روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

وولم میاد

یکی نیست به من بگه دو دقیقه عین بچه آدم بتمرگ سرجات. یه خرده به این اتاقت برس که توش سگ صاحبشو گم نکنه. همش وولَم میاد! نمی تونم عین آدمیزاد بمونم یه جا. در همین راستا که دیگه نمی دونم وولمو کجا بریزم فردا دارم میرم اصفهان! یه مدت می خوام بپلکم اونجا تا زاینده رود رو بدون هماهنگی من دوباره نبندن.

ب.ن: تو رو خدا کامنت دونی پست قبل رو از اول یه نگاه بندازین. خداشاهده 90 درصدش شده خدا شاهده! مُسری بود انگاری. من گفتم منو دعا کنید شفا پیدا کنم دیگه نگم خدا شاهده؛ گویا اینطور که معلومه همه متحد با هم باید یه مینی بوس کرایه کنیم بریزیم توش، تو راه هم یکی بزنه پشت قابلمه یکی هم کفتر کاکل به سر رو بخونه بقیه هم دو انگشتی دست بزنن، بریم امامزاده، لحاف دشک بندازیم تو امامزاده بخوابیم تا حاجت نگرفتیم و شفا پیدا نکردیم بیرون نیایم! (ما داریم به کجا میریم؟) D:

خدا شاهده شنونده باید عاقل باشه.

خدا شاهده به ولای علی یه مدته که این عبارت «خدا شاهده» افتاده رو زبونم که خدا بگه بس! (خدا بگه بس رو که یادتونه؟) خدا شاهده دوتا جمله که حرف می زنم نیم کیلوش خدا شاهده ست خدا شاهده! خدا شاهده الان هم که نشستم دارم تایپ می کنم می بینم انگشتام هم دارن میرن سمت نوشتن خدا شاهده. خلاصه بعد از نمازاتون، وقتی میرید امامزاده، وقتی دارید به درگاه ایزد منان استغاثه می کنید شما رو به حق این رجب المرجب یه دعایی هم بکنید کسایی که از این مرضا دارن شفا پیدا کنن. خدا شاهده جبران می کنم. خدا شاهده میام تو جشن عقد همتون بالا سرتون قند می سابم. «عروس رفته گل بچینه» رو هم خودم میام میگم براتون خدا شاهده.

خدا شاهده از وقتی من یادم میاد تو خونه ما، نماز قضا شده اما اخبار قضا نشده. قشنگ برنامه روزانه ما اینه که به محض این که چشممون میفته به تی وی و رادیو به صورت کاملا ناخودآگاه سرچ کنیم بین کانالا ببینیم کدومشون اخبار داره. این ژنش هم موروثیه. همین دیروز یه خرده بهش فکر کردم عمق فاجعه رو تازه درک کردم. خدا شاهده برنامه ما هر روز همینه:

ساعت  13:15= اخبار ورزشی

ساعت 14= اخبار شبکه یک

ساعت 16:45= اخبار استان

ساعت 17= بــ*ــی بــ*ــی ســ*ــی

ساعت 20= اخبار علمی – فرهنگی کانال چهار

ساعت 20:30= 20:30

ساعت 21= اخبار سراسری

ساعت 21:30= اتـ*ـاق خـــ*ــبـ*ر

ساعت 22= اخبار شبانگاهی

ساعت 22:30= اخبار سراسری شبکه دو

لابه لای همه این زمانا هم برا تفنن و رفع خستگی یــ*ورو نــ*ــیــ*ــوز :|

ساعت 11 هم تی وی خاموش میشه می شینیم تو کانون گرم خانواده هر چی دیده و شنیدیم خودمون تحلیل می کنیم. (آیکون شنونده باید عاقل باشه) خدا شاهده اگه این تحلیل آخر شب رو نریم خوابمون نمی بره. خدا شاهده می دونم سنگینی بار این فاجعه رو. :|

 

ب.ن: با سلام و درود به روح خستگی ناپذیر دوستان خاله زنک عزیز که با همت بی دریغشون با دادن پیام هایی مبنی بر «کنکور رو چه کار کردی؟»، در 24 ساعت شبانه روز حماسه ای عظیم آفریدند. خدا شاهده یکی از همکلاسی های دانشگام اس داده چه کار کردی؟ من قبل از دادن هرگونه پاسخی داشتم دو ساعت تمام فکر می کردم قیافه این دوستمون دقیقا چه شکلی بود.  :|

 

به فروردینی: خیلی ناراحت شدم از اینکه دیگه نمی نویسی رفیق قدیمی. من تازه دیدم :(

خدایا خدایا!

