روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

« اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می زدم، همان جایی که «آذر» مان در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای« نیکسون» قربانی کردند!

این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند نخواستند- همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه به پشت پاچال بروند و سر در آخور خویش فرو برند، از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که می آید، بیاموزند، هر که را می رود، سفارش کنند.

آنها هرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه همچنان گرم و تازه است.

کاشکی می توانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد نفسرند! اما نه باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»

دکتر شریعتی 

اولین لحظه دیدار!!

سلام

یاد اون روزایی بخیر که ول ول می چرخیدیم و درس نداشتیم   

چقدر خوب بود. اون موقع ها که پشت کنکور بودم میگفتم پام برسه دانشگاه همه چیز حله حالا اومدم می بینم همه چیز ناحله!

وقتی این بچه دبیرستانی ها رو می بینم داغ دلم تازه می شه

البته ترم اول خوب بودا. اصلا چه می دونستیم درس چیه؟ یادش بخیر وقتی رفتیم دانشگاه همینطوری هاج و واج مونده بودیم

همش سوتی می دادیم یکی هم نبود بهمون بگه. تا از این ترم بالایی ها می پرسیدیم می گفتن: ترم اولی اید؟ ما هم ساده می گفتیم: آره. بعد می خندیدن. تا اینکه بعدا دستمون اومد ای دل غافل کلمه ترم اولی تو دانشگاه فحش محسوب می شه. 

حالا چه جوری اینو فهمیدیم؟

دو تا از پسرای دانشگاه دعواشون شده بود. یکیشون به اون یکی گفت ترم اولی. 

آقا اون یکی چنان غیرتی شد که نزدیک بود سقف دانشکده بیاد پایین!

از اون جایی که ما معمولا کم نمیاریم؛ هر وقت یکی ازمون می پرسید ترم اولی اید؟ می گفتیم آره ترم یک ارشدیم!!



روز اول خیلی خوب بود دخترا آخر مثبتی همشون اومده بودن اما از پسرا فقط یه نفر اومده بود. بیچاره تا اومد سر کلاس دید همه دخترن گفت: یالا... یالا...  

با یکی از استادامون برای اولین بار بود کلاس داشتیم اونم اومد و اولتیماتوم داد که سر کلاس من کسی نمیگه خسته نباشید*  ما هم همون روز اول همه با هم یه صدا برگشتیم گفتیم: خسته نباشید!!

بیچاره کم آورد گفت موبایل کسی زنگ بخوره از پنجره پرت می کنم بیرون. ما گفتیم: نمیشه. استاد با این حالت  گفت: چرا؟ گفتیم آخه استاد پنجره ها حفاظ دارن!!! 

آره همین جوری زمان گذشت همین استادمون خیلی با این نمکای ما حال کرد. دیگه آخر ترم برگشت گفت تو این چند سال تدریسم شاگردایی مثل شما نداشتم. گفتیم: استاد باحالیم؟ گفت: نه یاغی اید! گفتیم: همون باحاله دیگه؟ خندید گفت: آره!!  

بچه های کلاسای دیگه میگفتن شما چه جوری این استاد رو تحمل می کنید؟ سر کلاس ما عین برج زهر مار میمونه. 

 

¤ همه اینا رو مفصل تر تو اون وب قبلیم نوشته بودما

 


پاورقی:

وقتی دانشجوا به استاد میگن خسته نباشید یعنی درس رو زودتر تموم کن و برو.  پشت سرت درم ببند!