-
پیشوازامون!
یکشنبه 18 بهمن 1394 19:55
یعنی ایرانسل هنوز نفهمیده که منی که اصلا از سیم کارتم استفاده نمی کنم و الکی توی گوشیمه و تا حالا اصلااااا آهنگ پیشواز استفاده نکردم و کلا با آهنگ پیشواز همه جوره غریبه ام و هی دم به دقیقه پیام میده «پیشوازامون»، نباید دیگه بس کنه؟؟ اه اه چقدرم لوس! یعنی هر شب هرشب باید پیشوازاشو معرفی کنه؟
-
شنبه شب چطور می گذره؟
شنبه 17 بهمن 1394 23:48
با بافتن دستبندی که یهو هوس کردی. بعد دلت می خواد برای ترکیب رنگش بمیری! با کرگدنی که روی جلد پاک کن بود و تا شده بود اونور اما یهو دیدمش و گفتم: اِ!! یه کرگدن اینجاست! که می تونه کله اش رو برگردونه به این سمت و روبروی دوربین لبخند بزنه! کرگردن یه موجود دوست داشتنیه واسه من. نمونه یه پوست کلفت مهربونه! همیشه به...
-
موجودات عجیب
جمعه 16 بهمن 1394 23:20
مردا موجودات عجیبی هستن؛ به خصوص زمانی که شما مدت زیادی ازشون بی خبری و از این موضوع ناراحت، بهت میگن ناراحتی؟! مردا عجیبن؛ وقتی تو میگی بله ناراحتم و اونا هم تعجب می کنن و میگن واقعا ارزششو داره؟! مردها موجودات عجیبی هستن وقتی برای عذرخواهی، جبران و در آوردن شما از مود ناراحتی درست کردن نقشه های پروژه تون رو عهده دار...
-
باغ چند رنگی که می گوید زیبا نیست؟!!
پنجشنبه 15 بهمن 1394 20:26
باغ من تنها باغیه تو جهان که برگای درختاش تو هر شاخه یه رنگن. بین اون همه شلوغی و لا به لای اون همه گل و گیاه کلیدمو هم پیدا می کنم.
-
من، منِ مظلوم!
پنجشنبه 15 بهمن 1394 13:51
ریش و ریش کشی: یکی از هم کلاسی هام (اون پسره که عاشق استاد راهنمام بود. همونم شد استادش) با استاد یه دعوایی کرد که استادمون چسبوندش به دیوار به چه وضعی، گیس و گیس کشی: یکی از دخترا با یکی از استادای خانوم که داور دفاع هست یه دعوایی کردن اساسییی که حساب دوستم از این به بعد با کرام الکاتبینه. شوهر این استاد مون هم ناظر...
-
من و باغ اسرار آمیزم
چهارشنبه 14 بهمن 1394 16:59
برای کسی که اول راه نقاشیه بهترین کار اینه که چه کار کنه؟ اینه که یکی دیگه براش نقاشی بکشه و اونم رنگ کنه! قبلا توی اینستاگرامم گفته بودم این نقاشی ها مال کتاب سکرت گاردنه. هدف ناشر این بوده که این کتاب برای بچه ها منتشر بشه اما این جقله های ورپریده استقبال نمیکنن و در عوض بزرگسالا توجهشون جلب میشه. خلاصه تبدیل میشه...
-
این به اون در
سهشنبه 13 بهمن 1394 22:57
* داشتم برای دفاع تمرین می کردم یه چوب درازی توی تراس بود آوردم و جو معلم بودنم گرفت. با همون چوب و با یه تخته توهمی به تمرینم ادامه دادم. البته همش مسخره بازی بود، نه جدی. به خانوم والده گفتم من میخوام این چوب رو با خودم ببرم سر دفاع با این روی دیتا پروژکتور توضیح بدم! مامانم جدی گرفته بود می گفت نه! گفتم میخوام...
-
جاپن!
