-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 31
دوشنبه 30 اسفند 1395 11:20
ا خب تقریبا سه ساعت دیگه بیشتر به سال تحویل نمونده، دیگه فکر کنم من آخرین نفر باشم که دارم توی این سال پست می ذارم. در این حده که حس می کنم آقای بیان عین غازقولنج وایساده بالای سرم داره میگه جمع کن می خوایم ببندیم بریم. :| به رسم چهار سال پیش که اومدم تو وبلاگم گفتم من 30 اسفند می خوام پست بذارم ببینم چه جوریه، باز...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 30
پنجشنبه 19 اسفند 1395 22:39
ا قرار بود بریم یه منطقه روستایی از یه گیوه دوز مصاحبه بگیریم. (گیوه که می دونید چیه؟) در به در به دنبال یه آقایی بودیم و از کل آدرس بهمون گفته بودن منطقه فلان، نونوایی سنگکی! یعنی مثلا فکر کنید بهتون بگن تهران، نون لواشی! همینقدر گم و مبهم! گشتیم و جوریدیم تا پیرمرد گیوه دوز زحمتکش رو پیدا کردیم. با لباسای سنتی و...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 29
سهشنبه 26 بهمن 1395 23:31
ا این حرفا رو ول کنید؛ تقویم 96 رو بچسبید که تعطیلی نداره
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 28
پنجشنبه 7 بهمن 1395 19:37
ا یکی از دوستام پدر و مادرش به رحمت خدا رفتن واسه همین با مادر بزرگش زندگی می کنه و وابستگی عجیبی بهش داره. وقتی پایان نامه اش تموم شد تقدیمش کرد به مادر بزرگش و توی صفحه تقدیمات نوشت تقدیم به مادرجون مهربونم. به خودش هم گفته بود مادرجون پایان ناممو تقدیم کردم به شما. اونم شاکی که چرا این کار رو کردی؟ کاش منو نمی...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 27
پنجشنبه 30 دی 1395 21:58
ا مجری شبکه خبر از امدادگر حادثه پلاسکو می پرسه: جمعیتی که پشت سر شما هستن امدادگرن؟ جمعیت ِ پشت ِ سر هم همه زل زدن به دوربین! امدادگر میگه نه متاسفانه فقط ازدحام جمعیته. جمعیت همچنان زل زدن به دوربین. مجری شبکه خبر میگه توصیه تون به مردم چیه؟ جمعیت همونطوری زل زدن به دوربین. امدادگر میگه تقاضای من و همکارانم فقط اینه...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 26
یکشنبه 12 دی 1395 19:42
ا اون موقع ها که گوشی ها اندروید نبود، چقدر راحت بودیم انصافا، نگرانی مون ختم میشد به اینکه اسمس رسید؟ یا خدایا بازم اینباکس گوشیم پر شد. همین اینترنت لعنتی گوشی معلوم نیست تا حالا جون چند نفر رو گرفته. یه مدت من هی می دیدم با اینکه هر چی رعایت می کنم باز آخر ماه شارژ وایرلسم تموم میشه و هیچی به هیچی. بالاخره تصمیم...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 25
سهشنبه 7 دی 1395 21:42
ا کلا تو زندگی هر آدمی کار زیاد هست که یه مامان رو خوشحال کنه. اصلا ذات مامان جماعت اینه که هر کار خوبی که از بچش می بینه زود به وجد میاد. بنا گذاشتیم یه روز خوشحالشون کنیم؛ هر جوری. خیلی فکر کردم که چه کار میشه کرد که آخرش از روی رضایت بگه خدا خیرت بده. تیکه کلامش همیشه همینه. نفرین و رضایتش همین یه جمله ست. وقتی...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 24
شنبه 4 دی 1395 19:11
ا برای چک کردن چند تا موسسه آموزش ِ راهنمای گردشگری مجبور بودم زنگ بزنم مرکز. حالا مرکزش کجاست و چیه بماند. با معاونتشون که صحبت می کردم و اسم موسسه های معتبر رو پرسیدم گفت کدوم شهر رو می خوای؟ اسم شهر رو گفتم بعد پرسید میشه مرکز کدوم استان؟ اول فکر کردم اشتباه شنیدم یه بار دیگه شماره رو سرسری از روی کاغذ نگاه کردم...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 23
دوشنبه 1 آذر 1395 23:44
