روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

فواید باختن در برابر تیم ازبکستان

 وقتی دیشب بازی فوتبال ایران و ازبکستان شروع شد نمی دونید ما چقدر تیممون رو با خان داداش تشویق کردیم. نمی دونید ما چقدر منتظر گل از طرف تیممون بودیم. تا اونجایی که تونستیم با تمام توان و انرژی و قدرت و نیرو تیممون یعنی "ازبکستان" رو تشویق کردیم فقط. و خوشحالیم برنده شد.

 شما بگید یه ذره، یه اپسیلون تو نهاد ما عشق به میهن باشه، یه اتم مهر به وطن باشه، هرچی گشتیم، بالا و پایین کردیم، چپ و راست کردیم، اریب رفتیم اریب برگشتیم، نبود که نبود. (از بس که ما آدمای بی ریایی هستیم.) اصلا همچین که پای فوتبال ملی میاد وسط این عشقه نمی دونم چه جوری بی خبر کاسه کوزشو جمع میکنه میذاره میره.

 تیممون ازبکستان گل اول رو که زد ما چنان جیغ و داد کردیم از خوشحالی، که خدا بگه بس. پسرخاله ها و دختر خاله هامون مون که تازه داشتن تشریف میاوردن تو، دیدن که ما در حال خوشحالی ایم، وایسادن به قر دادن و حرکات موزون عربی و بندری. بی خبر از همه جا با ما هم نوایی کردن: یه گل داریم دوسش داریم منتظر دومیشیم!! بعد که تموم شد خوشحالیشون، می بینن ما تازه گل خوردیم.  نگاه های غضب آلود هم رفت سمت ما. اینکه ما چقدر سر تیممون ازبکستان فحش از ایل و عشیرمون(استعاره از فامیل) خوردیم بماند.

عَلــَی اَیُ حال (دقت کردید کلمه های عربی به نوشته چقدر کلاس میدن؟) ما بسیارتا خوشحالیم که ایران باخت. یه حکمتی توش هست که هر کسی نمی تونه ببینه این حکمت ها رو. ما گشتیم و پیداشون کردیم و خدای منان رو هم شکر به جا آوردیم به خاطر این همه نعمت.

اول اینکه اگه قرار بود ایران ببره، دوباره این رسانه ملی میخواست آهنگای بسیار بسیار ورژن جدید و دست اول برامون پخش کنه که ما اصلا حوصله گوش دادن به این موزیکای داغ رو واقعا نداشتیم. یه چیزی تو مایه های: ملی پوشااااان پیروز باااااشید/ خررررم چون گللللل هر روووز باشیییید/ ایراااان نامت جاااااوید بادددداااا ....

هی می خواست بره رو اعصابمون و ما هم قرص اعصاب بندازیم بالا و کارمون به بیمارستان بکشه. خدا رو شکر سلامتی اعصاب و روانمون حفظ شد.

دوم اینکه اگه ایران می رفت جام جهانی، لابد می خواستیم همراه هر بازیه ایران 50 تا بسته پفک و چیپس و تخمه و ذرت و بستنی و غیره وارد این خندق بلا کنیم. آقاجون من، معده مگه چقدر جا داره؟ چرا ما هیچکدوم به فکر چربی خون و فشار خونمون نیستیم؟ چرا سلامتی رو به خاطر یه جام جهانی بی ارزش از دست بدیم؟ هیچ فکر کردید اگه ایران می رفت جام جهانی و ما این خوراکی های ناسالم رو می خوردیم باید تا جام جهانی دوره بعدش رژیم می گرفتیم؟ خدا خواست که باختیم. جون من ببین حکمت رو؟

سوم اینکه ایران توی زمین خودش جلوی صد هزار نفر ایرانی که همه خودیَن یه دونه گل بخوره خیلی بهتر از اینه که بره اون سر دنیا، تو کشور غریب جلوی جامعه جهانی فقط یه دونه بزنه و برگرده خونه. (تلمیح داره به دوره قبل که با یه دونه گل، زدن و ترکوندن). حالا اگه ده تا نخوره، با آلمان و اسپانیا و ایتالیا و پرتغال هم نیفته و...

حالا که حکمت ها رو دریافتید عزیزان من، ما از همین جا برد ارزشمند و افتخار آمیز تیممون یعنی ازبکستان رو به همه شما خوبان تبریک می گوییم و خدا رو شاکریم که اون یه دونه گل ایران هم آفساید شد و ما از این همه بلا رهانیده شدیم.

پ.ن: خان داداش هم این جا وایساده و ضمن عرض تبریک برد ازبکستان به شما دوستان عزیز، گوشزد می کنه که این دفعه خواستید تو بازی های ملی شرط بندی کنید همیشه شرط ببندید سر باختن تیم ایران که پول خوبی به جیب می زنید. موفق و سربلند باشید

 

ب.ن: قرار شده اگه آهنگ کودکانه فرهاد (بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی ...) تو ماندگارترین ترانه های ایرانی اول بشه جمعیت کثیری رو به خاطر این افتخار مهمون کنم و جالب اینکه اگه اول نشه و شرط رو ببازم باید باز هم جمعیت کثیری رو به خاطر این افتضاح مهمون کنم.

