روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ما از همه باحال تریم!

سسسسسلام.
 
الهی بمیرم. ماه مهر اومد؟ دانشگاهی ها و پیش دانشگاهی ها و دبیرستانی ها و راهنمایی ای(!) ها و دبستانی ها و مهد کودکی ها همه دوباره دارن برمی گردن سر کلاسا. 


اصلا کشور تو غم و اندوهی جان فرسایی فرو رفته! من در کمال تاسف و تاثر این واقعه جانگداز رو به همه دوستای محصل تسلیت می گم. خدا همگیمونو صبر بده. ایشالا که غم آخرمون باشه!

چون مصیبت وارده خیلی سنگینه من چند تا دعا می کنم شما آمین بگید:
خدایا غیبت معلما و استادا هر چه بیشتر باد!
خدایا برف و بوران و تگرگ و رعد برق جهت دو در کردن کلاسا هر چه بیشتر باد!
خدایا کلاسا هرچه بیشتر تعطیل باد!
امتحانا هر چه بیشتر کشکی باد!
دست خط بغل دستی هر چه درشت تر باد!

جز دعا دیگه کاری از دستم بر نمیاد. ایشالا تو شادی ها خودمون واسه خودمون جبران کنیم!!!!


خب چه خبر؟ حال کردید با عید فطر؟ راستی عیدتون پساپس مبارک!
رفتید نماز عید فطر؟
من که قسمت نشد برم. ولی از تلویزیون که مراسمو دیدم خداییش خیلی متحول شدم.
خدا وکیلی عجب دین توپی داریم ها! من خیلی خوشحالم که مسلمونم. جدی.
فکر می کنم تنها دینی که آدماش اینقدر با هم متحدن. حالا شما فعلا فقط جنبه های مثبتشو در نظر بگیرین.(صرف نظر از شیعه بودن. فقط تو اسلام داشتن.)
خود کلمه اسلام هم خیلی معنی قشنگی داره. اسلام هم خانواده تسلیمه. تسلیم بی چون و چرای خدا. قشنگ نیست؟
اما دین های دیگه چی؟ مثل مسیحیت. اصلا تو اساس دین افتادن به جون هم. هر کدوم ورداشتن یه مدل انجیل دادن بیرون و هر کی یه سازی می زنه.

اون قدیم قدیما (خیلی قدیم به سن من و تو قد نمی ده.) این کشیشای مسیحی با این قرون وسطی شون خیلی حال کردن. دیگه هر کس جیکش درمیومد  تو دادگاه تفتیش عقاید: پـــــــــخ! (سرشو زیر آب میکردن)
این کشیشا دیگه کفر مردم و در آوردن.
تا اینکه این پسر آلمانیه یعنی همین مارتین، مارتین لوتر بلند شد گفت: آقا من اعتراض دارم!
کشیشا بهش گفتن: بشین بچه اعتراض وارد نیست! 
گفت: ولی من اعتراض دارم. یعنی که چی؟ چرا اینقدر دین ما سخته؟ پدرم دیگه دراومده! یه خورده آسونترش کنید. از کنکور سراسری تو ایران هم سخت تره!!!
کشیش: کنکور سراسری دیگه چیه؟ غلط کرده سخته!
مارتین: آزمون ورودی دانشگاه هاست.
کشیش: طراحش کیه؟ ها؟ (خطاب به دستیارش:) هی پسر برید تحقیق کنید ببینید طراحش کیه ببرینش دادگاه تفتیش عقاید! فقط ما باید سخت باشیم!
مارتین: ببین کشیش جان دینمون خیلی سخته. داری مشتری می پرونی ها! یه خورده کوتاه بیاین.
کشیش: اصلا به تو چه؟ واسه چی اظهار نظر می کنی ورپریده؟
مارتین: باشــــــــــــه. خود خواستی!
کشیش: منو تهدید می کنی ذلیل شده؟

آره بچه ها خلاصه مارتین قصه ما کوتاه نیومد و به اعتراضاش ادامه داد.  واسه همین ورداشت یه مدل دیگه مسیحیت درست کرد. اسمش هم گذاشت پروتستان یعنی معترضان. خیلی هم طرفدار داشت ها. از این کشیشه هم اصلا نترسید.( یاد بگیرید نصف شید!!!)
دیگه اینجوری شد که کم کم مسیحیت عین جیگر زلیخا شد.