پارسال که اونقدر زدم تو سر و مغز خودم واسه ارشد و روز و شبمو سیاه کردم با درس، رفتم سایت دیدم رتبه م شده 150، امسال که اصلا نخونده بودم و همش تو همین نت بی پدر و مادر پلاس بودم و دنبال خوش گذرونی و خیاطی بودم، واسه خنده رفتم سایت رو باز کنم که خودم با چشمام ببینم نوشته "مجاز نشدم" دیدم مجاز که شدم هیچ، رتبه م هم شده 112. :|

استاد ترقی نژاد

دختر خاله جان نشسته و داره از اعترافات زمان دانشجوییش میگه که با دوستاش رفته بودن یه سری سایت مهم رو دستکاری کرده بودن از جمله سایت دانشگاه ما و رسیده بودن اطلاعات سایت ما. اون زمانا که ما جوون و دانشجو بودیم. بعد گفتم خب بعدش چه کار کردید؟ گفت: هیچی بدون دستکاری اومدیم بریم. گفتم: یعنی نمره هامونو نبردید بالا؟ گفت: نه. گفتم: واقعا نبرید؟ گفت: نه. گفتم: خاک دو عالم تو سر خودت و دوستات! پرسید: چرا آخه؟ گفتم: استاد ترقی نژاد تو نمره های منو می بردی بالا، من از اون طرف معدلم می رفت بالا، معدلم می رفت بالا بدون کنکور می رفتم ارشد می خوندم، اونجا هم به خاطر موفقیت توی ارشد انگیزه درس خوندن من قلمبه می زد بیرون از اون طرف می رفتم دکتری رو می گرفتم. بعد چند تا کتاب می نوشتم با چندتا مقاله. می شدم دکتر حسابی 2. اونوقت وقتی مُردم به خاطر خوش نامیم ملت اینقدر برام فاتحه می خوندن تا می رفتم بهشت. بعد هم که اونجا زندگی جاویدانه. نهرهای جاری زیر درختان و بالش های نرم و سبز و... یعنی توئه کله پوک نفهمیدی که بهشت رو با تمام امکانات جانبیش از من دریغ کردی؟ 

بیچاره یه عذاب وجدانی گرفت. D:

 

ب.ن: من جمعه هم تهرانم. :)

ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی در کارند شک نکن.

با تشکر از همه دوستایی که با سرچ چنین عبارت هایی به وبلاگ ما رسیدن:

ندا   (قسم به اسم پر برکت خودم)

ابر بارون برف خورشید طوفان مه  (سیل زلزله آتش فشان شهاب سنگ. تعارف نکن بگو. تو که همه رو گفتی)

دختر سنگین و رنگین (آفرین آفرین. منظورش منم)

زندگی همچنان باقیست (خدایی ملت بیکاری داریم)

زندگی یک برگ درخت (و ملتی بیکارتر)

سوژه های شب قدر امسال (اینو کجای دلم بذارم واقعا؟)

شعر دعا مسافر

شوهر نیازمندیم (بمیرم کمبود امکانات چه می کنه با آدم :|)

عاشق یک راننده اتوبوس (آآآآآآآآآه ای خدای قورباغه های وحشی :|)

عاشقی سیری چند (موافقم)

غازقولنج (واقعا دارم فکر می کنم غازقولنج چه نقش پررنگی تو زندگیم داره)

مدل پالتو خیلی قشنگ (یاد ندارم راجع به پالتو چیزی نوشته باشم. نوشتم؟)

من کدومم؟ نسیم

منو چی میبینی؟ ابر.برف.طوفان

ن ساعت (ها؟)

دل تنگ سیری چند (اینم موافقم)

دیدی که بخشیدمت (خدا رو شکر وبلاگ ما در جهت رفع کدورت ها و نشاندن بذر مهر و محبت و عشق در دلهای شما عزیزان موثر بوده و نقشی هر چند کوچک ایفا نموده.)

