-
من و اسمس های اشتباهی همچنان!
چهارشنبه 6 آبان 1394 17:21
یکی اشتباهی مسیج داده بود که: امروز نمیای سرکشی برای سد؟ ساعت ۱۸:۳۰ منتظر باشیم؟ میخواستم بهش بگم. حالا من امروز نمیام. اما تو حقوق کارگرا رو بده. ده میلیارد منم واریز کن به این شماره حساب. بعد فکر کردم بگه ده میلیارد چیه بابا؟ من بیست میلیارد میریزم برات .بعد با یه اسمس ناقابل زندگیم از این رو به اون رو بشه! پ.ن:...
-
خدایی الان نیشم بازه همچنان
دوشنبه 4 آبان 1394 16:26
خان داداش همین لحظه تشریف آورد خونه! اصلا همین بی خبر اومدناش منو کشتونده!! همیشه هم اول میاد بالا سر من با لباس وایمیسه به تعریف. میگه پروژه جدید دیگه چی؟ خنزر پنزرا و بافتنی هامو بهش نشون میدم میگم اینا. میگه آفرین آفرین داری خوب رو پایان نامت کار می کنی! با ذوق می گم دوستام برام نامه نوشتن. می گه از کجا؟ میگم از یه...
-
خنده درمانی!
دوشنبه 4 آبان 1394 16:14
بابام دلش درد می کرد. مامانم بهش گفت بره روغن زیتون بخوره تا خوب بشه. بعد بابام مثل بچه ها صورتش رفت تو هم و گفت روغن زیتون خالی؟ دوست ندارم. بریز تو سالاد! مامانم با تعجب نگاه کرد گفت: یه قاشقه فقط! قاشق روغن زیتون هم تو دستش بود. یه دفعه بابام خودش به حرف خودش خندش گرفت. منم این وسط یاد یه جوک افتادم و گفتم براش: که...
-
اینجاست که باید از کسی انتظار نداشت.
دوشنبه 4 آبان 1394 15:57
دوستی بهم میگفت یه کشفی کردم. میگفت هر چی آدم نا امید و افسرده دور خودم جمع کردم حتما انرژی های منفیشون به منم جذب میشن. آدمایی که کسی رو توی زندگیشون دوست دارن اما به هم نرسیدن شاید انرژیشون به منم منتقل میشه که منم به عشقم نمی رسم. باید این کار رو کنم و این کار رو نه. نمی دونم دیگه رابطش با دوستاش چه جوری شد ولی حس...
-
3
شنبه 2 آبان 1394 19:28
خدایا فقط می تونم شکرگزارت باشم. غیر از شکرت هیچی دیگه به زبونم نمیاد. به خاطر تمام چیزهایی که خودت می دونی. امسال هم گذشت. من اونجایی به مسلمون بودنم افتخار می کنم که دوست سُنیم بهم پیام میده: التماس دعا
-
یادآوری هایی که شیرینه.
شنبه 2 آبان 1394 12:38
پارسال این موقع دو ماه بود که آب روغن قاطی کرده بودم(!)، حالم گرفته بود، دلم گرفته بود، ابری بود، تاریک بود، طوفان بود، غمگین بود، یک عالمه تحقیق ریخته بود روی سرم، چند تا پاور پوینت باید آماده می کردم، با وجود اینکه سرش خیلی شلوغ بود و درگیر پایان نامش بود انقدر پیشم موند تا دیگه حالم گرفته نبود، دلم باز شد، هوا صاف...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبان 1394 20:50
دست و دلم به نوشتن پست نمیره. یه سری آهنگ آروم لایت دانلود کردم و حین کار پایان نامم دارم اونا رو گوش میدم. حتی از اینکه عکسی شادی رو تو اینستا لایک کنم عذاب وجدان می گیرم و سعی می کنم لایک نکنم. انقدر که این شبا حرمت دارن .
-
بعد...
پنجشنبه 30 مهر 1394 15:24
از همه بهترترترترترتر وقتاییه که از ضعف دراز کشیدم. بعد بارونم میاد. بعد پاییز هم هست. بعد یه روشنی سفید مانندی به خاطر ابرا میفته تو اتاق. بعد مامان هم داره اون ور کانالا رو بالا و پایین میکنه. بعد من لباس پاییزی تنمه. بعد چشمم به ساک کاغذی سبز میفته که توش کاغذا و رسیدای تهرانمونه. بعد خودش میاد و انقدر حرفای خوب...