حالا می رسیم به دین زرتشت خودمون. آقا اصلا اینا تو وحدانیت خدا با هم اختلاف دارن. یه سری هاشون مزداپرستن یه سری هاشون زُروان پرست.
 
راجع به یهودیت زیاد اطلاع ندارم. میترسم یه چیزی بگه غلط باشه. حرف نزنم بهتره. 

اما تو اسلام هیچکس شک نداره که خدا یکیه. هیچکس شک نداره که قرآن از طرف خداست. قرآن هممون یه مدله. همه یه مدل میرن حج. همه روبروی یه کعبه خم و راست میشن. همه یه جور اذان میگن. همه یه جور روزه میگیرن. باز هم اگه اختلافی هست برمی گرده به فرعیات نه اصل دین.
خداییش حال می کنید دین رو؟!

حالا اونایی که از مسلمون بودنشون ناراضین دستاشون بالا!


ما هم دیگه داریم آخرین روزای خوشیمونو می کنیم. دوباره باید بریم سر درسو مشق و اینا. چقدر تابستون زود تموم شد!
این چند روزه هم بدجوری سرما خوردم الانم تو یه دستم دستمال گرفتم با یه دست دیگه دارم تایپ می کنم! خیلی سخته! 
 
دیگه گزافه گویی بس است!!!
بای تا بعد
دلم میخواست بوستون کنم اما می ترسم سرما بخورید!! 
در عوض بهتون گل می دم 
 

 

ای خدا توبــــــــــه!

ســــــــلام. خوبید؟ احیا خوش گذشت؟!

آره دیگه اون احیایی که من رفتم اگه شما هم بودید بهتون خوش می گذشت آرزو می کردید کاش بیشتر بود! البته جدا از اون حال معنوی و از این حرفا!!!

بذارید چند تا از اتفاقای احیا رو بگم تا مثل من هم شاخ رو سرتون سبز شه هم کرکر بخندین.

 احیا و هر و کر؟؟؟؟ جل الخالق!    


تو خونه ما  که داداش جانمان تصمیم گرفته بود با دوستاش بره احیا. 4 ساعت فقط جلو آینه بود!

من: کجا می خوای بری؟

اون: احیا.

من: می خوای بری احیا و ادکلن رو خودت خالی می کنی؟ حداقل کمتر بزن. دوش نگیر باهاش.

اون: دو رکعت نماز با بوی خوش بهتر از هفتاد رکعت نماز با بوی بده!

حال می کنید جوابو؟ کم که نمیاره.


و اما منو دختر خالم.

 این مسجدی که من و دختر خالم رفته بودیم بقدری شلوغ بود که مردم بیرونش تو خیابون نشسته بودن. تو خیابون هم غلغله. واسه همین جوونای این مرز و بوم(!) فیض اساسی بردن. خدا خیرشون بده! یه سوژه ای شدن واسه ما. 


ما تو پیاده رو نشسته بودیم. همین جوری دیدیم یه پسری داره بلند بلند با موبایل می حرفه( اصلا هم اعصاب نداشت):

الو. سهیلا کجایی؟ یه ساعته که منتظرتم. زود باش... تو که تو پیچوندن بابات استادی یه کاریش کن... بگو می خوام با یکی از دوستام بریم مسجد بعد خودت تنها بیا. اومدی ها. ببین من جلو مسجد منتظرتم. بدو. راستی من مفاتیح ندارم یکی با خودت بیار. اگه دیر بجنبی دعای جوشن کبیر شروع میشه.   

 احیا با دوست دختر هم حال می ده ها!!!


یه پیرزن پر چنه ( پرحرف) نشسته بود ور دل من هی چرت و پرت می گفت. از من می شنوید از این جور آدما دوری کنید و گرنه مغزی براتون نمی مونه. چرا؟ چون نوش جانش می کنن!!

پیرزن رو به من: دخترم تو مسجد جا نیست؟

من: نه.

پیرزنه: من فکر می کنم جا باشه.

مادر جان IQ یه خرده فکر کن. اگه مسجد جا داشت این ملت بیکار و خجسته نبودن که بشینن وسط خیابون و پیاده رو. از تو بعیــــــــده! 