سهشنبه 13 بهمن 1394 14:59
* یه شب داشتیم با خانوم والده اخبار ورزشی گوش می دادیم همون موقع که تیم امید ایران با ژاپن بازی داشت و ایران 3 بر صفر باخت. (اصلا یاد ندارم برده باشه!) یهو به مامانم گفتم کاش من ژاپن به دنیا میومدم. کشورشون خیلی خوبه. آدمای مودب، کاری، با حیا، با اخلاق. اصلا معلوم نیست دینشون چیه ولی خیلی پایبند اصولن. یه کشور پیشرفته...
-
هم رنگ بک گراند
دوشنبه 12 بهمن 1394 16:49
* فعلا باید استفاده کرد از روزهای استراحت. بعد که ریست شدی اون موقع میریم هی تمرین می کنیم برای دفاع 24م. * چقدر بدم میاد از این شبکه های اجتماعی. هر جا میری فقط شده فحش و اهانت یا چاپلوسی های مسخره. چه خوبه محیط وبلاگ نویسی هنوز برام پاکه. چه خوبه 99 درصد نخاله های شبکه اجتماعی وبلاگ نمی نویسن و توی این فضاها نیستن.
-
خاله کوچیکه
یکشنبه 11 بهمن 1394 21:31
* رفتیم عیادت خونه خاله ته تغاری. این عیادت هم واسه ما شده بود طلسم. هی افتاد عقب. به خاطر امتحانا و انتخاب واحدا و ایضا مخ زدن استادا واسه گرفتن نمره قبولی برای پسرخاله های ترمولک. روزی که این دوتا (داداش نیستن. هر کدوم مال یه خاله هستن) دانشگاه قبول شدن (اونم با رتبه های نجومی و دانشگاهایی که صمد آقا هم میتونه قبول...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1394 23:21
* یه چیزی رو تو زندگیم خیلی خوب یاد گرفتم. اونم اینه که با هیچکس صمیمی نشم اما با همه مهربون باشم. خیلی برام مهمه دل کسی رو نشکونم از طرفی هم حریما حفظ بشه. من همیشه از صمیمی شدن با آدما ضرر دیدم. از دور دوست بودن و مهربونی کردن برای من خیلی بهتر نتیجه میده. * کلا خیلی بده تمام روز رو توی تخت چسبیده به شوفاژ باشیو...
-
قبلنا خودمو راحت تر گول میزدم!
شنبه 10 بهمن 1394 00:12
سوال: به نظر شما آیا اگه ناخونامو صورتی کنم، همراهش هم یه نوشیدنی صورتی آلوئورا بخورم و بعد از سر دلتنگی با سرباز (آقا داداش) تلفنی حرف بزنم، دلتنگیم برای سرباز (میم) تموم میشه؟! پاسخ: نچ نمیشه. اینا همه بهونه ست.
-
داشتیم آقای فرمانده؟
جمعه 9 بهمن 1394 18:06
یه ساعت پیش دلم خیلی گرفته بود. یادمه پارسال آقای فرمانده به آقا داداشم تشویقی داده بود و من اومدم خوشحال نوشتم: بوس برای آقای فرمانده!! اما این بار آقای فرمانده گمونم به جای بوس دلش کتک می خواد که نذاشت سربازاش روز جمعه ای بیان مرخصی. تو مود دلتنگی و جو بی نهایت دلگیر عصر جمعه بودم. داشتم اینستا رو بالا و پایین می...
-
به رنگ شقایق
جمعه 9 بهمن 1394 00:16
چه شقایق خشک شده و چسبیده به دیوار، چه شقایق نقش انداخته روی لیوان؛ تا شقایق هست زندگی باید کرد. شب سنگینیه. منتظر طلوع خورشیدم. به لطف خدای مهربونم فردا دوتا از غمای دلم میرن. میدونم. شب همگی خوش
-
می بینم
پنجشنبه 8 بهمن 1394 14:27
هر چیز کوچیک و قشنگی که توی طول روز به چشمم میخوره فکر می کنم یه هدیه ست از طرف خدا برای اینکه چشممو باز کنم تا نعمتاشو ببینم. .