ا گفتیم آبان میشه هوا دلپذیر و طبیعت خدا رنگارنگ، پا میشیم میریم فیضشو می بریم و چش و چار پاییز رو از حدقه درمیاریم. هر چی نباشه درس و مخش هم خبری نیست امسال شکر خدا. اما خبر نداشتیم که یهو یه ویروس با تمام خاندانش سر و کله ما رو با پیست دو میدانی اشتباه می گیرن و وایمیسن به جولون دادن! یعنی خدا شاهده این مدته دونه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آبان 1395 22:44
ا مامانم روی کاغذ با چند تا خط و دو تا مداد رنگی خیلی ساده لباسی که می خواست برای خان داداش ببافه رو کشید. کاغذ رو داد دست خان داداش گفت ببین خوبه؟ اونم اول خیلی با دقت نگاهش کرد و بعد مداد گرفت دستش و مشغول شد. بعد دوباره نگاه نگاهش کرد و هی فکر کرد. آخر سر با اضافه شدن یه سر و دو تا دست و دو تا پا به طرح لباس کذا،...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 22
دوشنبه 26 مهر 1395 19:36
ا یه جوری میگه: «بیشعور، دوستت دارم» که آدم دلش می خواد همیشه بیشعور باشه :|
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 21
شنبه 24 مهر 1395 20:33
ا امروز روز جهانی باستانشناسی بود. مرسی که توی تقویم نیستیم! سنگ نگاره های تیمره، استان مرکزی، هفتاد قله قدمت تا 4 هزار سال پیش
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 20
یکشنبه 18 مهر 1395 18:19
ا الان به نظر شما از بین این همه گزینه متنوع و رنگارنگی که آموزش و پرورش برای دبیر تاریخ زن گذاشته من کدوم رو انتخاب کنم؟! عشایر؟ فلارد؟ میانکوه؟ رازوجرگلان؟ باشت؟ چاروسا؟ دنا؟ بهمئی؟ یاسوج و بجنورد راهم میدن یعنی؟ با عرض پوزش از محضر خوانندگان عزیز، یعنی تف تو روح اون رشته ای که من خوندم. یعنی تف تف تو روح خودم که...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 19
جمعه 9 مهر 1395 20:52
ا من و بابام سفر بودیم. خودمون رو رسوندیم به شهری که از مهم ترین مراکز تولید سفاله. دیگه نمی گم کدوم شهر که اگر خودتون عاقل و دانا باشید می فهمید کدوم شهر رو میگم. پرسون پرسون به دنبال فروشگاهی بودیم که راویان نقل می کردند تنها فروشگاهی هست توی اون شهر که تولیداتش ایرانیه و بقیه فروشگاه ها اجناسشون چینیه. (حالا بماند...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 18
یکشنبه 4 مهر 1395 11:14
ا چند گروه از آدما هستن که من هیچ وقت نمی تونم علت کاراشون رو درک کنم یا ازشون خیلی بدم میاد: اینایی که توی اینستاگرام خودشون رو کرک و پر می کنن که بریم عکسی رو که تو مسابقه شرکت داده شده لایک کنیم پسری که به یه پسر دیگه میگه خوشگل یا پسری که میگه وای فلان پسر چقدر خوشگله خانومایی که تو عروسی های مختلط با روسری می...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 17
دوشنبه 8 شهریور 1395 10:55
ا وقتی دم غروبی دلتون یهو میگیره، وقتی یه دفعه سردرد و حالت تهوع دست در دست هم به مهر اصرار دارن شما رو بفرستن قاطی باقالی ها، نشینید یه گوشه و گلدوزی بگیرید دستتون و بزنید و برید. اصلا راه خوبی نیست جواب هم نمیده. گلدوزی رو بذارید کنار، پاشید برای خانوم والده و خان داداشتون ادای حرکات موزون عروس و دومادی که شب قبلش...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 16
جمعه 5 شهریور 1395 00:30
ا خیلی حَرفه منی که اصلا از ماشین ها و دونستن مدلاشون هیچ سررشته ای ندارم حتی علاقه ای هم ندارم، برنامه "تخت گاز" یکی از برنامه های مورد علاقه صبح های جمعه ام باشه! نمی دونم از طنز خوشم میاد؟ لابلای جنگولک بازی های اون سه تا خنگ دوست دارم فرهنگ کشورهای دیگه رو ببینم؟ خلاصه چیه و چرا؟ دوستش دارم.
