-
به مناسبت روز باستان شناسی
یکشنبه 25 مهر 1400 22:28
16 اکتبر روز جهانی باستان شناسی بود. گفتم بهتون بگم ما باستان شناسا با این پیامایی که تو فضای مجازی دست به دست می کنید فقط روحمون شاد میشه. اجرتون با آقا. :))))
-
الانم مخصوصا پلی کردم. :دی
سهشنبه 20 مهر 1400 17:01
نیمه اول امسال من و الف جان خوشبختانه تونستیم سه تا از مقاله هامون رو به مرحله چاپ برسونیم و به موازاتش هم پذیرش چند تا چکیده مقاله رو بگیریم. یه طوری شده بود که رگباری خبر پذیرششون میومد و ما هر بار که می خواستیم خبرش رو به هم بدیم به شوخی می گفتیم بر طبل شادانه بکوب، پیروز و مردانه بکوب و... :) یه جوری شده بود که...
-
دردهای آشنا
یکشنبه 18 مهر 1400 20:26
داشتم با بچه های گروهم حرف میزدم و از تجربیات گذشتشون می گفتن و منم بهشون گوش می دادم. (تمرین یه کتابی) یکی شون گفت من مقطع دبستانم با دخترای لوس و خیلی پولداری هم کلاس بودم و من که از طبقه متوسط بودم همیشه ظرف غذا و کیف و کاپشنم باهاشون مقایسه میشد. وقتی گفت از فخرفروشی های بچه های هفت ساله و تقلید از پدرا و مادراشون...
-
اینجور که روی باغ کتاب کراش دارم
پنجشنبه 15 مهر 1400 14:33
این جوری که من توی خونه دارم بشکن می زنم و می خونم: تپش تپش وای از تپش وای از دل دیوونه/ دارم می رم سر قرار ای دل نگیر بهونه، مامانم هم باورش نمیشه دارم تنها می رم باغ کتاب چه برسه به شما!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهر 1400 19:10
ولی واقعا این انصاف نیست وقتی که دارم تو گوشیم برای کسی تایپ می کنم «عزیز دلید» غلط گیر خودکار کیبوردم تبدیلش بکنه به «عزیز پلید»! :|
-
جواب میده تضمینی
یکشنبه 28 شهریور 1400 18:03
اگه یه زمانی حس کردید بی حالید و حوصله ندارید و مشکوک به کرونا شدید قبل از هر چیز چک کنید ببینید دارید مقاله می نویسید یا نه! اگه می نوشتید پاشید یه سریال برای خودتون پلی کنید ببینید تو بی حالی تون تاثیر داره یا نه. اگه رفته رفته بهتر شدید، تبریک می گم این از عوارض مقاله نویسیه. برای درمانش در دم به الف جانتون پیام...
-
و این ستون دراز سمت راست...
چهارشنبه 17 شهریور 1400 12:36
روزهای زندگی یک مسافر اگه آدم بود الان یه بچه 12 ساله کلاس شیشمی بود!
-
شرح حال
شنبه 13 شهریور 1400 15:00
در حالی که دوستان و آشنایان و اقوامم در حال خوش گذرونی در ماسال و لفور و رامسر و سایر شهرهای شمالی هستن من بیچاره باید بشینم با این آقا سر و کله بزنم که ایشون که بود و چه کرد؟ :|
-
نپذیرفتم
جمعه 8 مرداد 1400 12:38
بابا جون سلام. بیش تر از یه ساله که تصمیم گرفتی اینجا نباشی. مشاورم می گفت باید مرگ پدرت رو بپذیری. گفت پذیرفتی؟ گفتم آره. گفت خوبه. بعد یه سری شر و ور تحویلم داد که همه روانشناسا میگن که اگه نپذیری چه و چه میشه. ولی راستش بابایی دروغ گفتم. عین سگ. نپذیرفتم. اصلا نمی دونم چه جوری باید این کار رو کرد. توی مراسم سالگردت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیر 1400 23:27
امسال گفتم خب پاشم به خودم حال بدم چند روز برای خودم تولد بگیرم! (همین قدر سرخوش و خودشیفته) اون چند روز که خودم برای خودم گرفتم هیچ، چنان از این ور و اون ور دارم سورپرایز میشم که اگه مبدا تاریخ رو شیفت نکنن روز تولد من ناراحت میشم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 تیر 1400 23:13
چطور میشه دلتنگ چنین مردی نشد؟؟
-
یک سال گذشت
پنجشنبه 24 تیر 1400 23:02
هزار بار نوشتم و پاک کردم. صد مدل نوشتم و پاک کردم اما به تنها نتیجه ای که تو سالروز رفتن بابام رسیدم همینه: بزرگترین بدی بابام خوب بودنش بود!