-
کاسه ایه!
چهارشنبه 29 مهر 1394 20:57
یه شب از دور شاهد مکالمات مامان بابام بودم. بابام داشت به شوخی به مامانم می گفت یه شغل خلافی پیدا کردم که ماهیانه 10 هزار دلار درآمدشه! می خوام برم!! مامانم به شوخی گفت: آخه ماهیانه 10 هزار دلار می خوایم چه کار؟ چه کارش کنیم؟! بابام میگفت میدیم ندا باهاش بره کاسه کوزه بخره! :\ آخه نگاه منو تو خونه به چه چیزایی...
-
آخر زمونه آقااا
چهارشنبه 29 مهر 1394 20:51
توی اینستاگرام یه دختری از ترکیه مدت زیادی بود که منو فالو کرده بود. هر موقع پست میذاشتم لایک می کرد. حتی پستایی که تاکیدم بیشتر رو کپشن بود تا عکس. قطعا اون نمی فهمید چی نوشتم ولی جز اولین لایک کننده ها بود. یه روزی منم رفتم تو پیجش. یه خرده که گشتم دیدم خیلی از سبک عکساش خوشم میاد منم فالوش کردم. به محض اینکه اون...
-
اشکال های اساتید خود را به ما بسپارید!
چهارشنبه 29 مهر 1394 15:24
یه بار اومدم اینجا نوشتم موقع پایان نامه نویسی از یه مولفی یه غلط درآوردم و خیلی هم خوشحال و خر کیف بودم از این کارم بعد فهمیدم در واقع اون مولفه خیلی هم مولف نبوده و کتابش منبع معتبر رفرنس دهی نیست. اما مگه من کم آوردم؟ استاد "ش" که گفتم استاد بزرگیه و معروف هم هست؟؟ بگید خب؟ خب نداره!! از اون اشکال در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهر 1394 15:16
یادم بشه بیام بنویسم از ملیون پلیون تا حس خوبم از دریافت دو تا نامه از دوتا رفیق خوب. َ
-
2
چهارشنبه 29 مهر 1394 15:06
می دونم کمکم می کنی. میدونم مشکلمو حل می کنی. صلوات می فرستم و ازت کمک می خوام. صلوات نذر می کنم و ازت کمک می خوام. با بزرگی خودت دستای کوچیک منو هم بگیر. تو که شاهد تمام منی حسای منفی رو خودت پاک کن. پیشت آسوده ام. آرامش رو توی گوش بنده هات نجوا کن. ای آرامش مطلق. گوشه دنج آسمونی من.
-
1
سهشنبه 28 مهر 1394 11:58
توی آفتاب پاییزی اتاق مامان دراز کشیدم، چشم به نور. بی قرارم. میرم باز صلوات بفرستم. توی ختم صلوات دسته جمعی مهره. زیر نور، با نیت، صلوات می فرستم. می فرستم. داره صدای اذان ظهر میاد. خدایا امید از توئه ناامیدی از تو نیست. گفتی امیدوار باشید. گفتی ناامیدشدن از رحمت من گناهه. من از رحمتت ناامید نیستم. منو ببر زیر نور...
-
«فاصله» با بد کسی طرفه!
سهشنبه 28 مهر 1394 00:12
فاصله زیاد شهرها یه مزیت داره. اونم اینه که وقتی اینجا داره سیل میباره سریع گوشی رو ورداری و از بارون شبانگاهی فیلم بگیری و بفرستی براش اون سر دنیا که بارون نمی باره! پ.ن: بعدشم این گزارش های آب و هوایی که هی رد و بدل میشن خودشون یه جور کیف داره. «فاصله» تو فکر پدر درآوردنه اما با بد کسایی طرفه! باید دید قدرت دوست...
-
استعدادای مملکت رو دارن کجا می برن؟!