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 15
چهارشنبه 27 مرداد 1395 22:50
ا برای آزمایش خون رفته بودم کلینیک. یه دختر بچه 5 ساله هم اونجا بود که اومده بود نمونه خون بده. مسلما مثل همه بچه هایی که از این محیطا می ترسن گریه می کرد و اونجا رو به معنای واقعی کلمه گذاشته بود رو سرش. به غیر از اینکه کلی شلوغ کرده بود، حرفای بامزه ای میزد که دکتر رو متقاعد کنه که یه وقت سوزن سرنگ رو تو دستش فرو...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 14
دوشنبه 18 مرداد 1395 00:07
ا یه گروه تلگرام از طرف دانشگاهمون راه اندازی شده که تمام این رئیس روسا و بچه های بالا و بچه های پایین و وسط و خلاصه همه توش عضون. جَوش هم فوق العاده رسمی و اداری. یعنی اگه بخوای سلام کنی باید مثل نامه های اداری "بسمه تعالی" و "با عرض سلام" و اینا بنویسی. یه نظر سنجی گذاشته بودن منم می خواستم برای...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 13
پنجشنبه 14 مرداد 1395 11:19
ا - مراسم رژه المپیک ساعت چنده؟ + 3:30 - به وقت کجا؟ + ایران - اووو چه دیر!! + آره به وقت ما ساعتش خیلی بده. - ولی اشکال نداره. ما با ماهواره به وقت برزیل نگاه می کنیم که دیر نباشه!!!
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 12
جمعه 8 مرداد 1395 23:20
ا اون موقع ها که وبلاگ قبلی رو می نوشتم یه عادت بامزه داشتم، اونم این بود که هر وقت از یه موضوعی ناراحت بودم و گرفته، میومدم یه پست طنز یا تقریبا شاد می ذاشتم که حواسم پرت بشه و به اون موضوع فکر نکنم. بعد دوستان میومدن توی کامنت دونی 80 تا کامنت می ذاشتن و انقدر حرف می زدیم و می خندیدیم که وقتی سیستم رو خاموش می کردم...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 11
چهارشنبه 6 مرداد 1395 20:50
ا برای یه کاری دنبال اسم بودم. یه چیزی تو مایه های انتخاب اسم برای برند. اولش تصمیم گرفتم اسم خودم رو بذارم روش که بعد دیدم چقدر از اسمم بدم میاد! با خودم گفتم بابا این چیه دیگه؟ نه آهنگش خوبه، نه دوسش دارم و نه قشنگه. بهتره بشینم یه چیز خوب پیدا کنم. خلاصه هی گشتم و گشتم. توی نت داشتم سرچ می کردم یه دفعه یه اسمی...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 10
دوشنبه 4 مرداد 1395 11:34
ا مامانم به من: - تو همیشه کته هات بهتر از من میشه. این بار بگو چه جوری درست می کنی همونجوری درست کنم. + باشه. - چقدر آب می ریزی. + یه کمی کمتر از دوبرابر برنج. - واسه 4 تا پیمانه برنج چقدر؟ + 7 تا پیمانه آب - خب من که پیمانه ای نمی ریزم. همین طوری چشمی خوبه. ریختم. حالا بگو چقدر نمک می ریزی؟ + یه پیمانه - نه. تو زیاد...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 9
یکشنبه 6 تیر 1395 12:08
ا خدا رحمت کنه مادربزرگمو همیشه بهمون میگفت تنها عضوی که روز قیامت ازمون شکایت نمی کنه ابرو هست و تازه تنها عضوی هم هست که ازمون دفاع می کنه. برای همین همیشه بهمون میگفت ابروهاتون رو شونه کنید. یه بار این جمله رو توی خوابگاه نقل قول کردم، هم اتاقیم خیلی هیجان زده و خوشحال گفت دمش گررررم! ما هم همه با هم یه صدا بهش...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 8
