روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

حمام جنگلی

با دوستام رفته بودیم یکی از جنگلای شمال. جایی که رفته بودیم به واسطه یکی از دوستام و دوست پسرش که هر دو  لیدر سفر بودن خیلی بکر و خوشگل بود. فضاش انقدر آروم بود که جون می داد برای مدیتیشن و ذهن آگاهی. با خودم کتابی برده بودم که توش یه متنی درباره فواید جنگل درمانی بود. یه قسمتی داشت به اسم حمام جنگلی که میگفت چقدر جنگل پیمایی برای بدن مفیده. این قسمت رو بلند برای بچه ها خوندم و خیلی خوششون اومد.

 خلاصه برای ناهار برگشتیم به نزدیک ترین شهر اون حوالی. صاحب غذاخوری خیلی نگران بود که به ما بد بگذره یا کم و کسری داشته باشیم. هی می پرسید همه چیز خوبه؟ ما هم می گفتیم آره بابا خوبه. دیگه آخرای ناهار اومد نشست سر میز ما و وایساد یه سری تحلیل های خنده دار از اوضاع اقتصادی کشور کرد که WTO (سازمان اقتصاد جهانی) در به در دنبالشه که استخدامش کنه!! :)) 

می گفت گرونی اون جوری که ما فکر می کنیم نیست! دولت خیلی دلسوزه و همه گرونی ها زیر سر بخش خصوصیه. خلاصه این هی می گفت و هی من و یکی از دوستام ریز ریز می خندیدم. تا یه دفعه برگشت سمت آقای دوست پسر و با لهجه شیرینش گفت: «مثلا شما آخرین بار کی حموم بودی؟» اونم نامرد با همون قیافه جدی و بدون هیچ خنده ای گفت: «تازه داریم از حموم جنگل میایم!» :))) مرده اصلا نفهمید جواب رو. گفت: «خب مثلا همین براتون چند دراومد؟» (می خواست حساب کتاب کنه که هزینه حموم رفتن تو ایران خیلی پایینه.) اونم جواب داد: «نمی دونم حساب نکردم ببینم چقدر شده!» مرده هم گفت: «مطمئنم زیر 150 تومن شده. خودتون ببینید هزینه ها چقدر پایینه.» ما هم این سمت میز سعی میکردیم خنده هامون دیده نشه. حالا هر موقع یاد اون حس معنوی حمام جنگلی می کنم بلافاصله یاد این خاطره میفتم  هر چی مراقبه و مدیتیشن و... که دارم انجام میدم پیج و مهره هاش شل میشه و می پاشه از هم از خنده! :))))