روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

الف جانک

الف جان واقعا اگه بهترین دوستم نباشه یکی از بهترین دوستامه. بعضی وقتا با بی‌برنامگی‌هاش رو مخم پاتیناژ می‌ره ولی در بیشتر موارد حمایت‌هاش رو دارم. هر کتابی بخوام توی اون گنجینه بزرگ چند صد جلدیش داره یا نباشه می‌ره برام پیدا می‌کنه. با همه آدما مدل خودشون حرف می‌زنه. با یه پروفسور باستان‌شناس فرانسوی بحث‌های علمی می‌کنه و با یه روستایی با لهجه محلی و واژه‌های محلی خودشون حرف می‌زنه. مهم هم نیست اهل کدوم شهر باشه همه لهجه‌ها و اصطلاحات رو بلده. یه بار سفر بودیم و یه پسر هندی اومد پارک و می‌خواست دست‌ساخته‌های خودشو بفروشه حتی با اون هم مدل خودش حرف می‌زد. 

من تمام مدت دوستیمون تا حالا بداخلاقی یا بی‌احترامی ازش ندیدم. آدمی رو ندیدم انقدر توی شنیدن انتقاد گشاده و پذیرا باشه. احساس خوبی دارم که چنین دوستی تو زندگیم هست و فکر می‌کنم از شانس‌های بزرگ زندگیمه. 

اکرم سابق

یکی از دوستای قدیمم که سر یه موضوعی دوستیمون به هم خورد اسمش رو عوض کرده. حالا مثلا شما فکر کنید از اکرم تبدیل کرده به مرجان. یه چنین چیزی. بعد دوست مشترکمون که می بیندش هر بار با عذاب وجدان و خنده میگه: «من اصلا یادم نمی مونه با اسم جدیدش صداش کنم. هر بار که با اسم قدیم صدا می کنم عصبانی میشه میگه بگو مرجان.» بعد ازم پرسید: «تو بودی چه کار می کردی؟» گفتم: «والا از چه کسی هم کمک می خوای؟  ما یه آقا شمس الله تو فامیل داشتیم که این بیچاره سال 79 به صورت قانونی رفت اسمش رو تو شناسنامه گذاشت محمد. من هنوزم صداش می کنم آقا شمس الله. :))) همون بهتر که من با اکرم قدیم و مرجان فعلی رابطم قطع شد و لازم نیست دیگه صداش کنم. :) :" »