سهشنبه 25 خرداد 1395 02:32
ا خان داداش امشب داشت مثلا بهم نحوه صحیح خوندن نماز رو یاد میداد. تلفظ ض چه جوریه؟ ط چه جوریه؟ ذ چه جوریه؟ بعد آموزشاش هم اونجوری نیست که سنگین و متین یه مطلب رو یاد بده منم سنگین و متین یاد بگیرم که، از اول تا آخرش حاشیه ست! میگفتم خب وقتی میرسیم به والضالین باید فکر کنیم از چهار تا ز این کدوم ز هست. بعد باید یادمون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 خرداد 1395 02:56
ا - راستی متوجه شدی دکتر میم سکته قلبی کرده؟ + واقعا؟؟ کِی؟ بنده خدا. - آره هفته پیش بود. خدا رو شکر سکته رو رد کرده. نمی دونم چرا این روزا انقدر مردم الکی سکته می کنن؟! + از بس استرس زیاد شده. حالا تازه دکتر میم عضو هیئت علمیه، هر روز اعتبارش بیشتر میشه و پولش از پارو بالا میره و دغدغه آینده نداره و استرس داره. ما...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 7
سهشنبه 4 خرداد 1395 22:18
ا بعدا آیندگان در توصیف من خواهند گفت: مرحومه برای هرگونه فعالیت و سرکشی به اموالش در بلاگ، اینستاگرام، تلگرام و... اوقات شبانه روزش رو به سه تا نیم ساعت تقسیم کرده بود. او با خودش عهد کرده بود شبا موقع خواب ارتباطش رو از بیخ با کل هستی قطع کند. بسیار امیدوار بود که امواج مضر برای سلامتی راهشون رو از وی کج کنن به یه...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 6
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 12:30
ا من و شیما در حال خرید. من: شیما بیا، بالاخره فروشگاه لوازم گل دوزی ِ بلبلی پسند (!) رو پیدا کردیم. شیما: این همون فروشگاه گلدوزی ِ بلبلی پسنده معروفه؟! - آره همون بلبلی پسند معروف. - همون مغازه بلبلی پسند که سی سال داره کار می کنه؟ - آره همون بلبلی پسنده سی ساله ست. توی مغازه: ما: سلام آقای بلبلی پسند. نخ گل دوزی می...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 5
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 15:45
ا با رفیق در حال سوختن و دوختن بودیم. من یه ور پارچه دستم اون یه ور دیگه. د بدوز و برو. کلی از خاطرات قدیم گفتیم و هر چی تعریف می کرد من ِ جلبک مغز هیچکدوم یادم نبود برای همین همش برام تازگی داشت و باعث میشد مثل همون دفعه اول که اتفاق افتاده بود بخندم!! اصلا نعمتیه. از خودم می گفت اما انگار داشت خاطرات یه آدم دیگه رو...
-
روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 4
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 12:18
ا به اعتقاد من دخترا در مواجهه با پسرا به دو دسته سالم و بیمار تقسیم میشن! سالم ها که سالمن. دمشون گرم، دست راستشون رو سر ما بیمارها! اما بیمارها باز خودشون به دو دسته تقسیم میشن: یک) دخترای توهمی دو) دخترای خنگ! دخترای توهمی اون دسته از دخترا هستن که دائم توهم اینو دارن که همه پسرا کار رو زندگی شون رو ول کردن و هر آن...