-
بر اساس دو داستان کاملا واقعی
سهشنبه 22 تیر 1400 19:51
نوجوون های در آستانه جوانی سال ۱۳۸۳: - ندا آخر سال تحصیلی شده واسم تو دفترم یادگاری می نویسی؟؟ (با چشمای قلبی) - آره (با چشمای قلبی) اتفاقا تازه دو تا خودکار اکلیلی نقره ای و طلایی خریدم پایینش هم برات چند تا طرح خوشگل می کشم. نوجوون های سال ۱۴۰۰: - عوضی آشغال بوووووق بوووق - چیه نکنه چاقو داری؟ - آره دارم مشکلی...
-
نگین
دوشنبه 21 تیر 1400 21:49
دخترک رسما شد عروسمون! بر خلاف پارسال که دو روز قبل از تولدم بدترین روز زندگیم بود و همه زنگ می زدن بهمون تسلیت می گفتن امسال چهار روز قبل از تولدم همه زنگ می زدن بهمون تبریک می گفتن :))) قسمت بامزه ماجرا، مامان دخترکمونه. از اول اشتباهی منو صدا میزد نگین. ما هم هی تصحیحش می کردیم می گفتیم ندا. دوباره یادش می رفت می...
-
یه روز خیلی خیلی معمولی
چهارشنبه 16 تیر 1400 13:01
صبح پا میشم صفحات صبحگاهی می نویسم... یه کم یوگای سبک می کنم ... ظرفای صبحونه رو می شورم... با خان داداش میریم خرید... هفتاد و هفت دورِ شمسی و قمری می زنم که برای بله برون خان داداش سبد پیدا کنم... هیچ موقع فکر نمی کردم یه روز برم دنبال این چیزا اما خب دخترکمون دوست داره... هیچی چشمم رو نمی گیره... عرق ریزون وسط گرمای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 تیر 1400 01:47
چند تا عبارت هست تو قسمت آمار وبلاگم که با سرچ تو گوگل به وبلاگ من رسیدن. انقدر دلم میخواد قیافه نویسنده هاشون رو ببینم! بعضی هاشون: پوزیشن عیاشی یدی یه گوش درس دارم بخدا گفتم وای سرم فرمود برو فکرت را درست کن از یجایی به بعد حست کردمم حسم نکردی سربذارروسجاده ات وباخدایت حرف بزن به یک عدد شوهر نیازمندیم الوعدهدوفا...
-
مثل کی کی
شنبه 15 خرداد 1400 00:16
اگه قرار باشه برگردم به سن 8 تا 14 سالگیم حتما حتما این بار به جای اینکه کل تابستونام با تماشای نوارای ویدوییِ کارتونای والت دیزنی بگذره، همه رو یه جا شیفت می کنم روی کارتونای شرکت ژاپنی جیبلی (جیبوری). کارتونایی که به مراتب پیامشون از کارتونای آمریکایی ارزشمند تره. یعنی به جایی اینکه مغزمون با سیندرلا و پری دریایی و...
-
toxicant
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 21:15
سم خالص به نظر من این کلیپای مثلا با جنبه سرگرمیه که تو واتس اپ دست به دست میشه. هم وقتت رو میگیره، هم حجم نتت، هم فضای گوشی. هیچ چیزی، مطلقا هیچ چیزی هم به آدم اضافه نمی کنه. اغلبشون هم یه مشت شایعه و چرت و پرته. از طرفی دو تا از خاله هام کمر همت رو بستن هی رگباری برام از اینا میفرستن! اولش محل نمیذاشتم اما دیدم...
-
فیلنامه قشنگتر!
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 22:13
کلا من یه سریال از این صدا و سیما نگاه کردم که اونم پارسال بچه مهندس بود. یعنی خدا شاهده تبعات داغان (به قول همدانیا) این سریاله هنوز باهامه! گویا الان داره فصل جدید همین سریال رو نشون میده و دیدم انگار بازیگر نقش اولش عوض شده! پارسال عوامل سریال به خصوص نویسنده اش رو خیلی جو گرفتونده (فعل من در آوردی) بود و خیلی به...
-
چٌنین تباه!
دوشنبه 30 فروردین 1400 22:55
یه بار هم تو رابطه قبلیم انقدر از واکنشای طرف مقابلم به خاطر دیر جواب دادن به پیامام و زنگام می ترسیدم که در راه برگشت به خونه حواسم به گوشیم و جواب دادن پیام بود که با مخ خوردم زمین و سر زانوی شلوارم پاره شد و پام هم زخمی و مدتها طول کشید تا خوب بشه. شبا هم از ترس اینکه متوجه پیامی نشم، گوشیمو اغلب از دسترس خارج نمی...
