بندازیش تو سطل آشغال یا اینکه بخوری و ازش لذت ببری و حتی پوستش هم لیس بزنی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 دی 1398 12:18
و ما هنوز آخر همه چت هامون یه استیکر مارمولک می ذاریم به یاد مارمولک های بیابونای عراق!
-
آخه چه کنم دوسش دارم :|||
جمعه 6 دی 1398 15:15
از وقتی که عکس جوونی های فیلیکس کینگ رو گذاشتم اینجا آمار بازدیدکننده های وبلاگم به طرز عجیبی بالا رفته! :| ناقلاها نکنه روی کراش من کراش دارید؟؟ برید درِ خونه خودتون بازی کنید ببینم!پ.ن: همینقدرررر داغون که عکس با کرواتش رو گذاشتم بک گراند گوشیم و اون عکس با پیرهن چهارخونه اش رو گذاشتم روی صفحه قفل گوشیم :| آره می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 دی 1398 11:38
داشتم نت های گوشیمو نگاه می کردم دیدم چند تا نکته و دلیل محکم نوشته بودم برای جواب رد دادن به آقای خواستگار که یادم رفته بود بهش بگم :| کلا حیفم میاد که نگفتم اونا رو! :| دارم وسوسه میشم دوباره باهاش قرار بذارم و اون جمله ها رو بگم و یه دور دیگه بهش جواب منفی بدم که حیف و میل نشه ماحصل فسفر سوزوندنام :|
-
به سمت اقیانوس
جمعه 29 آذر 1398 09:38
من یه ماهی آزادم که راهش به سمت اقیانوسه؛ اگه ماهی دیگه ای بود که منو تو مسیر اقیانوس همراهی کنه و هم پا و هم دل بود میذارم باهام بیاد اما اگه خواست منو برگردونه به برکه هیچوقت بهش این اجازه رو نمیدم.به الف جان داشتم می گفتم دیشب
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آذر 1398 23:40
باورم نمیشه که اینترکیچر مامانم جواب داد و من دو بار با آقای خواستگار قرار گذاشتم و با فردا داره میشه دفعه سوم! :|به الف جان میگم حالا چه کار کنم؟ از این به بعد چی میشه؟ من نمی خواستم و... یه چند تا نصیحت میکنه و میگه تو وقتی شوهر بکنی به فرض... یه دفعه بلند داد میزنه حالا انگار که الان سر سفره عقد نشستی اینجور که تو...
-
آی ام ان اینترکیچر!
چهارشنبه 20 آذر 1398 00:49
وسط بحث و مناظره با خانوم والده سر اینکه چه معیاری واسه ازدواج مهمه، که البته من مشرق سِیر می کردم و اوشون مغرب، یه دفعه گفت باشه بابا شماها خوبید. اصلا شما اینترکیچر! :| گفتن این کلمه 6 مجهولی همانا و مشغول شدن فکر من که اینترکیچر اصلا یعنی چی همان. هیچی دیگه من حواسم پرت شد به اینترکیچر ملعون و بحث از دستم در رفت و...
-
حیف متاهله! :|
شنبه 9 آذر 1398 22:34
یعنی اگه من یه درصد حدس می زدم فیلیکس کینگ ِ سریال قصه های جزیره همچین جوون رعنایی میشه، غلط می کردم روی الک اسب سیاه انقدر نظر داشته باشم! :| پ.ن: خدایی فکر می کردید فیلیکس در آینده این میشه؟ پ.ن: بچه بودم کراشم الک بود. چون 8 سالم بود فکر می کردم چه مردیه واسه خودش! حالا اون موقع که نمی فهمیدم کراش و اینا چیه ولی...