آخ حرصم میگیره از سوالای احمقانه. درسته گفتن پرسیدن عیب نیست ولی نه دیگه تا این حد. 

 

*

بعد از چند دقیقه. وسط دعای جوشن کبیر.

پیرزنه: من نمی دونم این دختر پسرا اومدن عروسی که قیافه هاشونو این شکلی کردن؟ دخترم یه زنگی بزن پلیس 610(!)  تا بیان اینا رو جمع کنن!!

حتما زنگ میزنم 610 ! 

*

من با خودم مفاتیح نبرده بودم چون رو موبایلم یکی نصب کردم. داشتم از رو اون می خوندم واسه همین گوشیم مدام دستم بود.

پبرزنه: دخترم! این حرکات زشته اومدی توبه یا اسومس بازی؟ (منظورش SMS بود!  )

یکی نیست بگه مادر جان اومدی توبه با فضولیییی؟


بعد از دعا انگار زنگ تفریح باشه، همه وایسادن به بخور بخور. از چیپس و پفک گرفته تا ماکارونی! ولشون می کردی با خودشون دیزی و کباب و ریحون هم می آوردن!

آخه وسط احیا جای تخمه شکستنه؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه اومدی سینما؟   


اونجایی که ما نشسته بودیم چند تا پسر هم بودن که فقط مسخره بازی درآوردن. مردم که صلوات می فرستادن. یکیشون مخصوصا چند ثانیه دیر صلوات می فرستاد تا همه بخندن.(مردم هم می خندیدن ها!) انگار اومده سیرک!

دیگه آخرش یه مردی از این سیبیل بنا گوش درفته ها بلند داد زد: خدایا همه عقب مونده ها رو شفا بده!

مردم: الهی آمیــــــــــــــــن!

ولی همین دلقکا آخر مراسم چنان گریه می کردن و ضجه می زدن که همین جور دهن آدم باز می موند!  


دیگه آخر مراسم همه داشتن از ته دل گریه می کردن و تو سرشون می زدن، از وسط پیاده رو یه گربه ای رد شد. یه دختری داد زد: وای مامانی گربه! از یه طرف مردم می خندیدن از یه طرف گریه می کردن. (تا تقی به توقی می خوره نیشاشون باز میشه!)

یه پسری(خفن فشن): خانوم چرا این حال معنوی رو ازمون می گیری؟!


بعد از این که تموم شد، ما هم بلند شدیم و زحمتو کم کردیم (خواهش می کنم رحمتید!)

 سوار ماشین شوهر خالم بودیم داشتیم از توی یکی از خیابونا رد میشدیم دیدیم یه پیکانی دقیقا وسط خیابون پارک کرده. خیابون کم عرض بود این کج پارکیده بود نمی شد حتی لایی کشید. واسه همین شوهر خالم اومد دنده عقب بگیره که دید یا حضرت فیل چه ترافیکی!

راننده ها هم که اعصاب نداشتن ریختن تو خیابون هی داد می زدن: این پیکان مال کیه؟ چرا وسط خیابون پارک کرده؟ و از این حرفا. دیگه پلیس اومد. ملت بیکار و بیعار جمع شدن. خلاصه از احیا هم شلوغتر شد.

حالا پلیسا با بلند گو: راننده پیکان سفید به شماره...بیا ماشینتو از سر راه وردار.

نخیر. از راننده خبری نبود. واسه همین یکی از پلیسا به مردم گفت بیاید کمک کنید ماشینو جا به جا کنیم تا راه باز شه.

آقا تا ملت اومدن که ماشینو هل بدن. دیدیم بعــــله آقای راننده تشریفشونو آوردن. البته شکمشون زودتر تشریف آوردن! آقا کجا بوده؟ تو کله پزی روبروی خیابون!!!! چکار می کرده؟ کله پاچه می خریده!!!!

تمام مردم فکشون افتاده بود پایین.  

پلیسه رو به مرده (با فریاد): مرد حسابی خجالت نمی کشی؟ ماشینتو پارک کردی وسط خیابون رفتی کله پاچه بخری؟؟؟ کارد بخوره تو شکمت!!! (واقعا گفت ها!) 

پلیسه اینا رو می گفت و مردم می خندیدن.