ببینید با احساسات پاک ما چه جوری بازی می کنن؟ (یکی نیست به من بگه مادرت خوب، پدرت خوب، نونت کم بود؟ آبت کم بود؟ شرط بستنت چی بود؟)

:|

شلام دوس جونیا خوبید؟دلم واستون تنگولیده بود یه عالمه بووووووس  بوووووووس بوووووووس

   من چند روزی حالم خوب نبود   آقایی دو روز پیش رفت سربازی      

 آخه ما با هم می خواستیم این کلبه عشقمون رو آپ کنیم  من یه هفته ست دارم گریه می کنم به مامانم الکی گفتم من از امتحان دین و زندگی می ترسم    نمی دونه به خاطر آقاییه  دیگه شبا نمی دونم باید با کی اس بازی کنم؟  کی بهم بگه خانومی جیزقول بلا خوشجل من؟     خیلی سخته    اگه مثل منو آقایی عاشق باشید می فهمید چی می گم.  تازه بچم سرما هم خورده بود  سریازیش افتاده بندر عباسای خدا هوای اونجا رو گرم کن آقایی سردش نشه   

 راستی دوس جونیا ولنتاین هم نزدیکه ها  جیغغغغغغغغغ جیغغغغغغغغغ    من و دوستم رفتیم برای آقایی یه تی شرت خیلی خوشجل نایس خریدمبا یه خرس کوچولوی که یه قلب دستشه خیلی کیوته.   حتی این کادوم از اونی که روز مرد براش گرفتم خیلی قشنگتره   هوراااااهورااااااا  آقایی قول داده هر جوری شده واسه ولنتاین یه هفته مرخصی بگیره بریم بیرون  از الان دارم لحظه شماری می کنم

آخرین باری که همو دیدیم با هم رفتیم کافه گل و بلبل و سنبل    خیلی غم انگیز بود از چشمای خوشجل معلوم بود دلش برام تنگ میشهولی آقایی خیلی دلداریم داد  خیلی عاچقشم  تازه اسم بچه هامون رو انتخاب کردیم    

 

  

اینم چند تا شعر تقدیم به عچقم که دلم براش کوچولو شده و همه عاشقای دنیا

 

 

از آن آهی که آید از درونم

همه دانند هستم عاشقی زار

اگر عاشق شدن دارد گناهی

گنه کارم گنه کارم گنه کار

 

قسم خورده بودیم قسم خورده بودیم با هم بمانیم

قسم خورده بودیم با هم بمیریم

به جان خودم و خودت، قسم خورده بودیم

قسم خورده بودیم با هم بمانیم

 

 

می رسد روزی که...

می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی

می رسد روزی که احساس مرا باور کنی

 

کاشکی یه روز با هم دیگه سوار قایق می شدیم

دور از نگاه آدما هردومون عاشق می شدیم

کاشکی یه ماهی قشنگ برای ما فال می گرفت

برامون فرشته ها یواشکی بال می گرفت (یعنی چی؟)

 

 

دیگه من باید برم واسه امتحانم بخونم    نظر بدینا.   تو رو خدا 

دوستون دارم از اینجا تا آسمون دوستای خوشجلم

 

 

نوشته شده توسط ***جوجوی خوشگل جینگول لالا*** در ساعت ۳:۲۵---  2473 نفرعاشقن




پ.ن: هنوزم از این وبلاگای این مدلی پیدا میشه آیا؟ داریم هنوز؟ میشه همچین چیزی؟ هست؟

ب.ن ساعت ۲۳:۴۵:  دوستانِ جان. بابا من ندام. مدل نوشتنم هم عوض نشده. اینا هم که این بالا نوشتم کشکه کشک. خواستم بگم ما با کسایی که بلاگستان رو خز می کنن مخالفیم. یه وبلاگ خز این شکلی میتونه باشه از نظر من. ادبیات لوس، کلمه به کلمه آیکون و شکلک، شعرای عشقولانه عهد قلقلی میرزا و حتی روزمرگی هایی که واسه هیچ مخاطبی جذاب نیست و... جدی نگیرید خواهشا.  با تشکر (سر انگشتام پینه بست از بس دنبال شکلک و اسمایلی گشتم شما رو با مشکلات بلاگستان آشنا کنم خواهر من برادر من!)

(ب.ن: دوستان! آقا طلبیده یه چند روزی دارم میرم طهران! {ببین منو طهران، نه تهران! } از سه شنبه شب نیستم تا وقتی خدا بگه بس، اون موقع بر می گردم!) 

به ارزش صد تومن

*پارسال این موقع به یه خفت و خواری افتاده بودیم که خدا بگه بسه (این «خدا بگه بس» یه مدت افتاده رو زبونم که خدا بگه بس!)