-
خوشبختی
جمعه 8 آذر 1398 10:59
یکی از فانتزی های بچگیم این بود که بابام وانت داشته باشه من پشتش وایسم باد بخوره به موهام :| این که خوشبختی رو در حد روزمرگی یه گوسفند می دیدیم هم بحثیه :| :))
-
اعتراف
پنجشنبه 7 آذر 1398 20:10
خب بالاخره دست از سر زبان فرانسوی، ایتالیایی و عربی ورداشتم و در برابر انگلیسی مقاومتم شکست. انگیزم؟ وقتی دو تا پروفسور خارجی دارن با هم حرف می زنن عین بز واینسم نگاهشون کنم :|
-
خوشحال
چهارشنبه 6 آذر 1398 23:23
استاد زبان به الف جان میگه به همسر مهربونت (یعنی من) سلام برسون. ما بلند بلند می خندیم و از اینکه همه دنیا رو گذاشتیم سرکار شادیم! :)))
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آذر 1398 11:47
الف جان سر صبح زنگ زده میگه: موهات یخ نزده؟ دُمت یخ نزده؟ بلوطهات به اندازه کافین؟ :| همه اینا واسه اینه که فکر می کنه من شبیه سنجابم! :| بعد دیشب یه خونه کوچولو چوبی روی یه تیر چراغ برق دیدیم میگه همش حس می کردم الان میکشی می ری بالا تو خونه! :| میگم خب حالا چرا سنجاب؟ میگه به خاطر اینکه مثل سنجابا خیلی آزاد و رهایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذر 1398 23:51
تو قسمت هایلایتای اینستاگرامم یه قسمت هست به اسم کتاب بخونیم. یه نفر اومده دایرکت با کلی غلط املایی نوشته مگه بچه دبیرستانی هستیم که کتاب بخونیم؟ :| همین قدر تباه!
-
کاریه که ازمون برمیاد
جمعه 1 آذر 1398 23:31
فکر کنم بیش تر از یه میلیون بارگفته باشم عاشق آهنگای ادلم. چند روز هم رگباری دارم آهنگ million years ago رو گوش میدم. (انقدر حالا گوش میدم تا چیزش دربیاد!) دیشب زنگ زدم به الف جان گفتم ترجمه اش رو برام بفرست. گفت اگه بریزم رو فلش ببندم پای کبوتر زودتر بهت میرسه :) راست می گفت. یه عکس رو از پریشب می خواستم با ام ام اس...
-
قیمه ها رو بریزید تو ماست ها!
پنجشنبه 30 آبان 1398 21:34
میگم اگه کاربرای بلاگفا و بلاگ اسکای رو وردارن بریزن توی امکانات بلاگ (بیان) خوب چیزی از آب درمیاد. یه مدتی که توی بلاگ می نوشتم قشنگ احساس می کردم توی حوزه علمیه ام! :| انقدر مراقب حرفام بودم که فکر کنم 50 درصد از مطالبم درباره نماز و روزه بود! :| یه چیز دیگه هم حجم بالای تینیجرای پشت کنکوری وبلاگ نویس بود که همیشه...
-
به سان غازقولنجی مدفون در برف :|||
سهشنبه 28 آبان 1398 22:20
خب ما چه کاری ازمون برمیاد؟ ما دقیقا شدیم عین غازقولنجایی * که از بی اینترنتی رنج می برن و استخووناشون درد می کنه! ما به جهنم! ما و هزار تا سرچ کوفت و زهرمار برای مقاله به جهنم! ما و سرچ این دانشگاه و اون دانشگاه به جهنم! ما ترجمه مقاله به جهنم! ما و ایمیل فرستادن به این استاد و اون استاد برای پیدا کردن دانشگاه به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبان 1398 23:04
,آقای جمهوری اسلامی اینکه تمام ارتباطمون رو با جهان قطع کردید اگه ترس نیست پس چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبان 1398 00:53
رندم یه سری وبلاگ های به روز شده رو خوند،م برام جالب بود این همه هم نظری در مورد وضعیت کشور. انگار همه رو یه نفر نوشته. باز خوبه میشه وبگردی کرد. اگه همینم ازمون نگیرن.