-
دیگه دوستت ندارم دیگه دوستت ندارم!!!
پنجشنبه 8 بهمن 1394 11:16
دیگه نمی تونم مثل قبل اینستاگرام رو دوست داشته باشم. اونجا خوب بود تا زمانی که توش نامحرم نبود. منظورم از نامحرم هم اتاقی ها و هم خوابگاهی های قدیمم هستن. نه اینکه بد باشن ولی هر چیزی که می خوام بذارم و بنویسم حتی اگه با خودم بگم به کسی ربطی نداره اما نگران عکس العملاشونم واسه همین راحت نیستم دیگه. خودشون اتفاقی پیدام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمن 1394 11:50
یه شیر داغ با چند تا تیکه شکلات تلخ، نون و پنیر و گردو. یه خواب کامل تا ساعت 11 صبح، یه دختر سرحال با موهای گیس کرده و رژلب قرمز و خط چشم مشکی، حاضر و آماده. پیش به سوی پذیرش گرفتن برای مقاله. تو.ن: شماره معکوس برای آخر هفته شروع میشه... دلتنگی دیشبم تموم میشه...
-
الان یه تل زدم این هوااا. از پشتم یه کلیپس چپوندم تو موهام! :|
سهشنبه 6 بهمن 1394 22:30
همین چهار تا شوید مو رو که از وقتی یاد گرفتم آرزو کنم و آرزو کردم موهام به کمرم برسه، انقدر اینور و اونور می کنم و انقدر می بافم و باز می کنم، انقدر بالای سرم جمع می کنم و دو دقیقه بعد می ریزم دورم، انقدر افشون می کنم و تاب می دم تا بالاخره بریزه و آرزو به گور بمونم! :| پ.ن: اه خب ولش کن بذار خودش به طور طبیعی رشدش رو...
-
ctrl و z
سهشنبه 6 بهمن 1394 19:12
موقعی که فقط یه پارگراف مونده بود تا پایان نامم کامل تموم بشه، تاچپد لپ تاپ از کار افتاد و منم برای اینکه به کارش بندازم تصمیم گرفتم یه دور سیستم رو خاموش کنم بعد روشنش کنم. این کار رو کردم و دیگه ویندوز بالا نیومد. اصلا شوک بودم که اگه پایان نامم از بین بره چی؟؟ حالا تو اون هیر و ویر داشتم آبغوره می گرفتم و گریه می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمن 1394 23:24
این دویی که چسبیده به ما
-
اظهار وجود
دوشنبه 5 بهمن 1394 20:29
اوهوم اوهوم (جان؟ هیچی. خاک گرفته بود اینجا رو، یه دکمه زدم خاک بلند شد سرفه ام گرفت ) خب حرف و کار بسیاره که هر چی تلاش می کردم وقت بیارم برای اینجا ناز می کرد نمیومد!! دیدم خیلی ضایع ست گفتم بیام یه اظهار وجودی بکنم. از شما چه پنهون اومدم پسورد اینجا رو بزنم یه دور آیه الکرسی خوندم که یه وقت خدای نکرده یادم نرفته...
-
دلم آش می خواد!
چهارشنبه 9 دی 1394 01:25
بسیار واضح و مبرهنه که دارم بازیگوشی میکنم. 77 قلم کار ریخته رو سرم. الانه که مغزم عین تام توی تام و جری درش باز بشه دود بپاچه بیرون! اما هی خر درون جفتک میندازه.میگه بسه بسسسه... حاضرم همین الان بشینم سبزی پاک کنم اما پایان نامه نه! ساعت 6 باید برم همدان محضر استاد با کارای آماده تحویل اما هنوز توی حالت کارای ناآماده...
-
عین خر کار کن.