دوشنبه 27 مهر 1394 11:52
واقعا حیف شد! این دوتا وروجک واحد بالای سر ما داشتن با شدت و حدت به تمرینات دومیدانی، دو مارتن و اسب دوانی با مانع و بی مانعشون اون بالا ادامه می دادن! داشتن خوشحال خوشحال اعصاب ما رو هم با خودشون می دوئوندن! اصلا من کلی به سهمیه المپیک روی این دوتا امیدوار بودم؛ می خواستم خودم برم مربی گریشون رو به عهده بگیرم؛ توی...
-
ما بهونه نمی گیریم اگه...
یکشنبه 26 مهر 1394 21:31
کلا اعتقاد دارم روزای پاییزی، عصر جمعه، غروب سیزده بدر و خلاصه هر لحظه بدنام دیگه ای، اتفاقا خیلی بیشتر از روزای عادی پتانسیل اینو دارن که بشه توشون خوش گذروند. البته اگه بدونی چه کار باید کنی و صد البته تنها نباشی و یه نفر دومی پایه دیوونه بازی هات و شلنگ و تخته انداختنات باشه. مثلا این عکس. اینجا یکی از کافی شاپای...
-
ما بهونه نمی گیریم اگه...
یکشنبه 26 مهر 1394 12:48
کلا اعتقاد دارم، روزای پاییزی عصر جمعه، غروب سیزده بدر و خلاصه هر لحظه بدنام دیگه ای اتفاقا خیلی بیشتر از روزای عادی پتانسیل اینو دارن که بشه توشون خوش گذروند. البته اگه بدونی چه کار باید بکنی و صد البته تنها نباشی و یه نفر دومی پایه دیوونه بازی هات و شلنگ و تخته انداختنات باشه. مثلا این عکس. اینجا یکی از کافی شاپای...
-
حلیم بادمجون آخه؟
شنبه 25 مهر 1394 14:53
من به خان داداش: پسوردت چی بود؟ اون: حلیم بادمجون! من: مسخره بازی درنیار! چی بود؟ اون: حلیم بادمجون! من: بی مزه. درست بگو ببینم، بی شوخی. اون: بابا شوخیم کجا بود؟ من خیلی جدی ام. حلیم بادمجون. حححلیمم باااادمجووون! حلیم بادمجون؟ پسورد؟ پسورد؟ حلیم بادمجون؟
-
«شنونده خوبی باشیم»، رو واسه این وقتا گفتن!
شنبه 25 مهر 1394 00:32
زین پس وقتی براتون یه آهنگ عاشقانه می فرستن و میگن حرفای منو با این گوش بده، لطفا با دقّت به آهنگ مورد نظر گوش بدید. شب بود، رفته بودم تو حس آهنگ، (جای شکرش باقیه که رفته بودم تو حس آهنگ!) یه قسمتیشو فکر میکردم شاعر از ناامیدی میگه و این حرفا. با کل آهنگ که حس گرفته بودم و باهاش داشتم گریه می کردم اما وقتی میرسید به...
-
کاش اینو به عنوان موضوع پایان نامه ورمی داشتم! :"
جمعه 24 مهر 1394 00:09
میگن ماهی های سفره هفت سین یا همون گلد فیشا، حافظه سه ثانیه ای دارن. یعنی کلا تو اون مغز یک هزارم مثقالی شون فقط در حد سه ثانیه می تونن خاطره نگه دارن. تصور کن هر سه ثانیه یه بار به خودشون میگن: ا؟؟؟ اینجا چه جای قشنگیه من اومدم!! اما من کلا این فرضیه رو رد کردم!! اهم اهم. ماهی های هفت سین ما که هم اکنون در قید حیاتن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 11:08
وقتی بهم میگه پالت رنگ زندگی منی...
-
هم زیستی مسالمت آمیز
چهارشنبه 22 مهر 1394 18:50
چند تا جوون بچه مثبت اومده بودن در خونه. میگفتن می خوایم جلوی در بلوک توی محوطه برنامه برگزار کنیم. یه چیزی تو مایه های آپارتمان نشینی اسلامی و این حرفا. می گفتن واسه میکروفون پریز برق نداریم اگه میشه شما که طبقه اولید این سیم بلندگو و بند و بساطمون رو از پنجره رد کنید به یه پریزی بزنید ما کارمون راه بیفته. بابای...
