روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

تمام سال پیش رو داشتم برای روز تولدم برنامه می ریختم که برای خودم چه کار کنم و چه جوری با خودم خلوت کنم و چی بخرم.

امروز تولدمه و من یک روز و نصفیه که داغ دار بابامم.

پس بابا نداشتن این شکلیه

ناقض

اگه هر کس توی این دنیا یه وظیفه ای به عهده داشته باشه وظیفه منم اینه که ناقض این فرضیه باشم که میگه: موی گربه نازایی میاره. چون هم مامانم هم بابام بچگیشون گربه داشتن!!

نگرانم!

یکی از دوستام تعریف می کرد که مامانش واسه یه مریضی رفته بوده عطاری، به طور اتفاقی یه آقایی اونجا بوده که تو کار دعا نویسی و جادو و جنبل بوده. بعد کلی نصیحت به مادر دوستم میده که ای خانم مواظب خودت باش جن تو جلدت ظهور نکنه. لباس باز هم اصلا تو خونه نپوش. چون جنا از راه ناف وارد بدن آدم میشن!  

وقتی اینو دوستم تعریف کرد گفتم چه بلایی داره سرمون میاد؟ گفت آره می بینی چقدر خرافات زیاد شده؟ گفتم نه بابا. از اون لحاظ نه. از این لحاظ که جنا نمی تونن مثل قدیم از توی لباس رد بشن! چه بلایی داره سر طبیعه و ماورالطبیعه میاد؟! من جداً نگرانم!


پ.ن: نع. اصرار نکنید. جنی که نتونه از توی لباس رد بشه جن نیست!

یعنی لهم ها.

تو خونه ما دور از جون ایدز هم گرفته باشی دلیلش اینه که وقتی از حموم دراومدی با حوله خیس نشستی و گوشی گرفتی دستت. 

و صد برابر سخت تر از خود بیماری پاسخگو بودن به این سواله: مگه من نگفتم فلان کار رو نکن؟!

 یعنی ها سختیِ خود بیماری ۲۰ درصده، اینکه چرا بیمار شدی ۸۰ درصد!