دوشنبه 7 دی 1394 18:44
گویا سیستم وزین "از ساعت 8 صبح تا ساعت 12 شب عین خر کار کن " دیگه روی ما هیچ جوره پاسخگو نیست و وارد سیستم شیک تر و بسیاااار کاراتری میشیم به نام " تا ساعت 11 ظهر بخواب و تا ساعت 4 صبح عین خر کار کن " به هر روی آنچه که میان این دو سیستم مشترکه عین خر کار کردنه! پ.ن: ب سیار وقت تنگه کلی حرف گیر کرده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذر 1394 23:30
اینکه وسط کارای درسی هی راه به راه اسم تو رو یا حتی شهرت رو می بینم در حالی که می تونست هزاران اسم دیگه و هزاران شهر دیگه باشه، اصلا اتفاقی نیست. نشونه ست.
-
وقتی میرسی به مرحله تناقضات.
شنبه 28 آذر 1394 22:41
دلم میخواد برم یقه تک تک اینایی که میگن قسمت شمالی بازار تخریب نشده و از اول همینجوری بوده و ایضا یقه تک تک کسایی که می گن قسمت شمالی تخریب شده و این شکلی نبوده رو بگیرم، همه رو بنشونم رو بروی هم، بگم بابا تکلیف منو معلوم کنید تخریب شده یا نشده؟ من چه کوفتی رو تو پایان نامم بنویسم؟؟؟
-
لطفا هیس
شنبه 21 آذر 1394 10:36
گاهی باید فقط سکوت کرد که وقتی حرفی زدی «هر کسی از ظن خودش نشه یارت»! به خودم: چشم باز و دهن بسته. لطفا هیس! همه جا هیس! همه جا هیس!
-
حواست هست
جمعه 20 آذر 1394 17:28
باید یه کسی باشه که وقتی حتی خودت هم حواست نباشه، حواسش به دلتنگیت باشه. باید حواسش باشه و تو بعد که دلتنگ شدی یادت بیاد اِ اغروب جمعه! وقتی غروب جمعه اومد براش شکلک دربیارم و بگم زورت بهم نمیرسه وقتی گوشه دنج لیموییم هست. اگه بیای جلو میرم بهش میگم! پ.ن: تویی که همیشه حواست به حال خوب من هست و می دونی الان چقدر درگیر...
-
امور ابروانی
جمعه 20 آذر 1394 12:11
از مشخصات یه بانویی که داره دقیقه به دقیقه به لحظه ملکوتی دفاع نزدیک می شه، اینه که ابروهاش به چنان مرحله ای میرسه که به هر چی هیبته میگه زرشک! تا بلکه خدا بخواد و یه اپسیلون وقت بیاره و یه فکری بکنه به حالشون. اصلا تا جایی که یاد دارم این برنامه رسیدگی به امور ابروانی از اون برنامه هاست که اگه عقب بیفته و بعد بری...
-
دو هفته تا عروسی!
پنجشنبه 19 آذر 1394 11:45
یکی از دوستام که همین دو هفته پیش زیارتش کردم و از صبح تا ظهر با هم رفتیم خدمت اساتید و درباره مانتو و شامپو و سایر بحثای زنونه چنه زدیم، امروز زنگ زده بهم و خیلی جدی میگه ندا عروسی نکردی؟؟؟؟؟ گفتم: چرا عروسی کردم. دو تا بچه هم دارم. یکیشون الان مهدکودکه من یا باباش می خوایم بریم بیاریمش! اینش جالبه که وقتی اینو گفتم،...
-
بابایی
سهشنبه 17 آذر 1394 23:27
بچه که بودم خونمون طبقه چهارم بود بعد وقتی میرفتیم بیرون و برمی گشتیم، تو ماشین خودمو به خواب می زدم تا بابام بغلم کنه ببره بالا! (شیرازی به معنای واقعی کلمه!) اصولا هم خان داداش تو تمام آتیش سوزوندنام پیرو همیشگیم بود. محال بود کاری کنم اونم نکنه. من 5 سالم بود اون 3 سالش. وقتی خودمو میزدم به خواب اونم همین کار رو می...