روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

هم خدمتی

الف جان بهم میگه تو تنها هم خدمتیِ دخترِ جهانی؛ چرا که در جریان جز به جز مشکلات و اتفاقات خدمتش بودم و هستم و مافوقاش همکاران و استاید سابقم بودن و کلا می دونم بیچاره تو چه جهنمیه!

یعنی من الان با تمام وجود پسرا رو درک می کنم. چند وقت دیگه می خوام بشینم پیش سر و همسر از خاطرات خدمتم بگم


حالا چرا ساعت سه و نیم صبح آپ می کنم؟ چون طرح افطار تا سحره.

تا حالا کدوم گوری بودم؟ در خلسه. یکی میزدم تو سر خودم چهار تا می زدم تو سر سوالاتی که ذهنم رو مشغول کرده بود.

با تشکر!