-
مشاهده گر
پنجشنبه 26 فروردین 1400 20:18
بشر ایرانی، امروزه به جایی رسیده که دوست داره یه پیج بزنه و تولید محتوا کنه! (حتی کلمه اش هم حالم رو بد می کنه!) انقدر تعداد آدمایی که مدعی تولید محتوا هستن زیاد شده که فکر کنم تعدادشون بیشتر از مخاطبا شده :| مورد داشتیم رفتم به خانومه گفتم تو که همش از خرابکاری یا بازی بچت فیلم میذاری تولید محتواش چیه؟ می دونید چی...
-
عملی
جمعه 20 فروردین 1400 18:27
سال 1400 رو می خوام عملگرا باشم. یعنی هر چی تا حالا یاد گرفتم بسه بهشون عمل کنم. فلذا به عنوان یه عملی در خدمتتونم! ب .ن: نوروز خود را چگونه سپری کردید؟ با آموزش قلاب بافی به پسرِ یازده ساله پسر خالم!:| (واقعی!) ایشون همون اوشونی هستن که دو سال پیش در جواب اعتراض مامانش مبنی بر کمتر شیرینی خوردن، به مامانشون فرمودن تو...
-
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
جمعه 29 اسفند 1399 21:12
ولیها چرا امسال نسبت به سالای پیش رام تر شدم؟ به هیچکس گیر ندادم ماهی نخره، به جای عدس دونه نارنج بکاره، سکه روی سفره هفت سین نذاره، ظرفا سفالی باشن، کاسه آب بذاره و...الانم میگم با هر چی حال می کنید همون کار رو کنید. سال هزار و سیصد و چهارصدتون مبارک. D:
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 بهمن 1399 00:36
راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم : ای خداااا، فسقلییییی من: :|
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 بهمن 1399 00:34
وقتی الف جان میاد می نویسه قُصه نخور، به نظرتون به غلط املاییش بخندم یا همچنان غصه بخورم؟!
-
یه ماچ داد و دمش گرم!
پنجشنبه 9 بهمن 1399 22:52
وقتی بچه بودم هر موقع بساط مشقامو توی خونه ولو می کرد و همون جور دفترا و کتابامو کف اتاق رها می کردم، مادربزرگم می گفت دفترا و کتاباتو ببند بعد برو سراغ کار دیگه. اگه باز باشه شیطون میاد می بوسدشون دیگه کارت جلو نمیره. اما من از بچگی این عادت رو ترک نکردم و بلاستثنا هر موقع چشمم به جزوه ها و کتابای بازم میفته یه آهی...
-
کور بشم اگه دروغ بگم.
چهارشنبه 1 بهمن 1399 23:17
داشتیم با مامانم مراسم تحلیف با.یدن رو می دیدم. رسید به اون قسمتی که با.یدن گفت به احترام درگذشتگان کرونای آمریکا و خونواده هاشون سکوت کنیم. یاد بابام افتادم. اشک تو چشمام حلقه درشتی زد و داشت می ریخت پایین که دیدم مامانم داره واسه فوتی های آمریکا فاتحه می خونه. :)) وسط گریه خندم گرفت اما جلوی خودمو گرفتم. وقتی فاتحه...
-
راه دوم
شنبه 20 دی 1399 13:18
من اینجا درست در همین لحظه از زندگیم بین یه دو راهی بزرگم. یا می تونم برم به درخواست ازدواج نوه خالم جواب مثبت بدم و برای همیشه برم تهران و زیر سایه وضع خوب مالیش براش بچه بزام و همسر خوبی باشم و تا آخر عمرم به خاطر جایگاه خودش و باباش هیچ گونه دغدغه ای نداشته باشم یا می تونم این حالت رو ول کنم و برم انقدر شرایط...
-
منو بذارن از این به بعد فقط پند و اندرز کنم :|
جمعه 12 دی 1399 18:38
دختره اومده بود توی گروه نوشته بود وقتی یادم میاد پس فردا تولدمه و نمی تونم جشن تولد بگیرم و دوستام رو دور خودم جمع کنم دلم می گیره و چشمام اشکی میشه. رفتم براش نوشتم منم حاضر بودم نتونم جشن تولد بگیرم و چشمام از برگزار نکردن یه دورهمی اشکی بشه تا اینکه دو روز قبلش بهم بگن بابات دیگه نیست. خدا شاهده لال شد دیگه هیچی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آذر 1399 22:45
مهم: اگه سریال فرندز رو ندیدید و می خواید ببینید ادامه مطلب رو نخونید. داستان کامل براتون اسپویل میشه. :دی پ.ن: آره دیده شده کسایی که هنوز ندیدن این سریال رو. . الف جان سیزن اول فرندز رو دیده بود و دقیقا چهار ساعت رفته بود بالای منبر که چقدر خوبه این جور دوستی ها. چقدر خوبه کسی با کسی فاز نداره. چی هستن این ایرانی ها...