-
پلاک 5
یکشنبه 19 آبان 1398 22:51
اعتراف می کنم خیلی دیر شاید حدود دوساله که فهمیدم باید از منطقه امنم بیرون بیام و منتظر هیچ کس نمونم ولی خب جلو ضرر رو از هر جا بگیری منفعته. تصمیم گرفتم خودمو بسپرم به چالش های پیش روم برم تو دل ترسام. حالا گفتم تنهایی و ترس یاد پارسال افتادم. پارسال پاییز تهران بودم تصمیم گرفته بودم چند شب رو توی یکی از اقامتگاه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبان 1398 19:00
وقتی هم که وسط یوزارسیف دیدن بابام حرف بزنیم میگه: ساکت باشید نفهمیدم اینجاش چی شد! :|
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبان 1398 10:07
یه وقت فکر نکنید حوصله ام نمیاد نخ سفیدای نارنگی رو بگیرم ها؛ برای سلامتی خیلی مفیدن! :"
-
ایتالیا ایتالیا
پنجشنبه 2 آبان 1398 23:29
از وقتی که صحبت ایتالیا رو پیش کشیدم مامانم تمام اخباری که مربوط به ایتالیا رو میشه با جدیت دنبال می کنه و یه جوری به این کلمه و شهراش شرطی شده که انگار سرزمین مادریشه! الان هم داره با دقت هر چه تمام تر یه فیلم ایتالیایی میبینه و منو هم دعوت می کنه بیا فرهنگشون رو ببین! :| با این کارا تو خیال خودش وجدانش راحته که داره...
-
خودت باش
یکشنبه 28 مهر 1398 10:57
در راستای این پست من همه کارای مقالم رو حواله کردم به شب آخر وسطش رفتم مسافرت و تا شب آخر هی از این و اون می پرسیدم تمدید میشه یا نمیشه و با افتخار عمه همه رو هم آوردم جلو چشمشون
-
هدیه رو وا نکرده...
شنبه 27 مهر 1398 22:57
امروز روز جهانی باستان شناسی بود و من یه بند تو خونه راه رفتم و گفتم امروز روز منه. بعد هی سر به سر بابام گذاشتم و می گفتم بابا برام چی می خری؟ گفت یه چیزی که دوست داری. گفتم یه چیز خوب می خواما. گفت یه ضرب المثل میگه اسب پیشکش رو دندونش رو نمی شمارن. بعد ادامه داد و گفت یه ضرب المثل دیگه میگه دوست مرا یاد کند ولو با...
-
واقعا باورم نمیشه
پنجشنبه 11 مهر 1398 22:55
باورم نمیشه که آی فیلم داره یوزارسیف رو پخش می کنه! باورم نمیشه که بابام داره برای یک میلیاردمین بار نگاهش می کنه! :)))
-
بهم میگه درونت پر از نوره
چهارشنبه 10 مهر 1398 00:05
همین امشب که هر کس توی این کره خاکی به کاری مشغوله و ممکنه چشمی تر بشه، منم یه نقطه کوچولو از همونا میشم. یکی تصادفی داداشش رو توی یه کشور غریب می بینه و اشکش روون میشه از شادی، یکی تحقیر میشه و چشمش تر و یکی مثل من یواشکی راهشو به سمت منطقه ممنوعه گم می کنه و یه دفعه بی اراده جلوی الف جانش گونه هاش مهمون اشک میشن....
-
کیک خودت رو بپز!
دوشنبه 8 مهر 1398 10:27
وقتی آدم پاشو از محدوده امنش می ذاره اون طرفتر تازه یه کمی می فهمه چقدر سلیقه آدما با هم متفاوته. قبلا خیلی بیشتر حرص می خوردم از رفتارایی که به نظرم ضد فرهنگی بودن ولی الان میگم وقتی به من و اطرافیان ضرری نمی رسونن بذار تو حال خودشون باشن. نمونه اش سفر سو.بـ.ـا.تا.ن که از آهنگای دامبولی تا شوخی های بالای 18 سال و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 مهر 1398 14:14
با الف جان رفته بودیم کافه. منو دست من بود. پرسیدم چی می خوری؟ فست فودی یا قهوه ای؟ :)))) انقدر خندید که کبود شد. حالا می خواستم درست کنم سوتیم رو خنده نمی ذاشت. میگفت دستت درد نکنه دیگه چیزی بهتر از قهوه ای نبود بهم پیشنهاد بدی؟ پ.ن: منظورم نوشیدنی های گرم همراه با قهوه بود. :))
-
خوبن. دارن به خودشون فحش میدن :|
جمعه 22 شهریور 1398 23:01
اگه از من بپرسن درست همین الان و همین لحظه و همین زمان اجدادت دارن چه کار می کنن می تونم بگم! چون همشون الان جلو چشممن :"