روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

به مناسبت روز باستان شناسی

16 اکتبر روز جهانی باستان شناسی بود. گفتم بهتون بگم ما باستان شناسا با این پیامایی که تو فضای مجازی دست به دست می کنید فقط روحمون شاد میشه. اجرتون با آقا.  :))))



الانم مخصوصا پلی کردم. :دی

نیمه اول امسال من و الف جان خوشبختانه تونستیم سه تا از مقاله هامون رو به مرحله چاپ برسونیم و به موازاتش هم پذیرش چند تا چکیده مقاله رو بگیریم. یه طوری شده بود که رگباری خبر پذیرششون میومد و ما هر بار که می خواستیم خبرش رو به هم بدیم به شوخی می گفتیم بر طبل شادانه بکوب، پیروز و مردانه بکوب و... :)  یه جوری شده بود که توی واتس اپ برای موضوع مقاله جدیدمون گروه درست کرده بودیم تا اطلاعات رو اونجا برای هم به اشتراک بذاریم اولش ایموجی طبل شادانه رو می ذاشتیم بعد شروع می کردیم :)

چند وقت پیش هم به الف جان داشتم می گفتم برام از شمال بلوط بیاره برای تزئین حجره ام (هنوز جور نشده). جدی پرسید کجا می خوای بذاریشون؟ گفتم کنار طبل شادانه. انتظار نداری که طبلمو با خودم نبرم که؟ :)

اینا همه گذشت تا دیشب، همین جوری وسط مرتب کردن رفرنسای مقاله پلی لیستم برای خودش می خوند و می رفت. به مشکلی خوردم و گوشی رو ورداشتم برای الف جان ویس بذارم یه دفعه آهنگ لپ تاپ رفت آهنگ بعدی: بر طبل  شادانه بکوب، پیروز و مردانه بکوب... یعنی جفتمون ترکیدیم از خنده. :)

یعنی انقدری که ما با این آهنگ خاطره داریم خود علیرضا دبیر و رضا زاده و حسن یزدانی ندارن :)))


پ.ن: شادیم! :)

پ.ن: بعدا به موفقیتی تو زندگیم برسم و بپرسن رمزت چی بوده؟ میگم به نام خدا طبل!

دردهای آشنا

داشتم با بچه های گروهم حرف میزدم و از تجربیات گذشتشون می گفتن و منم بهشون گوش می دادم. (تمرین یه کتابی) یکی شون گفت من مقطع دبستانم با دخترای لوس و خیلی پولداری هم کلاس بودم و من که از طبقه متوسط بودم  همیشه ظرف غذا و کیف و کاپشنم باهاشون مقایسه میشد. وقتی گفت از فخرفروشی های بچه های هفت ساله و تقلید از پدرا و مادراشون تعجب کردیم. یکی دیگشون گفت من هر موقع خندیدم، همه سرزنشم کردن که چرا بلند می خندی؟ دختر که نمی خنده. یکی دیگه گفت من توی مدرسه خیلی سوال می پرسیدم و معلم دینیم پیش هم کلاسی هام با تحقیر بهم گفته بود تو هیچی نمیشی. بعد بغض صداش شکسته شد و صدای گریه اش رو همه شنیدیم.

فقط می تونم بگم همه این دردهای آشنا، همه ما زخم خورده های معصوم...

اینجور که روی باغ کتاب کراش دارم

این جوری که من توی خونه دارم بشکن می زنم و می خونم: تپش تپش وای از تپش وای از دل دیوونه/ دارم می رم سر قرار ای دل نگیر بهونه، مامانم هم باورش نمیشه دارم تنها می رم باغ کتاب چه برسه به شما!

ولی واقعا این انصاف نیست وقتی که دارم تو گوشیم برای کسی تایپ می کنم «عزیز دلید» غلط گیر خودکار کیبوردم تبدیلش بکنه به «عزیز پلید»! :|