روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

خودت باش

در راستای این پست من همه کارای مقالم رو حواله کردم به شب آخر  وسطش رفتم مسافرت و تا شب آخر هی از این و اون می پرسیدم تمدید میشه یا نمیشه و با افتخار عمه همه رو هم آوردم جلو چشمشون

هدیه رو وا نکرده...

امروز روز جهانی باستان شناسی بود و من یه بند تو خونه راه رفتم و گفتم امروز روز منه. بعد هی سر به سر بابام گذاشتم و می گفتم بابا برام چی می خری؟ گفت یه چیزی که دوست داری. گفتم یه چیز خوب می خواما. گفت یه ضرب المثل میگه اسب پیشکش رو دندونش رو نمی شمارن. بعد ادامه داد و گفت یه ضرب المثل دیگه میگه دوست مرا یاد کند ولو با یک هل پوک. بعد دوباره ادامه داد و  خیلی خیلی جدی گفت یه ضرب المثل دیگه هم هست که میگه هدیه رو وا نکرده پس فرستاد. :)))


پ.ن: خدا رو شکر در حال حاضر زنده ام و از خنده نمردم :)))

واقعا باورم نمیشه

باورم نمیشه که آی فیلم داره یوزارسیف رو  پخش می کنه! باورم نمیشه که بابام داره برای یک میلیاردمین بار نگاهش می کنه! :)))


بهم میگه درونت پر از نوره

همین امشب که هر کس توی این کره خاکی به کاری مشغوله و ممکنه چشمی تر بشه، منم یه نقطه کوچولو از همونا میشم. یکی تصادفی داداشش رو توی یه کشور غریب می بینه و اشکش روون میشه از شادی، یکی تحقیر میشه و چشمش تر و یکی مثل من یواشکی راهشو به سمت منطقه ممنوعه گم می کنه و یه دفعه بی اراده جلوی الف جانش گونه هاش مهمون اشک میشن. بعد که حرفای جدی الف جان تموم میشه سکوت می کنیم، یه دفعه میگه میخوای بریم خونه بابات؟  انقدر قاطی گریه می خندم که اشکام خشک میشه! 


پ.ن: اوج محبت و دلداری مردای قدیم به زناشون این مدلی بود. میخوای بریم خونه بابات؟ بگم آجیت بیاد این جا؟ 

پ.ن: لطفا یه الف جان تو زندگی داشته باشید.



کیک خودت رو بپز!

وقتی آدم پاشو از محدوده امنش می ذاره اون طرفتر تازه یه کمی می فهمه چقدر سلیقه آدما با هم متفاوته. قبلا خیلی بیشتر حرص می خوردم از رفتارایی که به نظرم ضد فرهنگی بودن ولی الان میگم وقتی به من و اطرافیان ضرری نمی رسونن بذار تو حال خودشون باشن. نمونه اش سفر سو.بـ.ـا.تا.ن  که از آهنگای دامبولی تا شوخی های بالای 18 سال و رابطه های آزاد همه رو دیدم. وقتی برمی گشتیم و تو پاترول بودیم، همسفرام  زنای بالای 50 سال بودن. آهنگایی که گوش می دادن انقدر از رده خارج بودن که همش دلم میخواست شاتگانمو دربیارم و بزنم دم و دستگاه رو بیارم پایین! بعد به خودم میگفتم ندا ولشون کن بابا بذار خوش باشن همه که قرار نیست مثل تو باشن. تازه از کجا معلوم راه تو درسته؟ گذشت تا اینکه یکی شون می خواست فیلم بگیره  آهنگ گوشیش رو قطع کرد گفت اگه میشه تو بذار. براشون از سارا نایینی و گروه دایره که شعراشون مال مولاناست آهنگ گذاشتم. همین خانومه انقدر خوشش اومد که شمارش رو داد تا براش بفرستم اینا رو. بعد دیدم راهش همینه من راه خودمو برم شاید بقیه هم از راه من خوششون اومد.

برای همین وقتی توی اتوبوس بودیم و در به در به دنبال سرویس بهداشتی و یه عده بلند بلند می خوندن داره میریزه، داره میریزه باهاشون خندیدم. وقتی یکی شون دستم رو گرفت که بلند کنه برقصیم و گفت پاشو از راه عرق دفعش کنیم باهاش خندیدم. 

خلاصه خودمو راحت کردم و هم راه خودم رو رفتم و هم بهم خیلی خوش گذشت. من کیک خودم رو پختم اونا هم کیک خودشون. من از کیک خودم لذت بردم اونا هم از کیک خودشون.

با الف جان رفته بودیم کافه. منو دست من بود. پرسیدم چی می خوری؟ فست فودی یا قهوه ای؟ :))))

انقدر خندید که کبود شد. حالا می خواستم درست کنم سوتیم رو خنده نمی ذاشت. میگفت دستت درد نکنه دیگه چیزی بهتر از قهوه ای نبود بهم پیشنهاد بدی؟


پ.ن: منظورم نوشیدنی های گرم همراه با قهوه بود. :))