روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

راه دوم

من اینجا درست در همین لحظه از زندگیم بین یه دو راهی بزرگم. یا می تونم برم به درخواست ازدواج نوه خالم جواب مثبت بدم و برای همیشه برم تهران و زیر سایه وضع خوب مالیش براش بچه بزام و همسر خوبی باشم  و تا آخر عمرم به خاطر جایگاه خودش و باباش هیچ گونه دغدغه ای نداشته باشم یا می تونم این حالت رو ول کنم و برم انقدر شرایط مهاجرتم رو تقویت کنم و بهبود بدم که بتونم از این ممکلت برم و در ادامه مسیر کشف و شهودم با همسر آیندم آشنا بشم. راه اول ایمن ترین راهی ست که هر کسی دور و ورمه بهم پیشنهاد می کنه و راه دوم یه راه پر ریسکه که قدم های اولیه ام براش فعلا مورچه ایه. من به لطف شخصی انقدر از زندگی توی ایران سیر شدم که تصمیم گرفتم راه دوم رو انتخاب کنم. 

باید از شخص شما تشکر کنم جناب آقای خــ.ــ*ـامـــ...ــنه‌ای به لطف صحبت های اخیرتون من مصمم شدم راه دوم رو انتخاب کنم و برای نموندنم توی این کشور که ما براش ذره ای مهم نیستیم هیچ موقع عذاب وجدان نداشته باشم. هزاران بار ازتون ممنون که باعث شدید من تصمیمم رو بگیرم. 

منو بذارن از این به بعد فقط پند و اندرز کنم :|

دختره اومده بود توی گروه نوشته بود وقتی یادم میاد پس فردا تولدمه و نمی تونم جشن تولد بگیرم و دوستام رو دور خودم جمع کنم دلم می گیره و چشمام اشکی میشه. رفتم براش نوشتم منم حاضر بودم نتونم جشن تولد بگیرم و چشمام از برگزار نکردن یه دورهمی  اشکی بشه تا اینکه دو روز قبلش بهم بگن بابات دیگه نیست. 


خدا شاهده لال شد دیگه هیچی نگفت.