 مرده تا الان داشته گریه می کرده خدایا منو ببخش غلط کردم ولی حالا... 


دیگه حرفی واسه گفتن باقی نمیمونه. جون من تا حالا احیا به این باحالی رفته بودید؟

بله  اینجا ایران است.

 همین کارا رو می کنیم که...

بخدا هر چی سرمون بیاد حقمونه.

ای خدا تو بـــــــــــــــــــــــــــــه!

    

 

اتمام حجت!

سلام.


من ندا هستم. اهل همین گوشه و کنار. من قبلا یه وبی داشتم که خدا بیامرزدش کفن شد.

نامردای قاتل کشتنش. کیا؟ عنودان (دشمن) تنگ نظر!! چه خاطره هایی که توش ننوشته بودم! چه فکرا که واسه اون وبم نداشتم! همه پریــــــــــد. بعد از این ماجرا کار من شده بود تاسف و غصه. اصلا می خواستم ازشون پیرینت بگیرم کتاب کنم که عبرت همگان بشه!!!!! اما نشد.اینقدر حرصم میگیره از دست آدمایی که چشم ندارن ببینن یکی داره پیشرفت میکنه!

حالا که فکر می کنم می بینم اون خاطره ها از سفرنامه ناصر خسرو و خاطرات اسدالله علم هم مهمتر بودن. هم سیاسی بودن، هم اجتماعی، هم علمی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اقتصادی، راه و ترابری، صنایع و معادن، رفاه و مسکن و شهرسازی هم  همه چی بودن. همه چی. هیچ کس درکشون نکرد.

حالا می خوام از لج همه اون عنودان تنگ نظر از این به بعد خاطراتمو ریز و درشت، کوچیک و بزرگ، خرد و کلون همه رو اینجا بنویسم. 

آهای قاتلا بدونین من هیچ وقت کم نمی یارم!




اگه به نظرای شما احتیاج نداشتم همه اینا رو تو دفتر می نوشتم اینقدر هم حرص نمی خوردم. اما خاطره نوشتن تو دفتر بدیش اینه که همه چیز و باید سانسور کنی که یه وقت داداش جانتان مثل من فضولی نکنه و همه چیز رو نذاره کف دست مامی و ددی!!!

 

از اون جایی که بزرگا گفتن غصه ضرر رو خوردن ضرر دومه، دیگه عجز و لابه رو کنار می ذاریم و می ریم سر اصل مطلب: 

ما ایرانی ها کلا خوی لجبازی داریم. چرا؟ وقتی بهمون میگن تو اظهار نظر نکن تند و تند نظر میدیم. اما وقتی میزنی تو سر خودت که بابا جون مادرت بیا یه نظری بده عین خیالمون هم نیست!  با ارزش ترین چیز واسه من نظرای قشنگ شما هاست. اگه عشقتون کشید نظر بدین انتقاد پیشنهاد همه رو به دیده منت می پذیریم اگر هم دوست نداشتین هم که هیچ اجباری تو کار نیست. (بقیه حرفم مال اونایی که می خوان نظر بدن اگه جزوشون نیستی فعلا با شما عرضی نیست تا آپ بعدی. سلام برسون. خدافظ

آمـــــــــــا...

اونایی که می خوان نظر بدن عاجزانه التماس میکنم خواهش می کنم این مدلی نظر ندین:

وبی قشنگی داری به ما هم سر بزن. 

اولا قشنگیه یه وب به نوشتهاشه غیر از اینه؟ وقتی نوشته ها رو نمیخونی به چی میگی قشنگ؟ 

یا

وقتی میری تو وبشون یه چیزی میگی تندی میان میگن:

ممنون که سر زدی. 

آقا جون من اگه من میام وب شما نظر میدم وظیفمه. فوری نیاید بگید: ممنون.

اگه نوشته هامو خوندید و نظر داشتید بسم الله اگر هم نه بیخیال نظر!

ببخشید دیگه از قدیم گفتن جنگ اول به از صلح آخر. گفتم اول کاری اینا رو بگم که بعدا نگی نگفتی.

می دونم خیلی پر رویی کردم. شما به بزرگی و خردسالی و کودکی و نوجونی و جونی و بزرگسالی  و میان سالی خودتون ببخشید.

دیگه فکر کنم واسه اولین پست بس باشه.