روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

اندر حکایت دفتر کوچک خریدن وسط کولاک و برف

الان می شناسید؟ ندام ها!


چنه مفت زیاده ولی وقت کم. اینقدر چرت و پرت دارم بگم.... حالا ماجرای دفترچه کنکور خریدن رو داشته باشید تا بعد. (متوجه اید که آپ کردن از واجباته دیگه؟)

بله، اون روزی که ما تصمیم گرفتیم دفترچه های کنکور رو بگیریم (راستی چرا میگن دفترچه؟ اینکه کوچولو نیست.) همون ۱۷ آبان، در واقع نمی خواستیم بگیریم چون عدل همون روز تو شهر ما تا زانو برف اومده بود. بعد فکر کردیم ما باید اولین نفرا باشیم که دفترچه می گیریم تو کتابخونه ییهو گفتیم آقا جمع کنید بریم بگیریم. اخبارگو خوش تیپ و خوشگل و خوش صدا رسانه ملی گفته بود ۱۴تومنه ما هم هر کدوم نفری فیکس ۱۴ تومن پول همراهمون بود دیگه راه افتادیم.

کولاک... تگرگ... یخ بندون... اصلا یه وضعی... برف می زد سر و کلمون، نزدیک بود یکی رو باد ببره، نزدیک بود رومون بهمن بیاد، نمی دونید.استرس در این حد که نمی تونستیم بریم اونطرف خیابون! دیگه اینقدر پیاده راه رفتیم با مشقت و چنگ و دندون تا رسیدیم. به پست؟ نه اصلا. کلا و حاشا. رسیدیم آژانس! تا یه مسیری که پیاده شدیم. حالا می خواستیم بریم پست، پول نداشتیم!! ابله فکر کن پول اتوبوس هم نداشتیم حتی! ای خدااااا  بچه ها هم از پشت صحنه اسمس می دادن دفترچه ها ۱۵۱۰۰ تومنه. می فهمید یعنی چی؟ پول نداشتیم.  وسط خیابون، وسط کولاک، وسط بوران، وسط راه بندون. ای خدااااا می دونید فقر چه مزه ای داره؟! اصلا اصلا. ایها الناس! مسلمونا! پول نداشتیم! ای خداااا (بد غربتی هم نیستم!) ابله گریه

بعد دیگه گفتیم حالا سوار اتوبوس شیم یه خاکی می ریزیم تو سرمون. خدا شاهده قدم گذاشتیم تو اتوبوس رفتیم بشینیم یه دویست تومنی افتاده بود رو صندلی. از ذوق جیغ می زدیم!  مسافرا هم همین طوری مات خشکشون زده بود به ما. کلید اسراری بود واسه خودش! دستامون یخ زده بود نمی دونستیم چه جوری ورش داریم! از یه طرف هم اشک شوق و شادمانی. یعنی تا حالا بدبختی رو اینقدر از نزدیک حس نکرده بودم! ماجرایی بودا. یه چیزی میگم یه چیزی می خونی. money eyes

 بعد دیگه رفتیم پست با تمام چنگ و دندون دفترچه خریدیدم دیدیم خانوم شیما خانوم ۲۰ تومن همراهشه! یعنی ۵ تومن زیادی داشته. بماند چقدر سرش جیغ جیغ کردیم که خبر...... زودتر یه نگاه به وامونده ت (استعاره از کیف پول) می کردی ما اینقدر اسکل نشیم. منتظر

اونم تا دید اینجوریه رفت به متصدیش جدی گفت: آقا خجالت نمی کشید؟

متصدی: برای چی خانوم؟

شیما: چرا دفترچه ها ۱۵ تومنه؟ چرا ۱۶ تومن نیست؟!! حالا که ما ۵ تومن زیادی داریم حسودی کردید؟

دیگه الباقی بماند!

آره، ما بالاخره با خفت و خواری و ننگ و بدبختی و رنج و مصیبت رسیدیم خونه. هم پا درد گرفته بودیم، هم دست درد، هم کمر درد، هم وجدان درد! (سر ۲۰۰ تومنه)

پ.ن: خداییش اولین نفرا بودیم که خریدیم. باشد که اولین نفرات کنکور ما باشیم. خیال باطل

پ.ن: عوض ۲۰۰ تومنه مقداری (نمیگم ریا میشه) دادیم در راه خدا. فکر نکنید ما حروم خوریم؟ کلا و حاشا. (۳ هزار میلیارد و... ای بابا)ساکت

 

ب.ن: مکالمات اسمسی من و دختر خالم ساعت ۳ نصف شب: (من عین خرس خواب)

اون: ندی پاشو نصف شبی یه سوال کنکور جواب بده ببینم قبول می شی. "هذیون" درسته املاش؟

من: (خودم رو ویبره گوشیم رو ویبره): آره درسته.

اون: بحث رو کم کنی بود. آره آفرین قبول میشی بخواب!

خب الان دست می ذارن رو نقطه ضعف آدم میگی چه کار کنم باهاشون ها؟! سوژه شدیم یا لطیف؟! (با خدا بودم) اه اه اه اه

 

ب.ن: آهان! حساب بانکی کیلو چنده؟ ما از این به بعد پولامون رو می ذاریم زیر بالشی، فرشی، توی تشکی، چیزی. مطمئن تره. یول

ب.ن: یه آهان دیگه! بابام به تنهایی و خیلی شجاعانه مشکل فاصله طبقاتی رو حل کرده. بهت افتخار می کنم پدر. قربونت برم. دیگه طبقه چهارم نیستیم میریم اول. یکی جمع کنه اسباب کشی رو وسط این هاگیر واگیر. زندگیه داریم؟ کلافه

ب.ن: تشکرات بسیارتا بسیارتا ویژه برای اونایی که پست قبل کامنتیدند! چه جوری تشکر کنم واقعا موندم. یه تشکر ویژه هم به خواننده های خاموش. ما کوچیکیم. قلب 

آخیش دلم باز شد. مونده بود تو حلقم! انگشتام پکید از بس نوشتم.