خوشحال و سرحال از خواب بیدار می شدیم درس بخونیم. هر لکه شهر هم که بگید من این بساط کتاب متاب و جزوه دستم بوده. یه روز از قضای روزگار گفتیم بریم امامزاده درس بخونیم ببینیم چه مزه ای میده شاید فرجی شد. (امامزاده اینجا، میشه گفت تقریبا مرکز شهره) خلاصه رفتیم نشستیم و بماند که چند بار این حس درس خوندن که سرپای وجود منو احاطه کرده بود با صدای گریه و ناله دوستان می پرید! این کتابه دستم بود و باهاش دست به یقه بودم که یه پیرزن زحمت کشی اومد نشست کنارم. حالا من مثلا می خوندم؛ که یدفعه دیدم پیرزن زحمتکش بهم گفت دخترم داری اینقدر با دقت کتاب دعا می خونی برای ما هم دعا کن! منم گفتم چشم و شروع کردم به دعا کردن:

یا غفور! اولین بقایای انسان راست قامت از جزیره جاوه اندونزی یافت شده که عبارت بود از یک قطعه از فک تحتانی با یک دندان  و یک جمجمه فسیلی. آمیییییین

یا رحیم! یک استخوان ران هم در همان محل یافت شده است. آمیییییین

یا کریم! انسان هوشمند در عصر پلایستوسین میانی در دوران غیر یخبندان زندگی می کرده است. آمییییین یا رب العالمین.

بعدش پیرزن زحمتکش یه عالمه راجع به گرونی و روزگار سگ صفت یه چیزایی گفت و کلی هم ازم تشکر کرد و رفت.

 بعد دیدم یه خانومی اومد یه راست سراغم گفت حواسم باشه مردم چه جوری نماز می خونن و بهشون تذکر بدم؛ چون امروز جهت قبله تغییر کرده!  دیگه خلاصه شدیم لیدر قبله. این شد:

انسان کرومانیون در اواخر... مادددددددددددر قبله اینوره نه اونور.... ابزارهای سنگی نوع آشولی.... خواهرررررررر قبله اینوره نه اونور... محوطه باستانی گینیگ... دخترمممممممم قبله اینوره نه اونور. یه پیرزن رنج دیده ای هم سرم داد زد مگه میشه؟ دیروز یه جور خوندیم امروز یه جور دیگه؟؟ منم گفتم بله. واسه تنوع! ملت خندیدن و منم دموکرات، گفتم هر کس هر جور دلش میخواد بخونه! می بینید چه باحالم؟ 

بله پشت دست دوباره داغ نمودیم که تو مکان عمومی درس نخونیم. چه روزایی بود اون روزا. یادش به شَّر. هیچ هم خیر نداشت اصلنشم.

** با خانوم والده داشتیم انباری رو مرتب می کردیم یه دفعه کتاب کلاس چهارم دبستانمو دیدم. تو یه درسی داشتیم که یه پسری یه صد تومنی تو کوچه مدرسه شون پیدا میکنه با خودش میگه اااااااااااه چقدر پول!!! باهاش می تونم برم یه آدامس بخرم یه بیسکوییت بخرم چند تا آبنبات بخرم یه ذره تخمه بخرم یه ذره پسته بخرم (لامصب همینطوری می گفت و می رفت جلو!)  بعد همون موقع دقیقا ییهو یه اسمس برام اومد که: ارزش صد تومنی هم معلوم شد. فین کردن تو یه اسکناس صد تومنی به صرفه تر از یه برگ دستمال کاغذیه!! (قدیما صدتومنی چه ابهتی داشت!)

تو حین تمیز کردن و تِی کشیدن بودم خانوم والده چندتا از کتاب داستانای بچگی مو نشون داد گفت اینا رو بریزم دور؟؟ من یه دفعه داد زدم نـــــــــه. اینا رو نگه داشتم برای جزوه و جامدادی و پولکی و جک! خانوم والده بیچاره مونده بود گفت اینا چیَن؟ جک و جوونور؟؟ منم با بغض گفتم مادر چطور دلت میاد به نوه هات، مغز بادومات بگی جک و جوونور؟

پ.ن: برای دوستای جدید: یه بار قبلا گفتم یکی از آشناهامون اسم بچشو گذاشته «کتاب»، منم مصم شدم فقط واسه چشم و هم چشمی اسم دخترمو بذارم جزوه، پسرمو هم جامدادی! یکی هم اسم بچشو گذاشته بود سوهان ما هم گفتیم بذار ما هم بذاریم پولکی. داداش دوستم هم همچنان به جای ندا به ما میگه مداد. (دیگه ما تکمیلیم آقا برو بعدی)

ب.ن: امروز، ۷ آبان، بزرگداشت کوروش کبیر، بنیان گزار حقوق بشر جهان گرامی. (تصمیم گرفتم از این به بعد مناسبتای باستانی رو بگم بلکه یادمون بیاد چی بودیم. ناسلامتی اینا شناسنامه های اصلی مونه هر چند الان داریم از المثناش استفاده می کنیم )

خ.ن 91/8/12: میگن (یعنی من میگم!) آدم تو روز تولدش هر کاری بکنه تا روز تولدش تو سال بعد همچنان باید همون کار رو بکنه! تو تا 12 آبان سال بعد باید سیگنال بخونی و قیافه پسرخاله جیزقول بلا رو تحمل کنی! تولدت این مدلی مبارکخان داداش توچولو :*