-
شغلی که دوسش دارم (1)
سهشنبه 21 مهر 1394 17:47
اگه یه روز بشم دبیر تاریخ، جلسه اول که رفتم سر کلاس از دانش آموزام می پرسم که کدوماشون از این درس به شدت تنفر دارن و دلشون می خواد کتاب رو از شدت خشم گاز بگیرن؟ اگه از تاریخ بدشون میاد از چه درسی خوششون میاد و با علاقه میخونن؟ اگه کلا از درس بدشون میاد دیگه چه کاری راضی شون می کنه؟ بعد به اون دسته متنفرین از تاریخ بگم...
-
چی شد که دچار دوگانگی شخصیت شدم؟!
دوشنبه 20 مهر 1394 11:16
سوار اتوبوس بودم که یه خانومی با دختر سه سالش هم پشت سر من نشسته بودن. بچه هه دیگه داشت می رفت که بنا رو بذاره به نق زدن که چرا نمی رسیم. مامانش هم برای اینکه ساکتش کنه الکی می گفت دیگه رسیدیم. بچه کذا هم گول خورد و هر 5 ثانیه یه بار بغل گوش من داد می زد: ریسیدیممم! توی یکی از ایستگاه ها هم گفت ریسیدیم و بلند شد بره...
-
اجازه بدید لینکتون کنم!
یکشنبه 19 مهر 1394 13:34
امروز رفته بودم یکی لینکم کنه ... چیزه یعنی رفته بودم لینک بشم... یعنی رفته بودم پیش یه خانومی برای پایان نامم که لینکم کنه به یه استادی تا وقتی که لینک شدم بهش ، یه سری اطلاعات در رابطه با موضوعم در اختیارم بذاره. بعد تکه کلام این خانومه لینک و مشتقات لینک بود! انقدر گفت لینکت می کنم که آخر صحبتامون احساس می کردم...
-
خوشا به فرنگی ها و توت هاشون!
شنبه 18 مهر 1394 22:31
این آقای دکتر روانپزشک تو برنامه صد برگ یه چیز جالبی می گفت. می گفت برای داشتن بدن سالم تر بهتره بیشتر از محصولات منطقه زندگیمون مصرف کنیم. من از شما می پرسم آیا این انصافه میوه منطقه ما انگور باشه در حالی که من اصلا دوست ندارم؟ من ازشما می پرسم خدایا، آیا نمیشد من ساوه به دنیا بیام یا زاهدان یا شمال یا حتی مشهد؟؟؟...
-
چرا از شبنم مقدمی خوشم اومد؟!
شنبه 18 مهر 1394 22:20
زمانی از شبنم مقدمی خوشم اومد که توی یکی از نقشاش شوهرش هم اسم تو بود! خوشم میومد وقتی صداش می کرد. با همون پسوندای «جان» و »عزیزم» و... (که اتفاقا خیلی هم شیرین صدا می کرد.) بعد من هی تصور می کردم شبنم مقدمی ام! + اسم هیچ کدوم از شخصیت های اون برنامه (غیر ازهمون شوهر کذایی) یادم نمونده. حتی خود شبنم مقدمی!
-
اون موقع ها اینجاها باغ بود!
شنبه 18 مهر 1394 22:13
شما یادتون نمیاد. یه زمانی توی بلاگستان برو و بیایی داشتم. فیس .بو.ک، تو.ییتر، وایبر، واتس آپ، تلگرام، اینستاگرام و در نهایت بلاگفا دست به دست هم دادند و بلاگستان ترکید! من یکی از ترکشای اون ترکیدگی ام!
-
چشم!
جمعه 17 مهر 1394 13:46
می فرمان: حالا درسته که من لاغری رو دوست دارم و دلم میخواد لاغر بمونی، حالا ورنداری تبدیل بشی به دو تا استخون با یه روکش؟! میگم یعنی من انقدر حرف گوش کنم؟ عجب دختر خوبیم! بعد میگه خیلی مراقب خودت باش. خوب غذا بخور. باشه؟ منم میگم باشه. میگه باشه چیه؟! چشم! بگو چشم! بعد قاه قاه می خنده! (یعنی عینهو باباها )