نظر سنجی من کدومم (تو کدومی؟)

نوحه یا الله (خیلی دوست داشتم قیافه این دوستمون بعد از باز کردن وبلاگم رو می دیدم)

هفده شهریور، روز ننگ تو (همچنین قیافه این دوستمون)

نوشته های گروس عبدالمالک (خدایا این مخاطبای فرهیخته رو زیاد کن)

یه روز رفته بودم (میگم ملت بیکاری داریم میگید نه. به خدا دیگه نمی دونسته چی سرچ کنه الکی واسه خودش اینو زده. عزیزم این نت لامصب رو بذار کنار. تشخیص من اینه که شما رو ببندن به تخت)

ابسردکن یوروپ ( زیبا، جادار، مطمئن. بهترین هدیه به مناسبت روز مادر و روز معلم)

اسب در ذهنت چه رنگیه (اینا کارای توئه ها مهندس. تو این سوال رو از من پرسیدی. پاسخگو باش!)

این چه غلطی بود؟ (دوست عزیز شما باید خونسردیت رو حفظ می کردی دوباره بر می گشتی گوگل می نوشتی: داروی آرام بخش)

برگ درخت می ریزه

به رویاهات فکر کن (فکر کن. حتما فکر کن)

چرا دستام سرد میشن (کم خونی داری. قرص آهن بخور)

خر کردن مشتری (جوووووون؟)

خرمشهر آبادان اهواز مسجد

pmc مخفف چیه؟ (مخفف "پس ممد، کبری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟" [داره از کبری می پرسه: پس ممد کو کبری؟ چرا تنها داری میای؟ نکنه طلاق گرفتید و بچه هاتون شدن بچه های طلاق؟ فکر عاقبتشو کردید؟ آخه ممد 1357 تا سکه از کجا بیاره بده به تو؟])

تصمیمی کبری تر

به حول و قوه الهی اگه از آسمون سنگ نباره، اگه از زمین مواد مذاب فوران نکنه بیرون، اگه سیل نیاد، اگه بهمن نیاد و کولاک نشه، اگه ننه قمر نزاد (نزاید) اگه دختر اقدس شوهر کردنش نگیره، اگه ممد آقا نخواد زن دوم بگیره، اگه همه چی بر وفق مراد باشه ما تصمیم بسی کبری گرفتیم که روز پنج شنبه، نوزدهم اردیبهشت سال یک هزار و سیصد و نود و دو هجری خورشیدی مصادف با 28 جمادی الثانی سال یک هزار و چهارصد و سی و چهار هجری مهشیدی و نهم می سال 2013 میلادی مصادف با بزرگداشت شیخ کلینی(!) تشریف ببریم نمایشگاه کتاب! هر کی میاد بسم الله.

ب.ن: به بهاره و الی و tecton: ببخشید بچه ها من هر کاری کردم نتونستم یه روزی رو هماهنگ کنم که با شما باشم. بسی امیدوارم برنامه شما تغییر کنه و بیفته نوزدهم. :(

رستگاران

1) مامانم: ندا خانوم قندی یادته؟

من: نه. خانوم قندی کیه؟

مامانم: خانوم قندی، همونه که تو مراسم بابا بزرگت وقتی همه داشتن خداحافظی می کردن اومده بود داشت خداحافظی می کرد! همون.

*****

2) من و بابام پشت پنجره.

بابام: ندا اون خونه رو ببین.

من: کدوم؟

بابام: اون تیر چراغ برق رو می بینی؟

من: آره، آره. همون که یه کلاغ روش نشسته؟

بابام: آره

من: همون که چراغش شکسته؟

بابام: آفرین

من: خب دارم می بینم.

بابام: حالا از سمت راستش ده - پونزده تا خونه رو بیا اینور. اون خونه رو ببین همونو می گم!!

من: باباجون دقیقا 10 تا یا 11 تا یا 12 تا یا 13 تا یا 14 تا یا 15 تا؟

بابام: لازم نکرده با پدرت بحث کنی اصلا برو سراغ درس و مشقت!!!

*****

پ.ن: تحقیقا من به همراه والدینم با این آدرس دادنامون خانواده رستگاری هستیم. :|

 

ب.ن: ژاله رو افسار کشون بردم خیاطی ثبت نام کردم. تصور کن آموزشگاه خیاطی ای رو که من و ژاله کارآموزاش باشیم.